این داستان تقدیم به شما

سکس با زندایی کلید ترقی‌ ام در آینده
۱۸ ساله اندام متناسب و ورزیده عضو باشگاه بسکتبال هستم اسمم سیناست
چند شب پیش اتفاق جالبی برایم افتاد فکر می‌کنم زندگیمو تغییر بده
می پرسید چرا؟ و چگونه؟ مینویسم دوست داشتید بخوانید و پند بگیرید
عمویی دارم حدود ۶۰ ساله ورزشکار بوده و الانم از ورزش دست نکشیده در همه‌ی ابعاد زندگی جزو موفق های فامیل است
از عمویم خواستم که بمن بگوید اگر در سن من بود چه کارهایی را که نکرده می‌کرد؟ و دوست داشت چه چیزی برای درست‌تر زندگی کردن داشت!

گفت دوست داشتم عمویی مثل خودم برای تو، منم داشتم تا رک همه چیز را بمن می‌گفت
دوست داشتم زن برادر زن الانم سمیرا را که زیباییش زبان‌زد همه بود و بمن علاقه‌ی شدیدی داشت تو سن و سال تو بودم اونم همسن خودم بود را می‌گاییدم تا در انتخاب همسر بی تجربگی نمی‌کردم و سر فرصت آن چیزی که مناسب خودم بود را پیدا می‌کردم نه اینکه برم بخاطر سمیرا سمیه را بگیرم که هیچ شباهتی به خواهرش نداشت!
پرسیدم مگه با زن عمو مشگل داری ؟
گفت میخوام رک بگی من نسبت به زنم سر هستم یا زنم به من؟
منم رک گفتم تو ولی زن عمو عوضش خیلی مهربان و با ادب است همه میگن مؤمن و شوهر دوست و باوفاست
گفت سکس میدونی چیه؟
گفتم بله همبستر شدن زن و مرد را سکس می‌گویند
گفت برای مثال تو دوست داری با گوهر زن ناصر همبستر بشی یا با ندا زن پوریا؟
گفتم با گوهر
گفت چرا
گفتم چون خوشگلی و استایل و ناز گوهر با ندا قابل مقایسه نیست
هر چند ندا خیلی دلسوز و فامیل دوست و مؤمن هست
گفت آفرین همینه

 
منم اون زمان وقتی تو سن و سال تو بودم همین عقیده را داشتم ولی عمویی مثل تو که داری نداشتم بگه سمیرا که اون همه بتو علاقه داره اونو بکن که کلید و رمز موفقیتم خواهد بود
سکس مخصوصا مرد را پخته و کار آزموده میکنه و در زندگی بسیار مهم است صد البته سکس های قبل از تصمیم به ازدواج حالا این سکس ها از محارم و زن های متاهل خانواده باشه بسیار خوب و سرنوشت ساز است اگر توضیحاتی که بمن داد بنویسم خیلی زیاده چکیده‌اش اینه اگر لو رفتنی شد به مهاجرت پیوند میخوره و پیشرفت سخص صد چندان میشود و …
عمویم در پایان گفت
بتو می‌گم تو هم در نخستین فرصت گوهر را بکن اگه حتی گفت نکون بدون یعنی می‌گه بکون گوش نده بکون پیشرفتت از آنجا آغاز می‌شود چند روز گذشت تا
دیشب خونه دایی مهمان بودیم من و مامان و بابام
دایی بیست و چهار ساعت سر کاره ۴۸ ساعت آف است
وقتی سر کاره زندایی اغلب میاد شبا تو واحد ما که دو واحد را کردیم یکی و ۴ خواب داریم تو اتاقی پیش ما میخوابه چون میگه تنهایی می‌ترسم
دایی سر کار بود شامو خوردیم و بعد از تعریف و کلی شوخی با من سر جمع کردن سفره و چشمک پرانی و پرسیدن از دوست دختر نداشته و خیالیم ، گوهر به مامان گفت بخوابین اینجا اونا هم قبول کردن جای منو تو هال انداخت بابا و مامان تو یک اتاق خوابیدن زندایی گوهر هم تو اتاق خودشان که مسنر است
وقتی همه خوابیدن یاد حرفهای عمویم افتادم پا شدم به بهانه آب خوردن سرک کشیدم بابا مامان خواب بودن در اتاقشونو به آرامی باز و بسته کردم
رفتم در اتاق گوهر را باز کردم دیدم پتوی روش افتاده بغل خوابیده پا و باسنش تا کمر بازه انگار شورتم تنش نیست و ممه هاش تو لباس خوابش نیمه باز زیر نور چراغ خواب دل هر مردی را اسیر می‌کنه
یواش پشتش دراز کشیدم کیرم شورتمو پاره می‌کرد چسبیدم به باسنش بیدار نشد دست کشیدم لای پاش فهمیدم شورتی تنش نیست آخه یکی دو بار با شورت بندی تو لباس عوض کردن دیده بودم فکر می‌کردم باز شورت بندی لا باسنی پاشه

 
تا دستم خورد به لای پاش یه تکانی خورد اول ترسیدم ولی یاد حرف عمویم افتادم فرصت ندادم تا ترس بمن غلبه کنه شورتمو در اوردم کیرم متوسط به بالاست حدود ۱۸ سانته کلفتیشم خوبه چون بعدها فهمیدم
تا لخت شدم کیرمو بقصد گاییدن کصش کردم لای پاش تا سر کیرم خورد به لب کصش زیر لب گفت حسن جون یووواش حسن دایی منه گوش ندادم کمرمو تا جایی که میتونستم تیر کردم تا راست کصش بیاد چون باسنش انگار دو برابر قد باسنم بود که پاهاشو قیچی کرد کار دخول کیرم به کصش را راحت تر کرد تا سر کیرم به زور دستم رفت تو کصش دستشو آورد سمت کمرم فکر کردم میخوا نذاره بکنمش دیدم فشار داد که بیشتر بکنم تو کصش
کیرمو فشار دادم تا انجا که میشد رفت تو کص داغ و نرمش همانجا آبم اومد و ربختم کصش خودشو تکان داد داشت جونم از کیرم بیرون می‌اومد مورمورم شد گفت سینا چه کیری داری ماشالا بکووون تا منم آبم بیاد که با مدتی گاییدن با اعمال شاقه آبش اومد
تازه فهمیدم که دونسته منم پاشد گفت بمان تا من برم جاتو درست کنم یه وقت مامان یا بابات اومدن بیرون فکر کنن سر جاتی!
اومد لخت شد گفت تو هم زیرپوشتو درار که میخوام زن داییتو تا صبح با این کیر کلفت و گندت که فکر نمی‌کردم اینقدرها بزرگ باشه همه جوره بکنی حتی از کونم
تا ساعت ۴و خورده ای سه بار دیگه گاییدمش نمی‌ذاشت سینه هاشو محکم بخورمو گردنشو که خیلی سفید و زیباست بخورم می‌گفت کبود میشه دایی بی خاصیتت می‌فهمه
گفت برم دستشویی که تو اتاق حمام توالت فرنگی دارن رفت دیدم با دوش تلفنی از گردن به پایینشم شسته اومد منم اماده بودم این بار گفت کونمو بکن پرسیدم دایی گاییده گفت آره ولی کیرش خیلی از مال تو کوچکتره!
 
کرم داد گفت سوراخمو چرب کن با دستش کیرمو خوب چرب کرد بالشی گذاشت زیر شکمش باسنش بزرگ که بود کلی بالا اومد کصش از لای پاهاش دیدم چقدر زیبا و دوست داشتنی است! و سوراخ کونش غنچه می‌شد و دورش هلال صورتی خوشرنگی داشت کیرم خوب سفت بود و تشنه نخستین کونی که میخواست سوراخش کنه
با وجود چرب کردن سوراخش بزور رفت تو کونش خیلی طول کشید شاید بیش از نیم ساعت که چندین بار کیرمو از کونش می‌کشیدم بیرون میذاشتم تو کصش باز می‌کردم تو کونش تا خواست آبم بیاد فهمید دستشو آورد گفت بکون تو کصم بریز باز تو کصم بازم تشنش شده آبم اومد با لذتی زیاد ریختم تو کص خوشگلش
رفتم از کمر به پایینمو شستم رفتم سر جام دیدم انگار آدمی زیر پتویم است خیلی ماهرانه درست کرده بود
صبح مامان صبحانه را آماده کرده بود صدایم کرد پاشو بخور زود بریم منو برسون اداره که بابات مسیرش امروز مخالف سمت اداره ام است…
دو روز گذشت
امروز عصر گوهر خونمون بود کلی لب گرفتیم گفت حالا هر چه دوس داری گردنمو بخور چون گذاشتم داییت سر ظهر که اومد حسابی سینه و گردنمو خورده و میدونه نقشش میفته تا تو حسرت نمونی
منم تا میتونستم سینه و زیر گلو و گردنشو خوردم دلم خواست تا بابا مامان نیامده رو کاناپه شلوارشو در آوردم و نگاه به کصش کردم دیدم واقعا مثل لب و دهنش زیبا و برجسته است و شاداب حدود ۵دقیقه گاییدم هر دو ارضا شدیم…

 
 
دوستتان دارم سینا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *