این داستان تقدیم به شما
سلام به همگی دوستان شهوتناک من علی هستم و میخوام داستان خودمو براتون تعریف کنم…
خیلی وارد جزیات نمیشم یه عموی جاکش حروم زاده دارم که به کون مرغ هم رحم نمیکنه وقتی شش سالم بود یه روز منو با خودش میبره تویه یه خانه باغ و با اون سن کمم به زور کونم میذاره چون تپل بودم ولی باورش سخته چطور واقعا کیر یه پسر ۱۸ ساله تو کون بچه شش ساله جا میشه خلاصه اون موقع کون دادن ما شروع شد و جالب اینکه عموی ما همیشه آدت داشت لباس دخترونه تنم میکرد و حسابی حشری می شد و مارو حسابی میکرد این قضیه ادامه داشت تا زمانی ما دیپلم گرفتیم آق عمو ازدواج کرد راستی یادم نره بگم چند باری عموم با چندتا از دوستاش تو خانه باغ وقتی مشغول کشین مواد بودن و بعد از نعشه کردن من رو سه چار نفری میکردن …..
حالا دیگه من دیپلم گرفتم امتحان دانشگاه دادم و رفتم دانشگاه یه خونه گرفتم و یه هم خونه ای گرفتم که از همون روز اول تو نخ ما بود چون کون برجسته ای داشتم بد تو کف من بود که باورتون نمیشه همون روز اول تو خونه شروع کرد از کون ما تعریف کردن و شوخی کردن که اولش یه خورده با شوخی انگولک میکرد که منم بدم نمیومد فقط میترسیدم ولی بی خیال ترس شدم و … گذشت و تا شب شد تازه وسایل رو تو خونه چیده بودیم و فقط یه موکت انداخته بودیم و یه پتو زیرمون بعدش شب کنار هم خوابیدیم داشتیم از شهرامون تعریف و توضیح میدادیم که یهو یه چیزی پرسید که من برا دو دقیقه قفل کردم گفت بهم انگاری این کون تو خیلی دست خورده که بعد از چند لحظه به من و من افتادم و دیگه هیچی نگفتم همون شب اول کل گذشتمو براش تعریف کردم و اونم ناراحت شد و گفت دوست داری دیگه از این به بعد مال من باشی که منم قبول کردم تا صبح نخوابیدیم و فکر کنم نزدیک به هفت هشت بار بهش کون دادم بد مصب با اینکه بیست سال داشت ولی خیلی کیرش کلفت بود ….
از فردای اون شب رفتیم بازار و کلی لباس زنونه گرفتیم و من همیشه تویه خونه لباس زنونه میپوشیدم اونم تحریک میشد هر رود دوسه باری منو میکرد…
تا دوستم یه دوست دختر پیدا کرد و بعداز یه ماه آوردش خونه منم خونه بودم دختره اسمش سارا بود اول ترسید از اینکه من خونه بودم ولی دوستم بهش گفت که کبریت بی خطرم و از این حرفا ….
این رفت آمد سارا زیاد شد تا دوستم مخشو زد که هردوتامون رو باهم بکنه که برای منم خیلی لذت بخش شد گذشت تا پرده سارا رو زد یادم میاد سارا خیلی گریه میکرد بدجوری ترسیده بود ….
این هم خونه ای ما بعد از مدتی گذاشت و رفت بایه دختر فامیلشون ازدواج کرد و من موندم و سارا خانوم که قصد خودکشی داشت تنها راز دارش من بودم.
یه روز اومد پیش من که میخوام خودکشی کنم و منم کلی باهاش حرف زدم که دیدم فایده نداره و که دیدم یه فکری به سرم زد و بهش گفتم بیا با من ازدواج کن اولش جا خورده بود ولی یه خورده که فکر کرد گفت تو واقعا میخوای با من ازدواج کنی منم با اطمینان کامل گفتم آره خلاصه بعد از دو سال ما باهم ازدواج کردیم و چون از گذشته هم خبر داشتیم خیلی با هم راحت بودیم و وارد سکسایه گروهی شدیم که سارا خانوم ما تا به حال دو بار از دوستامون حامله شده که هردو بارشم از خونوادهامون به بهانه های مختلف دور شدیم و بچه ها رو به دنیا آورده و الان البته بچه ها که دو تا دخترن پیش یه زوج که نازا بودن گذاشتیم وخودمون دوباره مشغول به تحصیل شدیم و از راه سکس پول در میاریم و تو سکسامون هرکی میاد چون هردوتامون رو میکنه کلی لذت میبرن…
امیدوارم که بعد از خوندن این داستان منو درک کرده باشین… من جلوی چشمای خودم شاهد حامله کردن زنم بودم و الانم باز هم خودم و هم خانومم دوست داریم حاملش کنن و اگه بازم دختر شد اینبار خودمون بزرگش کنیم که به محض اینکه تونست کس بده شاهد کوس دادنای اونم باشیم. هر بار که فکر لحظه رفتن اولین کیر تو کوس دخترمون به ذهنم میاد و اینکه چطور چشماش گشاد میشن از کلفتی کیر و بعد با دهن باز اشکش در میاد از شدت حشر دیوونه میشم. به امید دیدن اون روز هم من هم سارا داریم لحظه شماری میکنیم. عاشق کیرای همه شما وحشیهای بکن هستیم.
دوستون داریم هر دو تامون.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید