این داستان تقدیم به شما
گاییدن زن خوشگل یک آخوند عمامه سیاه…
اوایل پاییز امسال آخوندی همسایه دیوار به دیوارمون شد خونه هایی که ما زندگی میکنیم گاز کشی نشده ویلایی دوقلو هستن آخوند قلوی سمت شمالی را تازه خریده ما سمت جنوبی بودیم دیواری دو جداره بین این دو ویلا هست و محوطه مان مشترکه
روزی خواهر بزرگم شنیدم به دوست همکلاسیش تعریف میکرد آخوندی ویلا بغلی ما را خریده زنی داره مثل حوری بهشت سنش از یلدا هم انگار کمتره (یلدا ۱۴ ساله است خواهر دوستش)
کک به تنبانم افتاد ببینمش که چند ماهی گذشت نتونستم ببینم با اخونده طرح دوستی ریختم حتی دعوتشون کردم خونمون عوضی تنها اومد و زنشو نیاورد!
منو اهل محل خیلی احترام میذارن و قبولم دارن اغلب مشگلات مثل برق تلفن و آب لوله کشیشون اگه ایراد داشته باشه مغازه بابام مطرح میکنند من بدون گرفتن اجرتی میرم اشکال یابی میکنم و راهنمایی میکنم به من میگن «مهندس دهکده» مثل اون سریال پزشک دهکده
امسال که هوا سرد شد نگو ملا خونه را کرده تنور چندتا هیتر گذاشته فیوز جواب نداده یکی را آورده برق دزدی کشیده که باعث شده سیم کشی ساختمانش بسوزه که سراغ و سراغ میگن همسایت آرش مهندس است سر در میاره اومد سراغم تو کونم عروسی شد که جان میرم زنشو میبینم
رفتم بازدید دیدم سیمهای داخلی مربوط به پریزها سوخته
زنشو قایم کرد فقط یه لحظه از پشت اونم تو چادر دیدم که قد بلندی داشت شیخ اصلا متوجه من نشد که زنشو دیدم
عصر بود هوا بسیار سرد
گفتم سیم های پریزها همه سوختن برقتم که امامی است گفت همینجوری خریدم دروغ میگفت!
خونش گرم نبود نگو از دیشب برق نداشته فقط لامپ هال روشن میشده
گفت اقای مهندس تو را خدا کاری کن اقلن یک اتاقمون برق داشته باشه مریض نشیم تا فکری بکنم
گفتم من سعی میکنم سیمهای سوخته یک یا چند جا را در بیارم برو سریع اینایی که میگم بخر بیار مغازه الکتریکی محل زود میبنده
هی من و من کرد آخرش رفت و من ماندم و خونه و زنش
تا ماشینو روشن کرد و رفت سر زدم اتاقی که زنشو قایم کرده بود درش قفل بود درو زدم اومد گفت الان باز میکنم باز کرد
دیدم واقعن حوری بهشت است یک دل نه صد دل عاشقش شدم منم ۲۶ ساله بدن ورزش و تیپم تک تو محل او بدون چادر ولی شال رو سرش با بلوز دامن بلند بود هول شدو سلام کرد گفت شمایید آقای مهندس فکر کردم حاج اقاس
گفتم حاج اقا را فرستادم پی نخود سیاه خانم خشگل ههههه ، زده بودم سیم آخر باور کنید دیوونه شده بودم
حالشو پرسیدم بی پرده گفتم
خانم به این خوشگلی حیف نیست زن مردی به سن بابا بزرگش بشه؟ اونم شیخ!؟!
انتظار داشتم دعوام کنه یا حرفی بزنه که بتو چه؟!
گفت آقای مهندس دست رو دلم نذار
تا بگم بابای احمقم چه خاکی سرم ریخته یه چشمشو شاهدی تا تو اومدی منو گفت برم اتاقو قفل کنم روم به شما بگه من خونه بابام هستم !
بابای بی عقلم منو بخشیده به این سید از ۱۳ سالگی زنشم چون از بچگی نذر کرده بوده
این دیو آدم نما تو ده ما اونموقع آخوند مسجد بوده دو تا زن داشته که زن اولش سر زاییدن پنجمین بچهاش میمیره زن دومش که اونموقع خیلی سنش کم بوده میگن ۱۰ ساله بوده الآن با چهار تا بچه دختر قد و نیم قد خونه ای گوشهای در همین شهر زندگی میکنه که نمیدونم کجای شهره در هفته یک شب منو میبره خونه بابام میره پیش اونا و تعریفهای عجیب و غریب…
زود شماره تلفنشو گرفتم یه زنگم زدم افتاد اسمشو خواهرم میگفت سارا میدپنستم گفتم سارا جون مال منم سیو کن که سیوم کرد بنام مریم جون!
در ورودی ویلا ریموت داره کاری کردم با یک کلید کنترل از دور برق درو قطع میکنه ریموت ها عمل نمیکنند تا شیخ رفت به سارا گفتم برم ابزار بیارم پریدم کلید مخفی را زدم و اومدم دیدم یک ظرف میوه پر کرده رو دستش که پر اکنگوهای زیبا بود شالشو انداخته گردنش موهای طلایی پرپشتشو ریخته بیرون انگار شاله تازه افتاده تا دیدم شالشو سرش تا نصفه ها کشید رو سرش و تعارف کرد
پرسیدم سارا جون چند وقته ازدواج کردین تو که من فکر میکنم ۱۵ سالتم نشده
گفت ۳ساله ازدواج کردیم من ۱۶ سالم هنوز تمام نشده!!
رنگ موهاش مثل طلا برق میزد و چشاش بقدری آبی خوش رنگ بود گفتم لنز داری و موهاتم رنگ گذاشتی!
گفت نه رنگ هر دو طبیعیه مال خودمه گفتم میشه شالتو ورداری یه بار دیگه ببینم ؟
خیلی زیباست
در عین ناباوری شالشو باز کرد و موهاشو مصری زده بود خیلی پرپشتم بود موهاشو چپ و راست پرت کرد جونم لبم اومد و ،قلبم اومد دهنم!!
گفتم حییییف
گفت چی خوشت نیومد؟!
تا اینو گفت معطل نکردم تو دلم گفتم هرچه باداباد دستامو بردم کردم تو موهاش دیدم چشمای آبی بسیار زیبایش قفل چشام شد، لبو چسبوندم لبشو معطل همراهی کردم تا رسیدیم لب تخت و خوابوندمش رو تخت گفت حاجی یهو نیاد گفتم نه یکساعت دیگه هم نمیاد تا رفت زنگ زدم محسن که مغازه را ببنده یکی را دارم میفرستم پی علاف شدن کار واجبی دارم میخام دیر بیاد! کارمو بکنم محسن بود زنگ زد گفتم ممنون ! آخه گفت تا دروذقفل کردم شیخ اومد گفتم مغازه مال ماست کلیدشو پدرم برده متاسفم ادرس یه الکتریکی دوری را بهش دادم که تا دیر وقت همیشه بازه..
سارا جون شیخ الان تو ۱۰ کیلومتری دنبال وسایله
تا من نگفته دامنشو در آورد منم بلوزشو در آوردم دیدم این زن را خدا در حال مستی و بیکاری شیش دونگ آفریده خدایا مگه زنم اینقدر زیبا میشه بخدا مجسمه هم نمیشد میکلآنژ اینجوری بتراشه! بدن مثل بلور سینه ها سربالا دست که زدم انگار سرب توشه لبمو گذاشتم با ولع خوردن، دستمو بردم زیر شورتش کسش مثل دوتا قلوهی جون دار تو دستم پر ،
با صدای لرزون گفت خودتم لخت شو زود کارمونو بکنیم شیخ نیاد
دو سوته لخت شدم دید عجب کیری هم دارم گفت مال تو خیلی بزرگه زخمم نکنه؟! گفتم نه حتمن مال شیخ خیلی کوچکه مال من ۱۵ سانته ولی کلفته
خوابیدم روش جانانه گاییدمش ابم خیلی زود اومد
باهاش بازی کردمو لب و گردنو ممه ها و شکمو ناف رفتم لای پاش کسشو خوردم که چنگ به روتختی زد که الهی مهندس فدات شم چه حالی میده !!
بخوووور تا خواست آبش بیاد پریدم روش کیرم سفت مونده بود باز برای روند دوم آماده بود بکوب گاییدمش باز ابمو ریختم کسشو پر کردم
لباس پوشیدیمو تا شیخ بیاد برق پریزهای دو اتاق اخری را میدونستم سالمه از روشنایی گرفتم وصل کردم تو هر کدام هیتر را زدم روشن شد بعدش
با لباس بغل هم اونقدر همو خوردیم سر پایی از پشت کیرمو گذاشتم تو کسش تا صدای ماشین شیخ اومد مونده بود پشت در کلیدم نبرده بود هر چه ریموتو میزنه عمل نمیکنه چندتا بوق زد هنوز کیرم تو کس سارا بود و دستاشو گذاشته بود رو دیوار فهمید میخام برم درو باز کنم عشقم نروووو خمار میمونم نرووو!
بذار بیرون بمانه بغلم کن کسمو نبخام سیر سیر کنی هنوز آتشم سرد نشده دارم میسوزم کاش شیخ تا صبح نیاد ! زود باش زور بده بزن تو حس لذتم میخا ابم باز بیاد
بغلش کردم محکمتر زدم لامپ خیابان و کوچه روشن بود منو سارا حالا از پشت پنجره تو تاریکی نگاه میکردیم کسش از کیرم پذیرایی میکرد دستاشو زده بود لب پنجره منم بکوب میزدم لباسامون تنمون بود ولی باسنش مثل شبنما زیر کیرم میدرخشید و موج میزد شورتشو کشیده بود پایبن منم شلوارو شورتم دم پاهام افتاده بود و بکوب می گاییدمش
شیخ را زیر نور چراغهای کوچه واضح میدیدیم تا موبایلشو در آورد به سارا زنگ زد کجایی سارا انگار خواب باشه بیدار شده گفت تو اتاق خوابیدم گفت موندم بیرون در باز نمیشه چکار کنم سارا گفت نمیدونم میخای بیام درو باز کنم شیخ گفت نه به مهندس گفتم خونه نیستی بذار تا ببینم از رو در میتونم بیام تو کسی تو کوچه نیست
شیخ عباشو گذاشت تو شلوارش از در به هر زحمتی رفت بالا رو در نرده دو طرفه هست با چه مکافاتی دستاش میچسبید به آهن تا بیاد تو سومین بارم آبمو تو کس زنش در واقع جلو چشماش داشتم میگاییدم ریختم تو کس داغ و تنگو بی نهایت خوشگلش
شیخ مثل خرس پیر پرید پایین نققی کردو کونشم خورد زمین دستاشو حایل کرد بدجوری ضربه دید چندذلحظه بی حرکت بود تا با احتیاط پا شد
ما کارمون تمام شده بود سارا رفت تو همون اتاق درو رو خودش قفل کرد شیخ در ورودی به تو را زد رفتم وا کردم هلاک شده بود از فرط سرما،
شده بود لبو دستاش زخم شده پوستش کنده شده بود و خون میاومد زبانش بند اومده بود بد جوری سرما دمار از وجودش درآورده بود
پرسیدم چی شده حاج آقا ؟! خدا بد نده تصادف کردی؟!
گفت نه در باز نشد بیرون ماندم کسی هم اینجا نیست که مجبور شدم از رو در بیام تو
گفتم ریموت مگه نداشتی؟ گفت باز نکرد
گفتم برو خودتو بچسبان بخاری سرمای تنت منو داره میلرزوند سویچو بده برم ماشینتو بیارم تو وسایلم بیارم
گفت کدام بخاری؟! مگه درست کردی؟! مرحبا ماشالا
گفتم این دو اتاقو موقتن درست کردم ماشینو اوردم تو وسایلم آوردم تو از کنتور دو تا پریز سیار هم موقتی درست کردم بخاریها را زدم
کلی تشکر کرد پول درآورد بده گفتم کاری نکردم حاج اقا پولی نیستم شما گردن ما حق دارین سید اولاد پیامبرین همسایه هستین حق گردنم دارید مدیونید هر مشگلی داشتین خبرم نکنیددآخه همسایه گردن همسایه حق برادری داره
گفتم فقط اون اتاق نرفتم قفل بود باز کن بهش یه نگاهی بندازم
گفت نه کلیدش با من نیست خانمم اونجا را کمد لباس و وسایل و خرت و پرت کرده فردا میاد خونه الان خونه پدرشه
اونجا بمانه فردا روز اگه زحمتی نباشه
گفتم میام اصولی درست میکنم
فقط بمن امر کن از خمس و زکاتمون حساب کن مفتی برقتو درست می کنم که بیشتر از اینم هیتر بزنی طوریش نشه
تعارف الکی برای شام کرد گفتم ممنون مامانم دلواپسمه شام نمیخورند تا من برسم
رفتم فرداش مادر قحبه از خونه تکان نخورد سارا هم بیچاره جرآت نکرد از اتاق بیاد بیرون فقط ناهارو درست کرد خودشو نشون نداد آخوند خودش ناهرو آورد چای و میوه آورد برقشو تا عصر درست کردم
شماره موبایلمو دادم بهش گفتم هر جا مشگل داشتید فقط تک زنگ بزن میام کمکت
گفت تو را خدا برای کمک من فرستاده امروز مرحبا احسن
زدم بیرون
تا تلفنمو باز کردم دیدم سارا کلی پیام فدایت شوم و قول قرار فرستاده
نزدیک دو ماهه تا ملا گورشو گم میکنه سارا زنگ میزنه میرم کس و کونشو میکنم و میام خونه
خواهرم فهمیده گفت چرا اینهمه میری خونه شیخ گفتم بتو چه فضولی ؟
گفت نیاد مچتونو بگیره گفتم نه غصه نخور تازه اگه هم بیاد از در پستی دو قدم به خونه خودمونو از اونجا میزنم بیرون
گفت ای ناقلا خوب کیسی زیر دندونته
گفتم سارا میگه از من حامله شده خدا خدا میکنیم انقلاب پیروز بشه سارا زن قانونیم بشه
سارا زن صیقهای شیخ است قانونی ثبت نشده
نوشته خاطرات مهندس دهکده …
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید