این داستان تقدیم به شما

مدتها بود با ترفند های مختلف زنداداشمو می مالوندم حتی بارها در خواب می بوسیدمش و و دستمو به باسن و سینه هاش می زدم دو بار هم از رو شورتش دستمو به باسن و و رو کصش زده بودم تا تکان خورده بود ترسیدم داداشم نگهبان یک کارخونه است ٢۴ ساعت سر کاره 24 ساعت آزاده که مسافر کشی میکنه ولی شبا بعد از سرویس تهران رشت میاد خونه ما دو برادر یک خواهر 6 ساله هستیم من ۱٨ سال داداشم ٢۵ سال و زنداداشم هم ۱٨ ساله است اسمها را نمی نویسم می ترسم شناخته بشیم بابام کشاورزی در شهرستان داره خیلی کم میاد خونه ولی مامان همیشه خونه است چند ساله خیاطی داره زنداداشم هم چند ماهی وارد شده کمکش می کنه ازدواجشون یکسالم نشده…
مامان سری دوزی میگیره خونه می دوزند شبا زود میخوابند چون خسته میشوند زیبایی زنداداش زبانزد همه فامیل و غریبه هاست اصالتا لبنانی هستند ولی ایران زندگی می کنند زنداداشم زاده بیروت است پدر بزرگش ایرانی بوده مادر و مادر بزرگ و پدرش لبنانی هستند ولی بیش از ۱۰ سال است کلا با خانواده ایران زندگی می کنند حکایت ازدواجش با داداشم خیلی عجیب و ناباورانه بوده داستانش بر می گرده به سفر به ترکیه که طولانی است نمی نویسم از همان سفر ترکیه من عاشق زنداداشم شدم چون تو ترکیه اونهمه زن و دختر زیبا هیچکدام به زیبایی زنداداش نبود مخصوصا وقتی با بیکینی شنا دیدمش ارزو کردم تا لمسش کنم هر چند بیکینی اش خیلی لختی نبود تمام باسنشو گرفته بود شکمو کمرشم پوشیده بود فقط سر سینه و بازو ها و پشتش تا نزدیک باسنش باز بود
از اون زمان رفتم تو نخ مالوندن و دید زدنش و …
 
چند وقت پیش تو اینترنت سرچ کردم کوص زنداداشم سایت شما اومد خیلی از داستانهاشو خوندم مخصوصا مال رابطه با زنداداش خیلی جالب و شیرین بود
دو شب پیش که داداش سر پستش بود تا شامو خوردیم با توجه دل به دریا زدنم تا. مامان و زنداداش رفتن اتاقشون بخوابند من سریال تلوزیونی که دنبال می کنم را دیدم چند صحنه تعریف سکسی و اتفاقا بوسیدن یک پسر زن متاهل زیبا که بی شباهت به زنداداشمم نیست را دیدم تا تمام شد تصمیممو گرفتم رفتم یواشکی تو اتاق زنداداشم بارها قبلا ها هم رفته بودم ولی اینبار با شورت رفتم زیر پوشمم در اورده بودم زنداداش معمولا با دامن و شورت نیخوابه خیلی کم دیده ام با شلوار بخوابه
ولی دیدم با ساپورت سفید خوابیده چراغ خوابشم روشنه
به پهلو خوابیده بود شروع کردم دست کشیدن به باسنش و لای پاش که کوصش و چاک و لبهای باد کرده اش زیر دستم معلوم بود خواب بود و تکان نمی خورد منم اهسته می مالیدم کمرش تا بالا باز بود و منتظر بعلم بودم انگار
ساپورتشو تا انجا که میشد دادم پایین نصف باسنش لخت شد هر چه از زیبایی و لطافتش بنویسم ذره ای را نمی توان از اون همه زیبایی توصیف کنم
وزنش نمیزاشت کامل ساپورتشو بکشم پایین می ترسیدم محکم بکشمذبیدار بشه و کارم خراب بشه
 
شورتمو در اوردم کیرمم هم خوش فرمه هم متوسط به بالاست خوابدم از پشت بغلش کردم ساپورتشو با دستم تا میشد دادم پایین کیرم که ابم جاری شده بود مثل روغن یکریز می اومد کاملا خیس بود به خیال لایی زدن فشار دادم لای پاش سوراخ کونشو دیده بودم ولی فکر نمی کردم سوراخ کوسش اونقدر نزدیک هم باشن اخه من اولین بار بود کوص می کردم
تا فشار دادم کیرم انگار تو آب داغ و جایی نرم و داخل دنبه بره رفت تو زنداداش گفت آخخخخخ فهمیدم رفته تو گوسش بقدری تحریک بودم فقط چندذتکان ریز و ولی با قدرت تو کوصش دادم تا زور تو بازو داشتم بغلش کردم و ابم ریخت تو کوصش بدنم به لرزی داشت ادامه داد تا سرشو چرخوند اسممو گفت
گفت عاشقتم اولین بارت بود اول خجالت داشتم ولی خواندن داستانها خیلی کمکم گرد میدونستم زنداداش هم دلش می خواسته و الانم نیمه راه مونده همان طوری که کیرم تو کوصش بود لبشو بوسیدم دهنشو باز کرد که لب میخوام تا میشد لب همو خوردیم کیرم سفت بود و نمیزاشت از تو گوسش در بیاد می گفت بذار توش بمونه تا باز دلت بخا بکنی تا شلوارشو خواست در بیاره کیرم اومد بیرون گفت بیا روم تا صبح باید منو بکنی داداشت مثل تو نمیتونه منو بکنه مال اون خیلی شله با دستش بزور می کنه تو کوسم ندیدم اینجوری سفت باشه از مال تو بزرگتره ولی سفت نمیشه
تامشم دراوردم هر لحظه زیبایی های اندامهایش برام نفس گیر بود سینه هاش بقدری سفت و سرحال است انگار عضله است تا مثل سینه های مامانم که شله و مثل بادکنکه
تا صبح قبل طلوع افتاب بنظرم نزدیک ده بتر گاییدمش نه زنداداش سیر شد نه من ساعت 10 مامان صدایمون کرد بیاین صبحانه حاضره وقتی زنداداشمو دیدم انگار زن خودم بکد مامان تو آشپزخونه بود بغلشو باز کرد لبمو خورد گفت مرسی عشقم خیلی لذت بردم رفتیم به نوبت دست رو شستیم صبحانه را خوردیم ساعت نزدیک ۱٢ بود داداش اومد خرت و پرترفته بود گفت ناهارمو زود بدین سرویس دربستی به شهریار دارم خانواده ای را نیخام ببرم باغ شبم باید برم برشون گردونم

 
یادم رفت بگم منم تو خیاطی به مامان زنداداش کمک هم می کنم کلاسها هم میدونید مجازی شده خیلی جالبه
داداش تا نارو خورد رفت مامان پارچه های برش خورده را جفت جور می کرد زنداداش گفت مامانجون من کمی سردرد دارم تو مشغول شو مسکن میخورم کمی استراحت کنم میام کارگاه مون حیاط تو زیر زمینه قبلا اجاره میدادیم ولی حالا شده خیاط خونه
تا مامان رفت زنداداش گفت بیا منو بکون تا شارژ بشم ابت تو کوصم جذب شده باز تشنشه
در که بسته بشه باید با کلید از بیرون باز کنی مامان کلید نداشت خاطر جمع بودیم چون کلیدو زنداداش قبل اینکه مامان بره پایین نگو ورداشته مامان بیرون رفتی گفت کلیدو بتز ببین کجا انداختین دو تایی نیاین بیرون بدون کلید
تا نزدیک دو ساعت که سه بار ابم توپد زنداداشمو گاییدم
زنداداش تازه رفته پایین من داغ داغ انچه این دوروز کرده ام را نوشتم. شب داداش خونه بود صبح رفته دربستی کرایه کشی
نشد امروز زنداداشو بکنم چون سفارش هایشون عقب افتاده تا صبحانه را خوردن رفتن پایین منم تا تمام بشه میرم کمکشون.
 
 
ادمین: به نظر میرسه این داستانو یه کونده ی زیرخواب برای خراب کردن یه خونواده نوشته و پیش خودش فکر کرده خیلی باهوشه و احتمالا  فکر کرده وقتی که داستان تو سایت پخش شد میتونه اخاذی کنه  یا کص اون عروس بدبخت لبنانی رو سیخ بزنه خلاصه اگه عضو این خونواده هستین مادر اون کسی رو که مثلاً خواسته از این داستان به عنوان اهرم باجگیری استفاده کنه حتما بگایین چون نوشتن این داستان صد در صد کار خودش بوده.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *