داستان سکسی تقدیم به شما
+مامان فخری زود باش دیگه الان سیاوش میاد و تو هنوز حاضر نشدی،
_ناهیدجان چرا انقدر هولی، خوب میاد یکم منتظر میمونه،
+دیر بریم پایین سیاوش ناراحت میشه، امروز خیلی خوشحالم، سیاوش دیشب خیلی تغییر کرده بود و به نظر داره زن الدنگ سابقش رو فراموش میکنه، دیگه مال خود خودمه
_از اولشم مال خودت بود، گفتم دانشگاه نرو شیراز، بزن دانشگاه شهر خودمون، رفتی دانشگاه شهر غریب و سرت گرم شد، پسرخاله هم پرید، اما مهم الانه که خر خودته
سیاوش همبازی بچگیم بود، فکر نمیکردم زود زن بگیره، از بچگی عاشق همدیگه بودیم و همیشه تو فامیل مارو زن و شوهر میدونستن، اما این بابای الدنگش و بابای الدنگترم همیشه رابطه ها رو شکرآب میکردن و نگذاشتن ما به هم برسیم، سیاوش ازدواج کرد و طلاق گرفت، دوباره برگشت سمت من و عشق نافرجاممون به فرجام رسید، چند وقت دیگه هم ایشالا عروسیمونه
سوار ماشین شدیم سیاوش گفت خوب خداروشکر بالاخره تشریف فرما شدین امروز قراره با خاله و دختر خاله جان حسابی خوش بگذرونیم
با سیاوش رفتیم خرید، امروز خیلی لارج شده و کلی واسم خرید کرد، الان ماه آبان و تولدم چند روز دیگه است، سیاوش هم آبانی و ۱۰روز بعد از من تولدشه، ناهار هم مهمون دستپخت عالی سیاوش هستیم تو دل طبیعت،قرار شد بریم جنگل عکس بگیریم، سیاوش کل منطقه رو بلده و جاهای خوشگل زیاد سراغ داره، رفتیم یه جای بکر و خوشگل، یه مسافتی رو جاده خاکی رفتیم و بعدش دیگه جاده ای در کار نبود، زدیم تو دل جنگل. یه جایی رسیدیم سطح صافی داشت و دور تا دور درخت ها یه دایره خوشگل درست کرده بودن، فوق العاده بود محیطش، مثل یه بچه ۲ ساله خوشحال بودم و بالا پایین میپریدم.
وسایل رو زمین گذاشتیم و مامان نشست پیش وسیله ها، ماهم ده دقیقه ای عکس انداختیم و فیلم گرفتیم، سیاوش کیرش رو از رو شلوار خاروند، دور و بر رو نگاه کردم اثری از آدمیزاد اونجا نبود، من خیلی هاتم و سکس و عشق بازی رو تو هر شرایطی دوس دارم
کیر سیاوش رو از رو شلوار گرفتم و مالوندمش، لبام رو چسبوندم به لباش، زوری خودشو جدا کرد، گفت ناهید زشته یوقت خاله میاد، گفتم مامانم میدونه من چقدر سگحشرم، مزاحم نمیشه نهایت هم بیاد کیر خوشگل تورو زیارت میکنه، گفت شاید غریبه بیاد یه وقت
پشت سرمون یه بلندی بود و بالاش درخت بود، دید نداشت و برگ های رنگارنگ خشک زیر پامون بود، اگر کسی نزدیک میشد قطعا صدای خش خش برگ ها باعث میشد زود متوجه حضورشون بشیم،
کیر سیاوش رو سعی کردم از تو شلوارش در بیارم، سیاوش مانع شد و گفت بزار یه وقت دیگه مامانت تنهاست، من یکم دلشوره دارم، بیا برگردیم
گفتم سیاوش من کیر میخوام، این چیزا حالیم نیست، زوری کمربند و شلوارش رو باز کردم و کیرش رو کشیدم بیرون، دوتا لیس که بهش کشیدم شد گرز رستم، با دستام باسنش رو لمس میکردم و تا جایی که میتونستم کیرش رو توی حلقم فرو میکردم، انقدر نگه میداشتم تا به عق بیفتم
ترشحات کسم انقدر زیاد شده بود که شرتم خیس خیس بود، دستام رو تکه دادم به درخت، شلوار و شورتم رو انداختم، سمت سیاوش قمبل کردم و گفتم، سیاوش دارم میمیرم از بی کیری بکن توش
سیاوش آروم کلاهک کیرش رو گذاشت روی کسم و آروم فشار داد داخل، کس تنگم داشت پاره میشد از کلفتی کیرش، انقدر تو اون محیط حشری شده بودم که هنوز به ۵ تا تلمبه نرسید، پاهام به رعشه افتاد و ارضا شدم. همزمان شروع به ناله با صدای بلند کردم و داشتم خودم رو تخلیه میکردم.
سیاوش گفت ساکت شو، صدای چیه، یکم گوشامو تیز کردم دیدم صدای جیغ و داد مامانمه
نفهمیدیم چجوری لباس پوشیدیم و بدو بدو رفتیم سمت ماشین، سیاوش سریع از بلندی کشید بالا، من باید یکم مسیر طولانی تری رو طی میکردم تا به ماشین برسم. تو مسیر فقط صدای فریاد و داد و بیداد میومد
نزدیک که شدم دیدم مامانم افتاده رو زمین و یکی نشسته روی دلش و دستای مامانم رو از هم باز کرده و تو صورت مامانم بلند بلند میخنده، داشت میگفت زورت همینه، بیشتر زور بزن جنده خوشگله، تپش قلبم انقدر زیاد شده بود که قدرت تصمیم گیری و فکر نداشتم، گوشی هامون تو ماشین و نمیتونستم به پلیس زنگ بزنم، تازه زنگ هم میزدم نمیدونستم اصلا کجاییم
جیغ زدم و دویدم سمت مامانم، نرسیده به مامانم یه نره خر دیگه از پشت گرفتم، توان تکون خوردن از تو بغل یارو رو نداشتم، از پشت سینه هام رو گرفت و چلوندشون، گفت جووون چه سینه هایی داری بلا،
داد زدم سیاوش کمک. یکی دیگه از پشت ماشین اومد به رفیقش که داشت سینه های منو میمالوند، گفت اکبر بیشعور چرا انقدر محکم زدیش، فکر کنم یارو مرد
آخرین کلمه مرتیکه حرومزاده انگار دنیا رو متوقف کرد اشکام سرازیر بود و مستاصل و نا امید بودم. مادرم تا حرف یارو رو شنید وایساد جیغ زدن و تقلا کردن، اما کاری از ما در برابر ۳ تا مرد هیکلی بر نمیومد
اکبر گلوی منو بوسید و گفت بهتر که مرد، اگه این خانم خوشگله بیوه باشه ثوابم داره کردنش، تازشم اگه حتی زنده هم بود، تو قرآن خوندم که کردن زن شوهردار در جنگ حلاله، دیگه از کلام قرآن بالاتر، الانم سر و وضع این ها رو نگاه، مطمئنم تا حالا یه رکعت نمازم نخوندن، ۳تاشون کافرند و باید حکم خدا رو اجرا کنیم
هر سه زدن زیر خنده و های های وایسادن خندیدن.
اکبر گفت اصغر بگرد ببین یه بیل پیدا میکنی این یارو رو همینجا چالش کنیم بعد بریم
دیگه نفسم بالا نمیومد، سیاوش رو نمیدیدم، گفتم توروخدا منم باهاش چال کنید، من نمیخوام دیگه زنده بمونم
اکبر گفت کسخلیم مگه همچین لعبتی رو بکنیم زیر خاک، حالا حالا ها باهات کار داریم
دهن من و مامانم رو چسب زدن دست و پاهامون رو محکم بستن و وقتی رفتم پشت ماشین سیاوش، سیاوش رو دیدم که رو زمین افتاده و تو خون خودش غلتیده، نمیتونستم حتی دیگه جیغ بزنم، رو سرمون گونی کشیدن و انداختنمون پشت یه بلیزر
هوا تاریک شده و من داخل یه اتاق داغون زندانی شدم، اتاق شبیه یک اتاق اداری واسه کارخونه متروکه بود، پنجره ها رو باورق فلزی پوشونده بودنش، بیرون معلوم نبود و فقط اتاق یه در داشت، یه مبل سه نفره رو برعکس کردن و روش تشک گذاشتن منو داگی انداختن رو تشک و دست و پاهام رو بستن، اولش حسابی نشستن تریاک کشیدن و بعدش اومدن سراغ من و مامانم، یکی و دوتایی تا جایی که توان داشتن گاییدنم، مامانم رو تو یه اتاق دیگه میگاییدن، صدای زجه و ناله هاشو میشنیدم، خدایا منو بکش از این عذاب رهام کن، گاهی همین فانتزی تجاوز رو داشتم و دوست داشتم یه روز چند نفر همزمان کس و کونم رو یکی کنن، اما الان مرگ سیاوش داره دیوونه ام میکنه و نمیتونم تحمل کنم.
یکیشون که اسمش عباس بود اومد گفت با اینکه دو ساعت تورو و یک ساعت مامانت رو کردم اما اصلا بهم حال نداد، با جون و دل کس نمیدین، همش جفتک میندازین و گریه میکنید. آخه چند بار بگم تا چند کیلومتری این اطراف هیچی نیست و صدای شما به جایی نمیرسه
گفتم منو بکشید، من پر از کینه و نفرتم از شما، اگه زنده بمونم و از اینجا برم، زیر سنگ هم برید پیداتون میکنم و انتقام میگیرم ازتون،
عباس گفت انتقام چی، تازه میخوایم باهم دوست بشیم اصلا بیا یه قراری باهم بزاریم، تو بهمون خوب حال بده منم شوهرت رو زنده میکنم برات
گفتم شما مگه نکشتینش، گوشیشو گرفت جلو صورتم و سیاوش رو نشونم داد و گفت شوهرت زنده است، تو یکی از همین اتاق هاست، فقط کافیه تو با جون و دل کس بدی تا ماهم بهش کاری نداشته باشیم، قول میدم اگه تا صبح باهامون راه بیای، ولش کنیم بره خودش رو دوا دکتر کنه، اشک شوق ریختم از خوشحالی، عشقم زنده بود و نزدیکم بود، گفتم باشه هر کاری بگید میکنم فقط اونو ولش کنید.
عباس شلوارش رو درآورد و کیرش رو گرفت جلوی صورتم، گفت یجوری بخور که حال کنم، میخوام یجوری حال بدی که صبح ۳تاتون تو خونتون باشید نه تو قبرستون، تو که داری کس میدی، مشتی کس بده که هم خودت حال کنی هم ما.
پیش خودم گفتم اینا که منو صد دفعه گاییدن، بزار شل کنم خودم هم حال میکنم، اینا هم شاید دلشون رحم بیاد ولمون کنن، گفتم قول میدی اگه بهت حال بدم صبح ولمون کنید، عباس گفت حال شوهرت زیاد خوب نیست، قول الکی نمیدم بهت، اگه خوب حال بدی شوهرت رو میبرم نزدیک یه بیمارستان پیاده میکنم تا نمیره.
اشکم باز دراومد اما چاره ای نداشتم، گفتم باشه بگو چکار کنم. صورتش رو آورد جلو صورتم، تو چشمام زل زد و گفت خانم عاقلی هستی، من تو سکس دوست دارم طرفم زیاد حرف بزنه، حرف های سکسی بزن برام، آه و ناله زیاد کن، از خودم و کیرم هی تعریف کن، از این بگو که خودتم داری لذت میبری، دوست دارم مقایسه کنی کیر منو با کیر بقیه.
اگه خودتم تنوع بدی و کار بیشتری کنی و خوشم بیاد مطمئن باش جبران میکنم و زودتر برمیگردین سر زندگیتون.
عباس سرپا شد و کیرش رو گرفت جلو صورتم، مالیدش به لبام و گفت کیر من بزرگتره یا کیر شوهرت.
نگاهی به کیرش کردم گفتم از تو هم کلفتتره هم دراز تر، با خوشحالی گفت ایول پس تو حرفات اینم بگو که کیر شوهرت کوچولوئه و کیر من یه کیر واقعیه، اگه خودت رو جنده هم خطاب کنی و بگی که جنده من و اصغر و اکبر هستی که فکر کنم سریع ارضا بشم.
کیرش رو داخل دهنم کرد و در میآورد، وقتی میکشید بیرون تنه و کلاهک و خایه اش رو تا میتونستم لیس میزدم.
عباس رفت پشت سرم و کیرش رو چپوند تو کسم. چنتایی تلمبه زد و گفت دختر خوبی شدی، آفرین که سر عقل اومدی، بعد با کف دست و با تمام زورش یه اسپنک زد رو لپ کونم، تا مغز سرم تیر کشید از درد، گفت نمیشنوم، قرار شد زر بزنی برام. گفتم بکن منو، من جنده رو بکن، وایسادم آه و ناله کردن براش، عباسم حشری تر شد و مثل سگ تو کسم تلمبه میزد،
یکم دل به کار دادم و خودم هم حشری شدم، دیگه یادم رفت کجام و کی ام و چکاره ام، کیر عباس تو کسم داشت بهم حال میداد که یه کیر دیگه اومد جلوم، اصغر یه چک بهم زد و گفت جنده خانم، مامانت که خیلی خوب میخوره، ببینم دخترش هم به خودش رفته یا نه
عباس گفت مادره رام شد؟ اصغر گفت شده بره، با اینکه ۵۰ سالشه اما خوب کُسیه، جنده حرفه ایه
عباس گفت این کس طلا تازه میخواست واسم حرف بزنه و آه و ناله کنه، تو هم زرتی اومدی چپوندی تو دهنش.
پشت سرم رو نمیدیدم، اصغر رفت پشت سرم و کیرش رو تا دسته جا کرد تو سوراخ کونم و عباس رفت بیرون از اتاق. ده دقیقه ای کونم گاییده شد که مادرم رو لخت انداختن کنارم، دست و پای مادرمم بستن و مثل من داگیش کردن.
من و مادرم رومون نمیشد بهم نگاه کنیم، تو اوضاع بدی گیر افتاده بودیم و هیچ کاری از دستمون برنمیومد، هر چی میگفتن باید میگفتیم چشم.
اصغر اومد موهای جفتمون رو کشید و سرمون رو بهم نزدیک کرد، گفت لب بگیرید. هیچ کدوم کاری نکردیم، عباس با کف دست محکم اسپنک زد رو کون من و بعدش رو کون مامان، جیغ جفتمون رفت بالا، عباس داد زد هرچی میگیم باید بگید چشم، اگه میخواید زنده بمونید حرف گوش کن باشید، حالا هم قشنگ لب بگیرید و حشری باشین. یالا فرانسوی دوس دارم.
دیگه مغزم کار نیمکرد، مامان فخری گفت دختر خوشگلم ببخشید مجبوریم ، لبای خوشگل مامانم رو روی لبام حس کردم، باورم نمیشد مامان داره لبام رو میخوره، یه اسپنک دیگه از عباس باعث شد تا به گوه خوردن بیفتم.
با ولع لبای همو میخوردیم، که اصغر موهامو کشید و کیرش رو گذاشت تو دهنم، عباس هم موهای مامانم رو کشید و کیرش رو گذاشت تو دهنش، هردو تا جایی که میتونستن کیرشون رو تو حلقمون فشار میدادن، کم کم داشتم لذت میبردم از این نوع سکس، دیگه خودمم همراهی میکردمشون، عباس گفت هر کدومتون که دهنش بیکار موند باید حرف های سکسی بزنه، هر کدوم حرف نزنید و قشنگ آه و ناله نکنید، خودش مجازات نمیشه، اون یکی رو با شلاق کبود میکنیم،
عباس رفت پشت و کیرش رو کرد تو مامانم ، مامانم ریز ریز داشت اشک میریخت و سرش رو گذاشت رو تشک و چشماشو بست که منو نبینه،
اکبر شلاق آورد و محکم و با قدرت زیاد زد رو کون من، درد رو تا مغز استخونم حس کردم، شلاق رو برد بالا و دومی رو هم محکم زد، دیگه حتی توان گریه هم نداشتم.
دستشو برد بالا که سومی رو بزنه، مامانم گفت به خدا حواسم نبود، هر چی شما بخواین میگم، توروخدا نزنش، اصلا من جنده ام، این دخترم هم جنده است، ما کنیز شماییم، با هق هق ادامه داد ما کیر شمارو میپرستیم، فقط نزن.
یه شلاق هم رو کون مامانم زد، گفت از این به بعد هر کاری کنید که به مذاقم خوش نیاد ۵تا شلاق خودش رو میزنم، ۱۰تا شلاق اون یکی رو
مامانم گفت ارباب من بیا جلو برات کیر خوشگلت رو بخورم تا شق شق بشه و بتونی حسابی جرمون بدی،
در حالی که اشک چشماش بی اختیار میومد رو کرد به من و گفت ناهید جون عزیزم خودتو رها کن، از این موقعیت استفاده کن و لذت ببر،
دوتاشون از پشت تو کس یا کونمون میکردن و یکی میکرد تو دهنمون.
مامانم دهنش خالی بود گفت ای قربون کیرای خوشگلتون برم، کیر این شوهر بی خاصیتم نصف کیر های شما هم نیست، منو جوری جر بدین که دیگه کیر شوهرم رو تو کسم حس نکنم، شوهر کسکشم، شوهر زن جنده، بابای دختر جنده ام رفته ترکیه که تهش یه کس بکنه، نمیدونه ۳ نفر خرکیر دارن کس و کون زن و دخترش رو حال میارن، جون بکنید مارو، محکمتر بکنید، من هلاک کیراتونم،
از حرفای مامانم و سکس گروپ حشری شده بودم، دوست داشتم ادامه بدیم، یاد شلاق افتادم.یه آه شهوتناک کشیدم و گفتم جون قربون کیراتون برم، کیر سیاوش پیش کیر شما دودوله، به اینا میگن کیر. من برده و کنیزتونم، دوست دارم تا عمر دارم زیر شما بخوابم، من خود مادرجنده ام، مامان خوشگلم داره براتون جندگی میکنه، من خودمم جنده و حقیر شمام، هرکی خواست آبش بیاد بریزه دهنم تا آبتون رو تو وجودم هس کنم، من جنده عباسم، من جنده اکبرم، من جنده اصغرم، مامانم هم جنده همتونه، عباس اومد کیرش رو کرد تو دهنم مزه گوه میداد و بوی بدی میداد ، معلوم بود کون مامانم رو میکرده، گفتم میشه بشوریش، یه چک محکم زد تو گوشم و گفت گوه زیادی نخوری دیگه، لیس بزن تمیز میشه، وایسادم کیرش رو خوردن،
دیگه من و مامان همش در حال لذت بردن بودیم و تا تونستیم از شرایط استفاده کردیم،
بیشتر از یک ساعت دهن و کس و کونمون رو پاره کردن با کیراشون، همش در حال جا عوض کردن بودن و من و مامان فخری هم همش آه و ناله سکسی میکردیم و حرف های سکسی میزدیم، دیگه حسابش از دستمون در رفته بود که چند بار ارضا شدیم.اصغر ارضا شد و همش رو دهن من خالی کرد، بعد چند دقیقه اکبر تو دهن مامانم ارضا شد.
عباس یه ربعی کس و کون منو و کس و کون مامان رو گایید، موقع ارضا هم تو صورت من و مامان ارضا شد، موهامون رو تو دستاش پیچوند و سر هامون رو بهم نزدیک کرد، آروم نزدیک گوشمون گفت هرچند که جندگی تو ذاتتون هست و امروز خیلی لذت بردین و خود واقعیتون بودین اما فقط دوست دارم به این یارو بگین که مجبور شدین ادا دربیارید و بگین من مجبورتون کردم که حرفای سکسی بزنید، اون وقته که سه تاتون رو تو همین حیاط اینجا چال میکنم.
به سختی سرم رو برگردوندم و پشت سرمون ته اتاق رو نگاه کردم، چون نور اون جا کم بود توجه نکرده بودم بهش، چشمام که یکم بهش عادت کرد، دیدم سیاوش نشسته رو یه صندلی، دهنش رو چسب زدن و دست و پاهاش رو بستن به صندلی و نمیتونه تکون بخوره. یعنی همه این مدت که اینا سه تایی من و مامان رو میگاییدن، سیاوش همرو دیده و حرف های مزخرف من و مامان رو شنیده، ای بمیرم برات سیاوش که چه زجری کشیدی.
گفتم سیاوش به خدا ما… یهو عباس یه شلاق محکم رو کونم زد و گفت دفعه بعدی حرف بدون اجازه بزنی ۱۰ تا شلاق میخوری، بعد رفت نشست پیش اون دوتای دیگه، اصغر و اکبر نشسته بودن پای بساط تریاک، اون دوتا زیاد میکشیدن، عباسم گاهی یه دود میگرفت. دو ساعتی کشیدن عباس گفت منکه دیگه کیرم رفت تو کما، کسی جون کردن داره هنوز.
اصغر گفت ایشالا فردا، اکبر گفت اینا تازه رام شدن فردا بیشتر خوش میگذره.
نشستن تخته نرد بازی کردن و یکیشون هم رفت سراغ غذا. من و مامان و سیاوش امروز چیزی نخورده بودیم و از گشنگی و ضعف داشتیم میمردیم. ساعت ها تو اون حالت داگی مونده بودیم و تمام بدنم خورد و خاکشیر شده بود.
املت زیادی درست کردن و مشغول خوردن شدن، عباس گفت هرچیش موند بدیم به اینا بخورن از گشنگی نمیرن، بتونیم هنوزم حال کنیم.
اول واسه سیاوش برد، چسب دهنش رو باز کرد، سیاوش گفت حرومزادها که عباس یه چک بهش زد، گفت حرفی بزنی ناراحتم کنی قمه ميندازم تو کس و کون این دوتا جلوت تیکه تیکه شون میکنم، غذا میخوای، سیاوش گفت نمیخوام.
عباس ماهیتابه رو آورد جلوی ما گفت بچه ها کاش یکمون ارضا میشد میریختیم تو املت میدادیم اینا میخوردنش، خیلی حال میداد، بعد سه تایی زدن زیر خنده، اکبر گفت الان فقط شوهره آب داره، عباس گفت راستی این چرا کیرش راست نشده واسه اینا، من یه همچین مادرزن کُسی داشتم هر روز میکردمش، مادرزنش جلوش قمبل کرده، کس و کون رو ریخته بیرون بعد این کیرش راست نشده،
عباس رفت سمت سیاوش و دست و پاهاش رو باز کرد گفت بهتره عاقل باشی و این سکانس هم بخوبی و خوشی بگذرونیم، کولی بازی دربیاری اذیت کنی، تیکه بزرگت گوشِته، قول میدم هر چی میگم انجام بدی صبح آزادت میکنم، اما اگه حرف گوش کن نباشی مطمئن باش میبندمت به صندلی تا نگاه کنی با این دوتا چکار میکنم.
عباس از پشت دستای سیاوش رو بست و آوردش جلو مامان سرش رو بانداژ کرده بودن و پیرهن سیاوش پر از خون بود. شلوار و شورتش رو کشید پایین، به مامانم گفت جنده خانم بهتره زودتر راستش کنی، خسته شدم از بس تهدید کردم، از این به بعد نگفته شکنجتون میدم تا آخرین باری باشه که تهدید میکنم،
مامان دهنش رو باز کرد و گفت بیا جلوتر، عباس کیر خوابیده سیاوش رو گذاشت دهن مامان، سیاوش چشماشو بسته بود، بالاخره شهوتش بهش غلبه کرد وکیرش راست شد،
اکبر اومد بالا سرشون و گفت آخ دیدی برای مادرزنش راست کرد، کیری که برای مادرزن راست بشه باید قطعش کرد، اصغر گفت این کیرش چرا اینقدر کوچکه، همون بهتر گیر ما افتادی تا بفهمی کیر چیه، بعد یه شلاق یه کون من زد و یکی به مامانم، گفت این واسه این بود که سه تایی لال شدین.
سیاوش رو بردن پشت مامان و کیر سیاوش رو کردن تو کس مامان، عباس گفت باید بکنی تا آبت بیاد، خواست بیاد قبلش بگو میخوام بریزیش رو املت.
سیاوش شروع کرد با دست بسته تو کس مامان تلمبه زدن، عباس یه شلاق زد رو کون من زد و به سیاوش گفت تندتر خشنتر.
سه تایی داشتن تشویق میکردن و مارو مسخره میکردن، سیاوش کلی تو کس مامانم تلمبه زد، عباس گفت حرف نمیزنیدا، یهو مامان بلند گفت جووون، کیر داماد خوشگلم تو کسمه، از اینجا بریم باید هر روز منم بکنی، مادر و دختر برات لخت میشیم، جفتمون رو بکن.
منم از ترس شلاق به حرف اومدم و گفتم سیاوش مامانم رو پاره کن، از این به بعد ما دوتا جنده شدیم و مامانم باید برات جندگی کنه، سیاوش میدونست مامانم لوله هاشو بسته، واسه اینکه آبش رو روی املت نریزه تو کس مامانم خالیش کرد.
عباس که فهمید سیاوش ارضا شده، یه لگد بهش زد و انداختش زمین، گفت زن جنده، مادرزن جنده، مگه نگفتم آبت رو باید بریزی تو املت بدم اینا بخورن،
شلاق برداشت و از سر تا نوک پا هردو مارو سیاه و کبود کرد، انقدر زد که دیگه بدنم تماما سر شده بود، توان جیغ و داد دیگه نداشتم، فقط دوست داشتم بمیرم، فقط خلاص بشم از این عذاب.
اصغر املت رو گرفته بود زیر کس مامانم و آب سیاوش مقداریش با آب کس مامانم قاطی شده بود، درمیومد و میریخت تو ماهی تابه.
عباس سیاوش رو برد دوباره جلو مامانم گفت کیرش رو دوباره راست کن، مامانم با حال داغون دوباره مشغول ساک زدن شد، دوباره بردنش پشت مامان و گفتن بکن تا دوباره آبت بیاد. سیاوش خیلی تلمبه زد تا آبش بیاد موقع ارضا با اینکه دفعه دومش بود کلی آب ازش اومد و همشو ریختن رو املت
لقمه نون درست میکردن که با آب منی قاطی بود، زیاد آب سیاوش رو خورده بودم اما این مدلی خیلی تهوع آور بود، با مامان زوری لقمه هاشون رو خوردیم، عباس لقمه آخر رو برد برای سیاوش، سیاوش نخورد و با سر زد به دست عباس و لقمه افتاد،
عباس خنده بلندی کرد و گفت تو چقدر خری، هنوز نفهمیدی من دنبال بهونه ام واسه شکنجه شما.
رفت یه قمه آورد کیر سیاوش رو گرفت، گفت از کجاش ببرمش، سیاوش چشماشو بست و منتظر بود که عباس کیرش رو ببره، عباس کله کیر سیاوش رو کشید و دستش رو برد بالا که بزنه، اصغر گفت این دفعه رو یه فرصت بهش بده بگو باید بشاشه برامون و بعد سه تایی خندیدن،
اکبر رفت گوشیشو آورد و اصغر دست و پاهای من و مامان رو باز کرد، گفت بشینید کنار هم، به سختی روی زانو نشستیم، انقدر بدنم داغون بود نمیتونستم خودمو ثابت نگه دارم.
عباس سیاوش رو آورد جلوی ما گفت میشاشی تا دهن جفتشون پر بشه، وقتی پر شد میتونن بخورن شاش تورو، اگه پر نشه دهنشون و یا نتونن بخورن همتون بگا سگ میرید.
مطمئنا از صبح توالت نرفته بود، یکی دو دقیقه تلاش کرد تا شاشش بیاد، یکم تو دهن مامان یکم تو دهن من شاشید، من و مامان از ترس تمام تلاشمون رو میکردیم همشو نگه داریم و قطره ای هدر نره، سیاوش که رفت کنار، عباس گفت آفرین این دفعه کارتون رو خوب انجام دادین،
سیاوش یکم تلو تلو خورد و افتاد زمین، اصغر و اکبر زیر بغلش رو گرفتن و بردنش بیرون، اکبر تنها برگشت و گفت ایشالا که زنده میمونه، اصغر بردش نزدیک یه بیمارستان بندازش تا بلکم عمرش به دنیا باشه، من و مامان زدیم زیر گریه، عباس کیرش رو گرفت سمت ما و تمام بدنمون رو از شاش پر کرد، میگفت دهنا باز، گاهی هم تو دهنمون میریخت، شاشیدن عباس تموم شد اکبر اومد و اون وایساد بهمون شاشیدن،
وسایلشون رو برداشتن و هیچ چیزی تو اتاق به جز مبل و تشک نگذاشتن،
در قفل شد و زجه و گریه ما واسه آزادی هیچ نتیجه ای نداشت، تمان اتاق بوی شاش و آب منی میداد، هرچی میگذشت بوی اتاق نفرت انگیزتر میشد و غیر قابل تحملتر.
فردا شده بود و ما ساعت ها تنها مونده بودیم، لباس هامون اونجا نبود و الان بیشتر از ۱ روزه لخت کنار همیم.همش تو بغل همدیگه بودیم و همش در حال گریه، از سیاوش هم خبری ندارم و نمیدونم زنده است یا مرده.
در باز شد و عباس اومد داخل، داشتیم میمردیم از گشنگی، عباس غذا رو گذاشت زمین و اومد نزدیک من و مامان، شلوارش رو پایین کشید و گفت قبل ناهار باید آب منو بیارید، دوتایی مشغول ساک زدن کیر عباس شدیم، انقدر خوردیم تا به ارضا رسید،ظرف قرمه سبزی رو برداشت و تمام آبش رو تو قرمه خالی کرد .
گذاشت جلومون گفت تا تهش نخورید، مجبور میشین با شاش بخورید، با مامان تا ته غذا رو خوردیم، با ترس گفتم شوهرم کجاست، عباس گفت جلو بیمارستان گذاشتیمش، ایشالا زنده است،
دیکه حساب شب و روز از دستم دراومده و قاطی کرده بودم،سکس های ۳نفره و گروپ همچنان ادامه داشت و لحظه به لحظه تحقیر ها بیشتر میشد، تنها حسنش این بود که دیگه سیاوش نبود و من و مامان هم دل به کار میدادیم و نهایت لذت رو میبردیم،
فقط گاهی سر یه چیز کوچک شلاق میخوردیم.
خواب عمیقی رفته بودم وقتی بیدارم شدم دیدم لباس تنمه و خونه ام و سیاوش بالا سرمه، با دیدن سیاوش زدم زیر گریه و تا تونستم گریه کردم، خونه سیاوش بودیم و از اون جهنم نجات پیدا کرده بودیم.
گفتم مامانم،گفت اونم خوبه، تو اتاق کناریه، از تخت بلند شدم و سیاوش رو محکم بغل کردم، اومدم لب هاشو ببوسم، خودش رو عقب کشید گفت تو آینه خودت رو نگاه کن، بهتره بری حموم.
تو آینه که خودم رو دیدم باورم نمیشد این منم، تمام موهام مثل این آفریقایی ها چسبیده بود گوله گوله بهم، لای موهام پر از آب منی خشک شده بود، هنوز روی صورتم آب کیر های خشک شده مشخص بود، لباس هامو دراوردم و رفتم سمت حموم، به سیاوش گفتم به مامانم بگو بیاد حموم همدیگه رو بشوریم.
سیاوش یه قیچی آورد و چند تیکه از موهام که آب کیر زیادی داشت و خشک شده بود رو با قیچی برید، گفت اینا واسه تست دی ان ای خیلی خوبه.
چند دقیقه ای زیر دوش وایسادم تا خیس بخورم، جای شلاق ها رو بدنم شدیدا میسوخت، تمام بدنم پر از درد بود، مادرم در رو باز کرد و لخت مادرزاد اومد داخل، زیر دوش بغلم کرد و وایساد گریه، دو تایی نیم ساعت تو اون حالت زار میزدیم. با گریه همدیگه رو همراه با درد و سوزش زیاد شستیم.
اومدیم بیرون سیاوش پای لپ تاپش بود، مارو دید گفت به نظرم انقدر اغراق کارتون رو داره لوث میکنه، شما که این چند وقت حال کردین انقدر گریه زاری نداره.
گفتم سیاوش چی میگی، ما رو اونجا نابود کردن، من و مامان رو مجبور میکردن که حرف هایی رو بزنیم که اونا میخواستن، همونطوری که تورو مجبور کردن با مامان سکس کنی، همونطوری که تورو مجبور کردن تو صورت ما بشاشی
سیاوش گفت شما دیدین که من رو مجبور کردن، اما من تو اون تایم که اونجا بودم هیچ وقت ندیدم شمارو مجبور به کاری کنن، همه کاراتون از سر جندگی بود نه اجبار، بشین این فیلم هایی که یادگاری برامون گذاشتن هم نگاه کن، خودت رو بزار جای من، ببین چی فکر میکنی.
نشستم پشت لپ تاپ و فیلم ها رو پلی کردم، تو فیلم اول من داشتم میگفتم اون سیاوش بیغیرت کجاست ببینه زنش رو ۳ تا کیر واقعی دارن میگان، جون چه حالی میده یه کیر تو کسمه، یه کیر تو کونمه، یه کیر رو میخورم، مامان جون این ۳ تا کیر مال خودمه تو استراحت کن من ۳ تاشون رو میخوابونم و براشون جندگی میکنم. فیلم ها زیاد بودن و مطمئنا همشون تقطیع شده از جاهایی بود که ما به میل خودمون داریم جندگی میکنیم،
سیاوش گفت من هرچی دیدم همش واستون لذت بود و اثری از زجر و پشیمونی توش ندیدم.
مامانم گفت ببین خاله جان، خوب اولش لذتی نداشت اما خوب بعدش دیدیم باهاشون راه بیایم راحتتر میگذره، ما چاره دیگه ای نداشتیم.
سیاوش گفت ولش کن، میخواستم برم آگاهی و پاسگاه واسه شکایت، دیدم شهر کوچکه و اگه یه آشنا مارو تو دادگاه پاسگاه ببینه حیثیت هممون میره، یه دوست قدیمی تو آگاهی دارم بهش جریان رو گفتم و چند روزه دنبال کار ماست.غروب باهاش قرار گذاشتم میاد باهاتون صحبت میکنه ، یه سر نخ هایی هم پیدا کرده و خیلی امیدواریم اون ۳تا حروم زاده رو پیدا کنیم.
گفتم سیاوش من خیلی فکر کردم، مطمئنم اینا با تو مشکل داشتن که انقدر مارو داغون کردن و باعث شدن تو انقدر به ما بدبین باشی.
سیاوش پوزخندی زد و گفت باشه.
این باشه گفتنش همیشه رو مخی ترین جواب ممکن بود، غروب یه آگاهیچی با لباس شخصی اومد خونمون و چندین صفحه حرف هامون رو نوشت، کلی سوال پیچمون کرد و آخرش گفت ما خیلی نزدیکیم به پیدا کردن اون نامردا، به چندین نفر مظنونیم و تست دی ان ای روی موهای شما کار رو راحت میکنه برامون، شمارشو داد و گفت هر وقت چیزی یادتون اومد و کاری داشتین باهام تماس بگیرید، بهتره حضوری آگاهی نیاید تا قضیه سکرت بمونه تا من هر سه تای اونارو پیدا کنم.
خیلی وقته سیاوش رو ندیدم، آگاهیچی هم هی چند روزی یبار میاد امید الکی بهمون میده که نزدیکیم اما هیچ خبری نمیشه و از اون ۳ تا هیچ سر نخی نیست.
امروز خیلی سگ حشرم، به سیاوش زنگ زدم خطش خاموش بود، گفتم یکم زمان بهش بدم بالاخره درست میشه، اون بیناموس ها یجوری سناریو چيدن که سیاوش حق داره از ما ناراحت باشه.
دیگه امیدی به پیدا کردن متجاوز ها ندارم، با مامان هفته ای دو جلسه میریم مشاوره تا بتونیم به زندگی عادی برگردیم، اما شب هامون شده کابوس و جرات بیرون اومدن از خونه هم نداریم، سیاوش هم دیگه ندیدم خطش کلا خاموشه و هیچ کی نمیدونه کجا رفته، فقط گاهی با خاله تلفنی صحبت میکنه، خاله میگه که حالش خوبه.
امروز باید سکس کنم کون لق سیاوش، به حسام پیام دادم سلام رفیق قدیمی خوبی، حسام دوست پسر چندین سالمه که از روز اول، قرارمون همه چی بود جز ازدواج، واسه رسیدن من به سیاوش هم خیلی کمکم کرد، خیلی وقت بود باهاش رابطه جنسی نداشتم، الان با موتور خوشگلش با سر میاد و ۲ ساعت میکنتم،
مامانم هم میدونه جریان حسام رو، اگه اومد بهش میگم بره خونه همسایه یوقت هوس کیر حسام رو نکنه.
حسام بعد نیم ساعت جواب داد: سلام اصلا خوب نیستم بیا خونه میخوام ببینمت،
+تو بیا خونه من
_نمیتونم بیام یک ماه پیش یه جنده بردم تو خونه باغم یکی اومد داخل باغ دزدی، باهم درگیر شدیم،
۲ تا از رفیقهاش هم اومدن، ۳ نفری انقدر زدنم که قطع نخاع شدم، موتورمم جلو چشم آتش زدن، پلیس هم هیچ رد و اثری ازشون پیدا نکرد.
۴ماه قبل
راوی: سیاوش
ثریا همسر سابقم پیام داد یه قرار بزاریم کار مهمی باهات دارم.
+من با تو کاری ندارم
_خیلی مهمه میخوام بفهمی اونی که با من قرار گذاشت و هیچ وقت نگذاشتی من توضیح بدم کی بود
+علاقه ای به دونستنش ندارم
_الان من باید شاکی باشم و به تو محل سگ نگذارم، الانم فقط میخوام خودمو خالی کنم از تهمت های الکی که بهم زدی،
+همش داشتی با گوشی چت میکردی باهاش، تو کافی شاپ هم داشتین دل میدادین و قلوه میگرفتین، دستای همدیگه هم گرفته بودین، دیگه تهمت نیست این، اگه بابت بچه تو شکمت هم من رو مقصر میدونی، اشتباه میکنی تو مقصر بودی که بهم نگفتی حامله ای، میدونستم نمیزدمت.
_نمیخوام الان باهات دعوا کنم، خواستم بدونی اون پسره اسمش حسامه، دوست پسر دختر خاله ات ناهید، الانم باهم دوستن، جالبه که الانم که میخواد باهات ازدواج کنه هنوز باهاش کات نکرده، جمعه ها با هم ميرن پیست موتورسواری، اینم عکسشون.
وقتی عکس رو فرستاد، یخ کردم ناهید ترک یه پسر نشسته بود رو موتور و چسبیده بود بهش، مانتویی که پوشیده بود رو باهم خریده بودیم و پس عکس هم به تازگی گرفته شده بود.
+دوست پسر ناهید چرا با تو دوست شده بود،
_ یه مدت زیادی خاله و دخترخالهات غیر مستقیم زندگی من و تورو توسط خواهرت و مامانت خراب کردن، تا ما طلاق بگیریم و ناهید بشه زنت، کم کم رابطمون سرد شد و من فکر میکردم تو زن بازی میکنی، یروز حسام به عنوان ناشناس بهم پیام داد و چنتا عکس تو سکرت چت از تو فرستاد که با دختر خالهات بودی، بهم گفت این دختره عشق منه، اگه میخوای زندگی جفتمون رو نجات بدی بیا حضوری حرف بزنیم، یه مدت اهمیت ندادم، فهمیدم حامله شدم، خوشحال بودم که بچه زندگیمونو تغییر میده و اوضاع مثل گذشته خوب میشه، اما فکر خیانت تو مثل خوره تو جونم بود، آخرش انقدر رو مخم رفت تا گفتم یه قرار۵دقیقه ای یه جا عمومی باهاش میزارم، تا مدرک بهم بده.
جاشو اون مشخص کرد، کافی شاپ دوتا در داشت، موتورش جلو در فرعی بود، ۳۰ثانیه قبل اومدن تو یهو صمیمی شد و وایساد بگو بخند و یکآن دست منو گرفت،چند ثانیه شکه شدم که اصلا چی شد و این داره چکار میکنه، اومدم دستم رو بکشم، همون موقع تو اومدی اونم انگار منتظر تو بود سریع از در پشتی فرار کرد با موتورش.
+اینارو میگی رابطه ما رو خراب کنی
_تو چقدر خری جمعه برو پیست موتور سواری شاید ببینیشون. در ضمن من حقایق رو گفتم بهت دیگه هم باهات کاری ندارم، تو زندگیمونو نابود کردی، بچه مشترکمون رو کشتی، فقط به خاطر اینکه یه زمان عاشقت بودم، لازم دونستم اینا رو بدونی.
دوباره یاد بچه تو شکم ثریا افتادم، واسه خیانت و طلاق ثریا انقدر ناراحت نیستم که واسه اون بچه تو شکمش ناراحتم، ثریا میتونست اذیتم کنه واسه طلاق اما توافقی راحت جدا شدیم، فکر اون بچه و افسردگی ثریا دیوونه ام کرده. طلاقمون به خاطر قرار کافی شاپ نبود به خاطر اون بچه بود.
جمعه ناهید رو با حسام دیدم، جالب اینجا بود خاله هم اومده بود، خودم رو نشون ندادم تا یه جوری انتقام بگیرم ازشون. تمام بدبختی های من از این عشق الکی ناهید، کسی که فقط به عنوان یه دخترخاله دوستش داشتم و وقتی دانشجو بود، زنی رو گرفتم که عاشقش بودم، الان که فکر میکنم بهش همه پازل ها تو ذهنم تکمیل میشه که من خر من ابله چقدر راحت گول اینارو خوردم، آخرشم ثریا رو به قصد کشت زدم تا بچه اش بیفته.
+داش عباس بیا یه بار دیگه نقشه رو مرور کنیم. نقشه اول که عالی بود.
_فکر کنم حسام دیروز قطع نخاع شد، نمیتونست سرپاشه، وقتی موتورش رو آتش زدیم باید میدیدیش، زجه میزد.
+وقتی ناهید و فخری رو گرفتین، خون مصنوعی میریزی رو بدن و سر من، سعی میکنی واقعی جلوه بدی که من مردم تا مغزشون همون اول گاییده بشه، بعد یه جوری میگاییدشون که تا آخر عمر از سکس بدشون بیاد ، جفتشون هات هستن، نمیدونم چجوری فقط یجوری دهنشون رو بگایید که زجر بکشن، شکنجه شون کنید.
_به نظرم بترسونیمشون که جلو تو حرف هایی بزنن که تا عمر دارن روشون نشه تو صورتت نگاه کنن، آخرشم دوس داری خودت هم خاله ات رو بگایی تا یکم خالی بشی؟
+اینم فکر بدی نیست، آخرش مجبورم کنید تا بشاشم تو صورت و دهنشون، شاید یه ذره خالی بشم.
_آخ آخ آخرش یه املت درست کنم، پر از آب منیش کنم بدم با نون بخوردشون.
+فقط یه شلاق بیار تا جیک زدن بزن سیاه و کبودشون کن. پس قرارمون فردا تو جنگل همونجا که پریروز رفتیم.
_راستی ثریا برمیگرده؟
+اون دیگه جوابم رو نمیده ، از من متنفره.
پایان
نوشته: Siavvvashhhhhhh
نوشته های مرتبط:
سکس آبانی
از جنس کینه
حاصل کینه مادرم خواهری زیبا برای من بود
کینه ی عشق
عشق، کینه، شهوت
کینه ازدوست دخترقدیمی وکردنش
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید