داستان سکسی تقدیم به شما
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
با کسرا چشم تو چشم شدم. نمیدونستم واقعا نسبت به خواهرش تو این شرایط بیتفاوت شده یا داره نقش بازی میکنه. همونطور که به من زل زده بود، لباسهاش رو درآورد و لُخت شد. به غیر از من و نورا که حوله دورمون بود، همه لُخت بودن. نورا حوله رو از دورش باز کرد و گفت: حوله رو بنداز کنار. چهارده تایی لُختی بریم پیکنیک.
نگاهم رو از کسرا گرفتم و گفتم: اوکی.
ایستادم و منم مثل نورا حولهام رو انداختم روی تخت. ریحانه رو به مَردها گفت: ردیفی کنار هم و به آرومی راه برین.
وقتی هوتن خواست از کنارش رد بشه، یک اسپنک به کون هوتن زد و گفت: کون تو رو بیشتر از همه دوست دارم.
سوگند گفت: فکر میکردم تو ما خانما فقط زهرا کون دوسته.
احساس کردم که جواد و ساشا، با لحن دستوری ریحانه حال نمیکنن، اما متین با نگاهش کنترلشون کرد و بهشون فهموند که حق اعتراض ندارن. هر هفتتاشون لُخت و کنار هم ایستادن و به سمت ضلع غربی حرکت کردن. کیر بعضیهاشون کامل بزرگ و بعضیهاشون نیمه بزرگ بود. اما کیر کسرا توی کوچکترین وضعیت خودش بود.
ما خانمها هم پشت سرشون راه رفتیم. نورا و سوگند خندهشون گرفت. نصف حواسم به کون آقایون و نصف دیگه حواسم به زهرا و حرفهاش بود. تصور پاهای کشیده و خوش تراش زهرا تو ساپورت و در حالی که صاحب پیتزا فروشی داره با کونش ور میره، دست از سرم بر نمیداشت و به شدت برام تحریک کننده بود!
لوازم ورزشی و استخر رو رد کردیم و به محوطه باز ضلع غربی رسیدیم. ریحانه رفت به سمت آقایون. جلوشون و به حالت داگی شد. پاهاش رو تو همون پوزیشن، از هم باز کرد و گفت: پشت سرم صف بکشین. نوبتی و از پشت، هم سوراخ کونم و هم شیار کُسم رو لیس میزنین. هر کدومتون باید حداقل سه دقیقه لیس بزنه.
نورا نتونست ذوقش رو مخفی کنه و گفت: آفرین خوشم اومد. حالا همهشون باید کون مادهسگ لیس بزنن.
متین نفر اول رفت جلو. روی زانوهاش و پشت سر ریحانه نشست و شروع کرد به لیس زدن سوراخ کونش. ریحانه برای اینکه کُسش هم در دسترس متین باشه، سجده کرد. نورا رو به مَردها گفت: به صف بشین و هول نکنین، به همهتون میرسه.
خندهام گرفت و گفتم: بس کن نورا.
نورا اخم کرد و گفت: عه اونا چطور هِی به ما میگن مادهسگ و هر توهینی میکنن.
زهرا رو به مَردها گفت: چیه میخواین بزنین زیرش؟ برین تو صف دیگه.
انگار حرف زهرا تاثیر داشت و به صف شدن. قابل حدس بود که کسرا آخرین نفر خودش رو قرار میده. مدیسا همراه با پوزخند و رو به کسرا گفت: آخرش که چی؟ باید سوراخ کُس و کون خواهرت رو بخوری.
ساشا غُر زنان گفت: این پتیاره داره از ایده من اسکی میره. باید امتیازش رو به من بدن.
نورا درِ گوشم و به آرومی گفت: نظرت چیه؟
در جواب نورا گفتم: نظری ندارم، فقط دوست داشتم که من جای ریحانه میبودم.
نورا یک سیلی به کونم زد و گفت: خیلی جندهای شقایق.
نگاهم به ریحانه بود و به نورا گفتم: اینکه هفت تا مَرد پشت سرت صف بکشن که کونت رو نوبتی لیس بزنن، یه چیز دیگه است.
صدای آه و نالههای شهوتی ریحانه، خیلی زود بالا رفت و انگار همین باعث شد که مَردها با لذت و و ولع بیشتری سوراخ کون و کُسش رو لیس بزنن. هر کدوم جاش رو به نفر بعدی میداد و میرفت انتهای صف. تا بالاخره نوبت کسرا شد. انگار بقیه هم مثل من منتظر بودن که ببینن کسرا حاضر میشه سوراخ کُس و کون ریحانه رو لیس بزنه یا نه. نمیتونستم تصور کنم اگه این کارو نمیکرد، چی میشد. اول پشت سر ریحانه ایستاد و چند لحظهای به کون ریحانه در حالت سجده خیره شد. بعد نشست و دستهاش رو دو طرف کون ریحانه گذاشت و زبونش رو هم زمان روی کُس و سوراخ کون ریحانه کشید. نالههای شهوتی ریحانه بلند تر شد و گفت: آخ که قربون زبون داداشم برم. بالاخره به آرزوت رسیدی؟ این همه مدت تو کف کونم بودی و بالاخره بهش رسیدی. بخورش عزیزم، بخورش که همهاش برای خودته.
نورا گفت: این دیوونه داره چی میگه؟
سوگند رو به نورا گفت: نتیجه دسته گل خودته.
خواستم جواب سوگند رو بدم که دیدم انگشتهای دستش رو توی انگشتهای دست ترنم گره زده. ترنم متوجه خط نگاهم شد و دست سوگند رو رها کرد. ریحانه جیغ شهوتی بلندی کشید و گفت: ای جونم، سوراخ کونم برای خودته داداشی. نوش جونت عشقم. وقتی خوب خوردیش، دوباره برو ته صف که یه دور دیگه هم نوبتت میشه.
نورا گفت: الان دقیقا چه احساسی باید داشته باشیم؟ با دیدن و شنیدن همچین چیزایی باید شهوتی بشیم؟
سوگند رو به نورا گفت: چقدر رو داری تو. اون موقعی که کسرا رو هول دادی تا کیرش برو تو کُس ریحانه، فکر نمیکردی که چه حسی باید داشته باشی؟
ترنم گفت: بس کنین. اصلا به ما چه. به خودشون دو تا که داره خوش میگذره.
مَردها یک دور دیگه سوراخ کُس و کون ریحانه رو لیس زدن. ریحانه ایستاد و چشمهاش خمار شهوت و سینههاش هم به خاطر تحریک جنسی زیاد، حسابی پُف کرده بود. یک نگاه به کیر همهی مَردها کرد. حتی کیر کسرا هم دیگه بزرگ شده بود. ریحانه لبخند غرورآمیزی زد و گفت: دوباره براتون سجده میکنم. ایندفعه بازم باید تو صف باشین. اما با این تفاوت که دیگه خبری از خوردن نیست. یه بار کیرتون رو فرو میکنین تو سوراخ کُسم و یه بار فرو میکنین تو سوراخ کونم. اگه پسرای خوبی باشین و خوب به حرفم گوش بدین، بعدش ازتون میخوام که ردیفی کنار هم صاف بخوابین و نوبتی، خودم میشینم روی کیر همهتون و آب کیر همهتون رو میارم.
حتی تُن صدای ریحانه هم پُر ازشهوتِ غیر قابل کنترل بود! دست نورا گرفتم و روی کونم گذاشتم و بهش فهموندم که نیاز دارم تا باهام ور بره. نورا هم متوجه شد و شروع به مالیدن کونم کرد. مَردها به حرف ریحانه گوش دادن و نوبتی کیرشون رو یک بار تو سوراخ کُسش و یک بار تو سوراخ کونش فرو میکردن. وقتی نوبت کسرا شد، ریحانه دوباره گفت: وای که فدای کیر داداشیم بشم. چه کیر خوش تراشی اون همه سال پیشم بود و بیخبر بودم. جرم بده داداشی. فکر کن تو جای اون دوست پسر جاکشم هستی و خوب جرم بده. منم برات کلی آه و ناله سکسی میکنم.
ریحانه با صدای بلند شروع کرد به آه و ناله کردن. نورا همونطور که کونم رو میمالوند، درِ گوشم گفت: کسرا رو فاکتور بگیریم، منم دلم خواست جای ریحانه میبودم.
مَردها تا چند دور کیرشون رو توی سوراخ کُس و کون ریحانه فرو و جاشون رو با هم عوض کردن. ریحانه بعد از اینکه کسرا برای سومین بار و تو همون حالت داگی کردش، ایستاد و گفت: آفرین پسرای خوب. حالا ردیفی بخوابین که نوبت منه تا یه حال اساسی بهتون بدم.
مَردها ردیفی خوابیدن و ریحانه از متین شروع کرد. به حالت اسکات نشست روی کیر متین و با سرعت بالا و پایین شد. لرزش شدید سینههای ریحانه تو این وضعیت، خیلی تحریک کننده بود. احساس کردم همینکه فهمید متین داره ارضا میشه، از روی کیرش بلند شد و روی کیر فرشاد نشست. بیاراده پرت شدم به لحظهای که برای اولین بار خواهرم رو لُخت و روی کیر فرشاد دیدم. صحنهای که باورم نمیشد حقیقت داشته باشه. هنوز آه و نالههای شهوتی خواهرم توی گوشم بود. سعی کردم به دست نورا روی کونم تمرکز کنم و موقعی که ریحانه از روی کیر فرشاد بلند شد و روی کیر جواد نشست، تونستم دوباره روی شهوتم تمرکز کنم.
ریحانه آخرین نفر، روی کیر کسرا نشست. چشمهای شهوتی و خمار کسرا، این پیغام رو میداد که داره واقعا و بدون وانمود کردن، از سکس با خواهرش لذت میبره! خواهری که چند لحظه قبلش روی شش تا کیر دیگه نشسته و حالا روی کیر برادرش نشسته بود و بالا و پایین میشد. نزدیک ارضای کسرا بود که بلند شد و رفت سمت دیگه و دوباره روی کیر متین نشست.
از صدای نفسهای شهوتی مدیسا که کنارم ایستاده بود، فهمیدم که اونم حسابی شهوتی شده. چنان با دقت و تمرکز داشت به سکس ریحانه و مَردها نگاه میکرد که انگار اولین باره داره سکس دیگران رو میبینه! ریحانه این بار اینقدر روی کیر متین بالا و پایین شد که بالاخره آب متین اومد. ریحانه لبهای متین رو بوسید و ایستاد. آب متین همینطور از توی سوراخ کُس ریحانه میچکید و مشخص بود که متین خیلی عمیق ارضا شده. ریحانه نفر به نفرشون رو ارضا کرد تا دوباره به کسرا رسید. آب منی شش تا مَرد حتی تا مُچ پاهاش هم روانه شده بود. بدنش هم به خاطر تحرک زیاد، عرق زیادی کرده بود. نشست روی کیر کسرا و گفت: میدونستی منم یه بار تو رو لُخت تو حموم دیدم و به خاطر دیدن کیرت، کلی شهوتی شدم. میدونستی همون روز بود که تصمیم گرفتم بالاخره به دوست پسرم بدم؟ میدونستی کیر خوشگل تو باعث شد که جنده بشم؟
کسرا دستهاش رو گذاشت زیر کون ریحانه و سعی کرد سرعت بالا و پایین شدن ریحانه رو روی کیرش بیشتر کنه و گفت: خفه شو و به جندگیت برس.
کُس ریحانه اینقدر خیس از آب خودش و آب منی شش مَرد قبلی بود که حرکت کیر کسرا توی کُسش، بیشترین صدای شالاپ شلوپ رو در مقایسه با قبلیها ایجاد میکرد. ریحانه چند تا ناله شهوتی کرد و گفت: فکر کنم به خاطر من گِی شدی. مطمئنم به هر دختری که نگاه میکردی، یاد کون من میافتادی. پس ترجیح دادی تا زیرخواب کیر پسرای دیگه بشی به جای اینکه اسیر کون من بمونی. دوست داری کیرت تو سوراخ کون من باشه و به یکی از آقایون بگم که کیرش رو بکنه تو سوراخ کونت؟
کسرا با صدای بلند گفت: لعنتییییی…
ریحانه انگار خودش رو تنظیم کرده بود و هم زمان با ارضای کسرا، ارضا شد. کامل خوابید روی کسرا و گفت: مرسی داداشی، این بهترین ارضای عمرم بود.
کسرا با حرص و عصبانیت ریحانه رو از روی خودش پس زد. انگار بعد از ارضا دچار عذاب وجدان و تحقیر شده بود و حتی توی صورت هیچ کدوممون نگاه نکرد و از جمع فاصله گرفت و رفت. زهرا هم برگشت و به سمت مرکز سالن رفت. ریحانه ولو شد روی زمین و مشخص بود که دیگه توانی نداره. متین رو به همهمون گفت: شما برید و ببینید که امتیازا چطور پیش رفته. حال ریحانه که بهتر شد، خودم میارمش.
چند لحظه با متین چشم تو چشم شدم و مطمئن بودم که میخواد یک دور دیگه ریحانه رو بکنه. پوزخند محوی زدم و گفتم: اوکی ما میریم.
وقتی به تغییر امتیازها نگاه کردم، اصلا سوپرایز نشدم. انگار تو ضمیرم میدونستم که ما هر چقدر حیوانی تر رفتار کنیم، امتیاز بیشتری میگیریم. ریحانه 200 امتیاز و کسرا 150 امتیاز و بقیه مَردها هر کدوم، 100 امتیاز گرفته بودن. نورا دقیقا هم نظر من بود. یک آه طولانی کشید و گفت: این مسابقه سکس نیست. مسابقه کی از همه حیوون تره است.
سوگند حرف نورا رو تایید کرد و گفت: آره.
نگاهم به صفحه نمایش بود و گفتم: حداقلش دیگه مطمئنیم که چطوری باید از اینجا خلاص بشیم.
یکهو نگاهم به کد 922 زیر عکسم افتاد و باز یک تصویر مبهم توی ذهنم شکل گرفت. البته اینبار کمی واضح تر بود و میتونستم چهره یک خانم عینکی رو ببینم که داره بهم میگه: تو کی هستی؟
از اینکه نمیتونستم تصویر توی ذهنم رو شفاف کنم، کلافه شدم و رو به دوربینها گفتم: مگه شما لعنتیا توی ذهن ما رو هم بررسی کردین؟ آخه چطوری شما راز این کد سه رقمی لعنتی رو میدونین و ما خودمون چیزی ازش یادمون نمیاد؟
صدای هلن اومد و گفت: شما به مدت هفتاد و دو ساعت قبل از شروع پروژه بهشت شیشهای، در وضعیتی شبیه به هیپنوتیزم قرار داشتین. البته به مراتب پیشرفته تر و دقیق تر. ما زوایایی از زندگی و گذشته هر کدوم از شما رو فهمیدیم که قطعا خودتون فراموش کردین. این کد به شما کمک میکنه که به اصلی ترین نقطه عطف زندگیتون مراجعه کنین. البته باید بگم که یکیتون موفق شده راز کد خودش رو متوجه بشه و همین کمک بزرگی بهش کرد.
زهرا گفت: ریحانه متوجه شد، درسته؟
کد سه رقمی ریحانه 395 بود. حس عجیبی بهم دست داد و تصاویر چند لحظه قبلِ ریحانه، توی ذهنم به نمایش در اومد. نورا هم فکرم رو خوند و گفت: احتمالا برای همین امروز زده بود به سیم آخر و این همه وحشی و شهوتی شده بود.
تو همین حین، 15 امتیاز دیگه به ریحانه و متین اضافه شد. رو به نورا گفتم: تابلو بود میخواد بکنش.
نورا گفت: آره منم فهمیدم.
یک پوف طولانی کردم و گفتم: زیبای بی عاطفه از احمد سولو.
موزیک درخواستیم، پخش شد. از داخل کمد لباسم، یک روبدوشامبر حریر برداشتم و تنم کردم. از داخل کشوی میز آرایشم، دفترچه یادداشتم رو برداشتم. یک صفحهاش رو کندم و خواستم داخلش بنویسم که ترنم بهم نزدیک شد و گفت: چی میخوای بهت بدن؟
نگاهش کردم و یاد لحظهای افتادم که دست سوگند رو گرفته بود. با لحن طعنهآمیزی گفتم: داستان مانلی رو برای سوگند هم تعریف کردی؟
چهره ترنم متعجب شد و گفت: واقعا تو همچین جایی داری به رابطه من با کَس دیگه، حسودی میکنی؟
+نه فقط فکر میکردم یک احساسی هست که فقط بین من و توئه.
-مثل همون احساسی که تو به نورا داری؟
لبخند زدم و گفتم: پس فقط من نیستم که دارم حسودی میکنم.
ترنم انگار عصبی شد و گفت: تو واقعا مشکل روانی داری.
منتظر جوابم نموند و رفت. نورا با دقت حواسش به صحبتهامون بود. بعد از رفتن ترنم، اومد نزدیکم و گفت: الان مورد مهم تری هست که بخوایم روش تمرکز کنیم. باید با ریحانه حرف بزنیم. اشتباه کردیم با متین تنهاش گذاشتیم.
کاغذ رو گذاشتم لای دفترچه و گفتم: اوکی بریم سر وقتش.
نورا بدون اینکه شورت و سوتین تنش کنه، فقط یک تیشرت پوشید و گفت: کد سه رقمی منم خیلی برام آشناست، اما هر کاری میکنم، نمیتونم بفهمم که دقیقا کجای زندگیم بوده.
یک نگاه به سر تا پای نورا کردم و گفتم: چقدر اینطوری سکسی شدی.
از تعریفم خوشش اومد و گفت: تو هم با این روبدوشامبر حریر، سکسی شدی.
توی مسیر، متین داشت به سمت مرکز بر میگشت. یک نگاه به سر و وضع من و نورا کرد و گفت: باید دوباره جمع بشیم و مشابه دو تا حرکتی که زدیم رو طراحی کنیم.
جوابش رو ندادیم و ازش رد شدیم. ریحانه توی استخر مشغول شنا بود. احساس کردم که از طریق شنا، میتونه آروم بشه. من و نورا لب استخر نشستیم و منتظر تا هر چقدر که دوست داره، شنا کنه. طول استخر رو چند دور شنا کرد. نورا صبرش تموم شد و گفت: 200 امتیاز گرفتی خوشگله.
اومد به سمت ما و با تعجب گفت: واقعا؟
به چهره و موهای خیسش نگاه کردم و گفتم: 15 امتیاز هم برای همین چند لحظه پیش که با متین سکس کردی.
ریحانه لبخند زد و گفت: پس جواب داد.
نورا گفت: آره هر چی حیوون تر باشیم، بیشتر جواب میده.
رو به نورا گفتم: میشه یکمی مودب تر نظر بدی؟
ریحانه انگار از حرف نورا ناراحت شد. نورا لحنش رو ملایم تر کرد و گفت: منظورم بیشتر از همه خودم بودم. چون اون روز من بودم که از ته دل دوست داشتم که تو با برادرت سکس کنی تا پوز این عوضیا زده بشه.
ریحانه از استخر بیرون اومد و مثل ما لبه استخر نشست. موهاش رو چلوند و آبش رو گرفت و یک طرف شونهاش جمع کرد. اصلا نمیتونستم حدس بزنم که درونش چی داره میگذره. یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: صدای هلن رو درباره جریان کد سه رقمی و هیپنوتیزم و اینا رو شنیدی؟
ریحانه گفت: اون زنیکه هر بار که زر زر میکنه، صداش همه جا پخش میشه.
نورا گفت: واقعا متوجه راز کد سه رقمی خودت شدی؟
ریحانه گفت: آره.
نورا گفت: چطوری؟
ریحانه گفت: شانسی.
با تردید گفتم: به صحبتهایی که موقع سکس به کسرا میزدی، ربط داشت؟
ریحانه یک آه کشید و گفت: نه، شایدم آره، نمیدونم.
نورا گفت: میشه بهمون بگی؟ جریان کد سه رقمی خودت رو.
چهره ریحانه حسابی درهم و غمگین شد. رفت توی فکر و گفت: اسمش سپهر بود. دومین دوست پسرم. قرار بود ازدواج کنیم. عاشقش بودم، عاشقم بود. بیشتر حرفهامون هول و هوش تصمیمگیری درباره آیندهمون بود. حتی من رو به خانوادهاش هم نشون داد. از نظر سپهر، ما دیگه زن و شوهر بودیم. تنها ایراد سپهر این بود که مثل برادرم زیاد برام غیرتی بازی در میآورد. دوست نداشت هر لباسی بپوشم و خیلی زیاد با بقیه جوش بخورم و بگم و بخندم. چند بار سر این مورد با هم بحثمون شد. یک روز عصر تولد پسرخاله سپهر دعوت بودیم. قبل از اینکه بریم، سر لباس من دعوامون شد. تهش تسلیم شدم و به حرفش گوش دادم. همه جوون بودن. بعضیها زن و شوهر و بعضیها دوست پسر و دوست دختر. نمیدونم کی پیشنهاد داد که جرات و حقیقت بازی کنیم. البته هیچ کَسی نه حرف خاصی به عنوان حقیقت میگفت و نه درخواست ناجوری از کَسی میشد. تا اینکه قرار شد یک کاری از من بخوان تا انجام بدم. پسرخاله سپهر بهم گفت که باید پنج دقیقه به همراه یکی از پسرهای اون جمع که البته خیلی تو نخ من بود، تنها باشم. یک کمد دیواری خیلی کوچیک که دو نفر آدم فقط با فاصله چند سانت با هم، میتونستن داخلش وایستن. چند نفر با درخواست پسرخاله سپهر مخالفت کردن، اما من دوست داشتم که حال سپهر رو بگیرم و گفتم که انجامش میدم.
نورا گفت: نگو که پسره تو کمد باهات ور رفت.
ریحانه گفت: نه اصلا. فقط خندیدیم و همدیگه رو نگاه کردیم. اما سپهر خیلی از دست من عصبانی شد. وقتی از کمد بیرون اومدم، چشمهاش کاسه خون بود. چند روز بعد هم فهمیدم که اون پسر عوضی و نامرد، همه جا پخش کرده بود که من تو اون پنج دقیقه، براش ساک زدم.
خودم رو چند لحظه جای سپهر گذاشتم و گفتم: وای چه فاجعهای.
نورا یک چهره متفکر به خودش گرفت و گفت: خب این چه ربطی به کد سه رقمی تو داره؟ و چه ربطی به برادرت؟
ریحانه رو به نورا گفت: پشت در کمد دیواری عدد 395 نوشته شده بود. امروز وقتی انتخاب شدم، یکهو یادم اومد. چون وقتی که تو اسمم رو خوندی، نگاه همهتون به من، دقیقا شبیه نگاه اونا بود، بعد از اینکه از کمد بیرون اومدم. بعدش هم خیلی شانسی یادم اومد که این کد رو کجا دیدم.
نورا گفت: و ربطش به کسرا؟
ریحانه پوزخند تلخی زد و گفت: همیشه حق با کسرا بود. من یه هرزه بیخاصیت بودم که ته دلم فقط دوست داشتم هرزگی کنم.
رو به ریحانه گفتم: بهش گفتی که توی حموم بدن لُختش رو دیدی و …
ریحانه حرفم رو قطع کرد و گفت: دروغ گفتم. من اصلا کسرا رو نمیدیدم و برام هیچ اهمیتی نداشت. اینقدر غرق دنیای خودم و دوستهام و خوشگذرونی بودم که اصلا کسرا رو به حساب نمیآوردم.
نورا گفت: اما اون خیلی درگیر تو بوده.
ریحانه ایستاد و گفت: آره انگار. هم تو کفم بوده و هم بابتش عذاب وجدان داشته! برای همین هر بار که منو میکنه و ارضا میشه، عذاب وجدانش اکتیو میشه.
بعد از رفتن ریحانه، به سطح آب استخر نگاه کردم و گفتم: یکی اینجا هست که گذشته سالمی داشته باشه؟
نورا گفت: جواد چند روز پیش موقع سکس باهام، تعریف کرد که یکی از تفریحاشون این بوده که تو جادههای خلوت و تاریک، زن و شوهرا رو خفت کنن و بعد جلوی چشم شوهره، به زنش تجاوز کنن. گفت یه بار یه تازه نامزد کرده به تورشون خورده. دختره هنوز باکره بوده و جلوی چشم نامزدش، پرده دختره رو زدن.
لبخند زدم و گفتم: اما فکر کنم ساشا داستانش بر عکس بوده. احتمالا جنده تور کرده که ببره و بکنش، اما بردن و کونش گذاشتن.
نورا خندهاش گرفت و گفت: آره باور کن منم همین حس رو نسبت بهش دارم که یکی از زنیکه جندهها بدجور درش مالیده.
صدای خندهام بالا رفت و گفتم: راستی هوتن هم تعریف کرد که یکی از بهترین سرگرمیهاش این بوده که شورت دخترهای فامیل رو بدزده و باهاشون جق بزنه. خیلی هم مقید بوده که حتما شورت دخترهای مجرد رو کش بره.
به خاطر خنده زیاد، اشک از چشمهای نورا اومد و گفت: هوتن اعجوبه است. بیشتر از همهشون با آدم عشق بازی میکنه.
حرف نورا رو تایید کردم و گفتم: آره خیلی هم خوب ماساژ میده.
نورا ایستاد و گفت: پس لازم شد برم و بیارمش تا ماساژمون بده.
من هم ایستادم و گفتم: منم میرم توی سونا خشک. میخوام دراز بکشم.
روبدوشامبر حریرم رو درآوردم و روی سکوی سونا و به حالت دمر دراز کشیدم. چشمهام سنگین شد و دوست داشتم چُرت بزنم. صدای پای یکی رو شنیدم که وارد شد. فکر کردم نوراست، اما وقتی سرم رو چرخوندم، دیدم که فرشاده. وقتی متوجه خط نگاهش به کونم شدم، اخمکنان گفتم: نگو که باز میخوای بکنی؟
فرشاد نشست روی سکوی رو به رو و گفت: نه، اما چرا تو این همه برای من تحریک کنندهای؟ بعضی وقتا از این مورد عصبی میشم.
ته دلم از حرف فرشاد خوشم اومد و گفتم: مشکل از توئه که خیلی حشری هستی.
فرشاد خیلی سریع گفت: شش تا شاه کُس دیگه هم اینجا هست. اما تو بیشتر از همهشون منو تحریک میکنی!
تو دلم بیشتر ذوق کردم و گفتم: داری خرم میکنی؟
-برای چی بخوام خرت کنم؟
+نمیدونم.
-بیا خواهشا دوباره بحث تکراری نکنیم. آرزو به دل موندم دو کلام با تو مثل آدم حرف بزنم.
+برای همین تو این مدت این همه مثل حیوونا باهام رفتار کردی؟ حتی خوشحال میشدی که بهم تجاوز کنن و تحقیر بشم.
-باز شروع شد. توقع داری وسط دعوا، شیرینی پخش کنن.
+اوکی ولش کن.
-ماساژت بدم؟
+آره اگه سختت نیست. نورا و هوتن انگار رفتن تو کار همدیگه و نمیان.
فرشاد شورتش رو درآورد. روی کونم نشست و به آرومی شروع کرد به مالش کتف و کمرم. میتونستم از طریق شیار کونم، کیر بزرگ شدهاش رو حس کنم. سعی داشت هم زمان که داره ماساژم میده، کیرش رو هم تو شیار کونم، جلو و عقب بکنه. از اونجایی که عرق کرده بودم، پوستم لیز شده بود و کیرش به راحتی توی شیار کونم حرکت میکرد. اولین بار بود که تو بهشت شیشهای و از طریق فرشاد تحریک میشدم و این برام خیلی جالب بود. حس غریبی بهم دست داد و گفتم: یه سوال بپرسم، مردونه جواب میدی. دنبال دعوا نیستم. فقط کنجکاوم.
فرشاد کیرش رو بیشتر توی شیار کونم فشار داد و گفت: بپرس.
+کی اول پیشنهاد داد؟ یعنی اولین چراغ سبز رو کی داد؟ تو یا خواهرم؟
-راستش رو بگم باور میکنی؟
+سعی میکنم.
-خواهرت. به نظرت من جرات داشتم که اول بهش چراغ سبز نشون بدم؟ با اون اخلاق بیاعصاب و دست بالایی که خواهرت نسبت به همه داشت. غرورش بیشتر از تو بود و هیچ کَسی رو آدم حساب نمیکرد. دقیقا ورژن پیشرفته ترِ خودت.
+چطوری بهت چراغ سبز داد؟
-اوایل جور دیگه جلوی من میخندید. هر بار هم زل میزد به من و نگاهش یک جور خاص بود. باورم نمیشد که منظوری داره، اما خب یک بار دلم رو زدم به دریا و طوری که خودش هم بفهمه به رونهاش خیره شدم. اونم متوجه شد و مانتوش رو داد بالا تر که رونهاش بیشتر دیده بشن.
+مگه کجا بودین که میگی با مانتو بوده؟
-از شنیدنش ناراحت میشی.
+بگو.
فرشاد کیرش رو فرو کرد لای پاهام و گفت: همون روزی که بچهمون سرماخورده بود. سه تایی با هم بردیمش دکتر.
حس بدی توی وجودم شکل گرفت و گفت: من داشتم برای حال بد بچه، دیوونه میشدم، اونوقت خواهر من داشت برات هرزگی میکرد و تو هم…
فرشاد حرفم رو قطع کرد و گفت: قول دادی ناراحت نشی.
حس شهوتم پرید و گفتم: آخه چرا این کارو باهام کرد؟
-راستش برای منم همیشه سوال بود. یک بار ازش پرسیدم، اما اصلا دوست نداشت دربارهاش حرف بزنه. تو هیچ وقت باهاش حرف نزدی؟
+نه، حتی سعی کردم هیچ وقت نبینمش، اما خب تو چند تا مهمونی اقوام و به اجبار دیدمش. حتی یک درصد هم تو چهره و چشمهاش، پشیمونی ندیدم.
فرشاد کیرش رو از لای پام درآورد و دوباره توی شیار کونم گذاشت. هم زمان شروع کرد به ماساژ گودی کمرم و گفت: اولین بارِ تو چطور بود؟ چطوری شروع شد؟ یعنی چطوری به آرش چراغ سبز نشون دادی؟
صدای نورا اومد و گفت: آرش همون یارو دوست و شریک خیلی صمیمی فرشاد که گاییده مارو بس گفته که تو بهش دادی؟
سرم رو به سمت دیگه سونا چرخوندم. دیدم که نورا هم دمر خوابیده و داشته به حرفهای ما گوش میداده. لبخند زدم و گفتم: تو کِی اومدی؟ هوتن کو؟
نورا شونههاش رو بالا انداخت و گفت: سوگند و ترنم زودتر نوبت ماساژ هوتن خان رو گرفته بودن. منم چند دقیقهای هست که اومدم.
رو به فرشاد گفتم: نورا هم ماساژ میدی؟
فرشاد گفت: حسابی با هم دوست شدینا.
نورا گفت: خب داشتین میگفتین. راحت باشین، فکر کنین من نیستم. از آرش جون میگفتین.
رو به نورا گفتم: قبلش داشتیم از خواهر عوضی من میگفتیم.
فرشاد رفت پایین تر تا بتونه کونم رو ماساژ بده. اول یک اسپنک آروم به کونم زد و گفت: خب میگفتی. آرش اولین بار چطوری تو رو کرد؟ اولین بار چه حسی داشت که بهم خیانت کردی؟
نورا رو به فرشاد گفت: تو که گفتی به غیر از این یارو آرش دوست صمیمیت، شقایق با یکی دیگه هم بوده.
فرشاد گفت: به اون هیچ وقت نداد. فقط همدیگه رو دوست داشتن.
نورا رو به من گفت: راست میگه؟
برق نگاه کنجکاو نورا برام جالب بود و گفتم: داستان اون خیلی پیچیده است. فعلا نمیخوام در موردش حرف بزنم.
نورا گفت: خب درباره آرش جون حرف بزن. اولین بار چطوری بهش دادی؟ کجا بودین؟
اخم کردم و گفتم: قرار شد فقط درباره اولین چراغ سبز حرف بزنیم.
نورا گفت: خب فرشاد هم تعریف میکنه که اولین بار کجا و چطوری آبجی لاشی تو رو کرد.
فرشاد بعد از چند دقیقه مالش، شروع کرد به مالیدن سوراخ کونم و شیار کُسم. ناخواسته یاد لحظهای افتادم که ریحانه جلوی مَردها سجده کرده بود و مَردها نوبتی سوراخ کون و کُسش رو لیس میزدن. دوباره شهوتم برگشت و گفتم: آرش همیشه توی اینستاگرام، مناسبتهای مختلف رو بهم تبریک میگفت. انصافا سلیقهاش تو انتخاب عکس و متن، نسبت به هر مناسبتی، خیلی خوب بود. آخر شب بود که به مناسبت سالگرد ازدواج من و فرشاد بهم پیام داد. این بار متن رو از جایی کپی نکرده بود. برام نوشته بود “چه زود گذشت. انگار همین دیشب بود که داش فرشاد ما تو لباس دامادی بود و تو هم با اون لباس قشنگ عروسی، کنارش بودی.” منم تو جوابش نوشتم “آره یادمه خیلی رُک بهم گفتی که خوشگل ترین عروسی شدم که تا حالا دیدی.” آرش هم تو جوابم گفت “هنوزم سر حرفم هستم.”
نورا گفت: عجب آدم پُر رویی بوده. شب عروسی بهترین دوستش، برای زن دوستش لیسیده.
فرشاد انگشتهاش رو با ملایمت خاصی تو شیار کُسم کشید. بدون اراده کونم رو کمی بالا گرفتم تا کُسم بیشتر در دسترسش باشه. یک آه شهوتی کشیدم و گفتم: آره آرش استاد لاس زدن بود.
فرشاد گفت: خب داشتی میگفتی. بعدش چی شد؟
شهوتم همینطور داشت اوج میگرفت و گفتم: از اون شب شروع کردیم به چت کردن. تا قبلش حس بدی داشتم که آرش این همه رو من هیزی میکنه و سعی داره که مخم رو بزنه، اما دیگه اون حس رو نداشتم. مطمئن شده بودم که فقط اینطوری میتونم انتقام خیانت تو رو بگیرم. پس دیگه خبری از حس بد و عذاب وجدان نبود. اینقدر جلو رفتیم که آرش بدون پرده و مستقیم ازم تعریف جنسی میکرد. حتی حرفهامون دیگه شبیه سکسچت شده بود.
فرشاد یک یا دو انگشتش رو فرو کرد توی سوراخ کُسم و گفت: پس اون شبایی که رو تخت کنار من خوابیده بودی، تا صبح سرت تو گوشی بود، داشتی با آرش لاس میزدی؟
یک آه شهوتی دیگه کشیدم و گفتم: آره دقیقا و تو یکی از همون شبا اولین قرارمون رو گذاشتیم. به تو گفتم قراره با دوستام، چند روزی بریم شمال، اما…
فرشاد گفت: آره این رو فهمیدم. پس اولین بارتون تو همون مسافرت بود.
نورا رو به فرشاد گفت: تو چطوری فهمیدی؟
فرشاد گفت: توی جمع و سر یک مورد مالی، با آرش بحثم شد. نمیدونم دقیقا چه فحشی بهش دادم که بدجور بهش برخورد و گفت که “هر گُهی هستم بهتر از توئه بیغیرته. زنت همین چند وقت پیش زیرم بود و التماس میکرد که بیشتر جرش بدم. باور نداری از فلانی بپرس که زنت رو برده بودم توی ویلاش تو شمال.”
نورا گفت: نمردیم و معنی صمیمی ترین و بهترین دوست رو هم فهمیدیم. قدیما زن یکی رو میکردن، به هر بدبختی بود نمیذاشتن کَسی بفهمه. اما دوستت علنی و با افتخار و تو روی خودت اعتراف کرده که زنت رو کرده!
حتی لحنم هم شهوتی شد و گفتم: توی راه و هر جا که خلوت میشد، ازم میخواست که براش ساک بزنم. وقتی اولین بار براش ساک زدم، تو چند ثانیه آبش اومد.
نورا گفت: بایدم تو چند ثانیه آبش بیاد. یک عمر تو کف کُس و کون زن دوستش بوده. خوابش رو هم نمیدیده که باهاش بره سفر و چند روز پشت هم بکنش. تو براش فقط یک زن خوشگل نبودی. تو زن دوستش بودی. انگار این براش شهوتی کننده تر بوده.
فرشاد همینطور که داشت به آرومی انگشتش رو توی کُسم، عقب و جلو میکرد، رو به نورا گفت: آره تصاحب زن یا دوست دختر یکی دیگه، خیلی وسوسهانگیزه. منم چند باری مخ زن و دوست دختر بقیه رو زدم. فقط فکر نمیکردم یکی پیدا بشه و مخ زن خودم رو بزنه.
نورا رو به فرشاد گفت: تو دهنمه یه چی بهت بگما، اما فعلا جلسه داره صمیمانهطور پیش میره. خب تو تعریف کن، خواهر لاشی شقایق رو اولین بار چطوری کردی؟
فرشاد گفت: باور نمیکنین اگه بگم.
نورا گفت: حالا بگو، باور کردن یا نکردنش، با ما.
فرشاد گفت: توی مراسم ختم مادربزرگشون.
شهوتم دوباره صفر شد. از شدت تعجب، فرشاد رو از روی خودم پس زدم و کامل برگشتم و گفتم: واقعا؟!
فرشاد کمی مکث کرد و گفت: آره.
اخم کردم و گفتم: آخه چطوری؟ تو اون شلوغی؟ اون عوضی هم که همهاش در حال گریه بود. آخه خیلی مادربزرگمون رو دوست داشت. حتی بیشتر از من.
فرشاد گفت: مادرت ازش خواست که بره از توی انباری، روغن بیاره. بعد به منم گفت که “شاید روغن زیر وسایل دیگه باشه. برو لطفا کمکش کن.” انباری آپارتمانتون هم که خب توی زیرزمین و جای دنجی بود.
نورا گفت: خب بعدش؟
فرشاد رفت به سمت نورا. روی کونش نشست و گفت: دولا شده بود که مثلا وسایل روی روغن رو برداره. منم دلم رو زدم به دریا و کونش رو لمس کردم. هیچ اعتراضی نکرد و همونطور دولا موند. منم مانتوش رو دادم بالا و شلوار و شورتش رو کشیدم پایین. خواستم کیرم رو بکنم توی سوراخ کونش که گفت “بکن تو کُسم، من دختر نیستم.”
روی سکوی چوبی سونا نشستم و گفتم: شک کرده بودم که بند رو آب داده. حتی یکی دو بار بهش گفتم، اما از زیرش در میرفت.
فرشاد کمر نورا رو مالش داد و هم زمان کیرش رو توی شیار کون نورا جلو و عقب کرد و گفت: برای منم تعریف نکرد که کی پردهاش رو زده.
نورا رو به من گفت: خواهرت عجب جونورِ تو داری بوده.
حتی تصور سکس ریحانه و کسرا که خواهر و برادر بودن، من رو تحریک میکرد، اما تصور سکس شوهرم با خواهر کوچیکترم، نه فقط شهوتم رو خوابوند، حتی عصبیم کرد. ایستادم و بدون اینکه چیزی بگم، از سونا زدم بیرون. رفتم به سمت مرکز سالن. هوتن و ترنم و سوگند، روی تخت ترنم، تو هم بودن و داشتن سکس میکردن. جواد و متین دو طرف مدیسا نشسته بودن و داشت با هم حرف میزدن. ریحانه و زهرا هم روی تخت زهرا نشسته بودن و با هم حرف میزدن. در عین حال که تو اوج عصبانیت بودم، کنجکاو شدم که چی دارن به هم میگن؟ عرشیا هم مطابق معمول، داشت سکس سوگند رو نگاه میکرد! نمیتونستم درکش کنم. اگه اینقدر تو کف سوگند بود، میتونست تو بهشت شیشهای و مثل آب خوردن بهش برسه، اما معلوم نبود چه مانعی تو ذهنشه. ساشا روی تختش دراز کشیده بود و از چهرهاش مشخص بود که به خاطر امتیازهای درشتی که گرفته، حسابی سر حاله. کنارش نشستم و گفتم: برنامهات چیه؟
چهرهاش تغییر کرد و انگار از سوال من جا خورد و گفت: شما مادهسگا بدجور کمرمو خالی کردین. فعلا آب ندارم تا بریزم تو کُس و کونتون.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: میتونم ازت خواهش کنم که منو ببری یه جای خلوت. فقط خودمون دو تا. بعد هر چقدر که دوست داری کتکم بزن. دوست داشتی بکن، دوست نداشتی هم نکن.
چشمهای ساشا از تعجب گرد شد و گفت: چیزی خورده تو سرت؟ کتکت بزنم که تنبیه بشم؟
عصبانیت درونم هر لحظه بیشتر میشد و با تمام وجودم دوست داشتم که به جسمم صدمه وارد بشه! رو به دوربینهای قسمت ساشا گفتم: اگه خودم بخوام، مشکلی هست؟
صدای هلن اومد و گفت: حتی خودتون هم اجازه ندارین که به خودتون صدمه شدید جسمی بزنین.
دستهام رو با حرص مشت کردم و یک قطره اشک از چشمم جاری شد. ساشا با بُهت به من خیره شد و گفت: چت شده؟
صدام به لرزش افتاد و گفتم: مگه برای تو فرقی میکنه؟ مگه من و بقیه دخترا از نظر تو، غیر از یک مادهسگ بیارزش هستیم؟ پس حداقل باهام خشن سکس کن. تا اونجایی که میتونی و اجازه داریم، باهام خشن باش.
ساشا چند لحظه مکث کرد. بعد ایستاد و از مُچ دستم گرفت و گفت: اوکی بیا بریم.
من رو به سمت ضلع شرقی برد. کسرا مثل اکثر مواقع، روی یکی از کاناپهها نشسته و توی خودش بود. ساشا با یک لحن دستوری و رو به کسرا گفت: من و شقایق میخوایم خلوت کنیم. گورتو گم کن یه جای دیگه و بابت کردن خواهر کُپیبردار و جندهات، عذاب وجدان داشته باش.
کسرا یک نگاه به من کرد و ایستاد و رفت. ساشا نشست روی کاناپه و رو به من گفت: بگیر بشین.
تعجب کردم و گفتم: یعنی چی بگیر بشین؟
ساشا با کلافگی گفت: فقط موقعی دوست دارم با شما مادهسگا مثل حیوون رفتار کنم که خودتون راضی نباشین. اولین باره یکی خودش ازم میخواد که مثل سگ باهاش رفتار کنم. بتمرگ تا ببینم میتونم تمرکز کنم یا نه.
ناامید شدم و نشستم. هرگز توی عمرم و تا این اندازه دوست نداشتم که یکی بهم صدمه بزنه! ساشا با یک لحن ملایم گفت: هیچ وقت نمیشه شما جندهها رو فهمید. اینطور موقعها بیشتر حالم ازتون به هم میخوره.
+الان توقع داری چه جوابی بهت بدم؟ میخوای توضیح بدم که چرا دلم کتک و تحقیر میخواد؟
-یه جنده پولی یک بار بهم گفت که “ما زنا گاهی خودمونم توضیح درست و حسابی برای احساساتمون و کارامون نداریم.”
+درست گفته.
-امروز دوست داشتم تو جای ریحانه رای بیاری.
+برای چی؟
-تو از همهشون جنده تری. مطمئنم خیلی حال میده اگه گروهی بکنیمت.
+فرض میکنم که داری ازم تعریف میکنی.
-نمیشه همینطور ساده بکنمت؟
+واقعا داری نظرم رو میخوای که چطوری بکنیم؟ وقت وقتش که باید بپرسی، مثل حیوون رفتار میکنی. حالا که خودم ازت خواستم باهام وحشی رفتار کن، داری سوال میپرسی! تو هم یه چیزیت میشهها.
-خب حالا، همینطوری بکنمت یا نه؟
+اینطوری نمیخوام، ولش کن.
-با هم فیلم ببینیم؟
اینبار من تعجب کردم و گفتم: واقعا داری میگی؟
ساشا سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: هوس کردم با یکی از شما مادهسگا فیلم ببینم.
خندهام گرفت و گفتم: اوکی ببینیم. چیزی هست تو ذهنت؟
ساشا پوزخند غرور آمیزی زد و گفت: عمرا هیچ کدومتون به گرد پای من تو فیلمشناسی برسین.
ایستادم و کنترل الایدی رو برداشتم. برگشتم به سمت ساشا و کنترل رو دادم به دستش و گفتم: اوکی ببینم چیکارهای.
از دستم گرفت و گفت: همینجا بشین کنارم.
جوری نشستم کنارش که بدنهامون به هم بچسبه. جفتمون لُخت بودیم. یک دستش رو گذاشت روی پام و با دست دیگهاش الایدی رو روشن کرد. بعد وارد منوی انتخاب فیلم شد. کمی گشت و فیلم Amélie رو انتخاب کرد! از اونجایی که فیلم Amélie رو دیده بودم، دهنم از تعجب باز شد و گفتم: واقعا؟! تو میخوای همچین فیلمی ببینی؟
ساشا اخم کرد و گفت: زر زیادی نزن و فقط ببین.
میخواستم بهش بگم که دوست ندارم فیلم تکراری ببینم، اما ترجیح دادم به حرفش گوش بدم. سرم رو گذاشتم روی شونهاش و گفتم: چشم هر چی شما بگی.
رون پام رو کمی چنگ زد و گفت: آفرین بالاخره یکمی شبیه آدم شدی.
نیم ساعت از فیلم گذشت. کمی لاله گوش ساشا رو مکیدم و گفتم: اجازه هست برات ساک بزنم؟
ساشا سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: میدونستم شاسکولی مثل تو حوصله همچین فیلم خفنی رو نداره. همون بهتر کیرمو بخوری.
خم شدم به سمت کیر نیمه بزرگ شدهاش. انتهاش رو توی مشتم گرفتم و شروع کردم به بوسیدن سر کیرش. هر چی بیشتر بوس میکردم، کیرش بزرگ تر میشد. وقتی هم که سر کیرش رو به آرومی و بین لبهام گرفتم، یک آه شهوتی کشید و کیرش تو دست و دهنم، دل زد. هم زمان که سر کیرش بین لبهام بود، زبونم رو به آرومی کشیدم روی سوراخ سر کیرش. ساشا دوباره یک آه شهوتی کشید. همیشه توی سکس، انواع و اقسام فحشها رو میداد، اما اینبار سکوت کرده بود! وقتی کیرش کامل بزرگ شد، سعی کردم تا جایی که میتونم، توی دهنم فرو کنم. اینقدر کیرش رو توی دهنم فرو کردم که سرش تا حلقم رفت. آه سوم شهوتی ساشا، باعث شد که با اشتیاق بیشتری کیرش رو تا حلقم فرو کنم. کامل درش میآوردم و یک نفس میگرفتم و دوباره تا حلقم فرو میکردم. بعد از چند دقیقه، سرم رو آوردم بالا و گفتم: میشه خواهش کنم من رو بکنی. هر طور دوست داری.
نگاه ساشا با همیشه فرق داشت. دیگه خبری از اون چشمهای ترسناک و نگاه طلبکارانه نبود! خوابیدم روی کاناپه و پاهام رو از هم باز کردم. شیار کُسم رو با دو تا انگشتم از هم باز کردم و گفتم: لطفا. اگه بخوای برات واق واق هم میکنم!
ساشا چند لحظه به من نگاه کرد. همونطور که شیار کُسم رو براش باز کرده بودم، منتظر بودم تا کیرش رو توش فرو کنه. احساس کردم که تو این شرایط تردید داره که من رو بکنه، اما بالاخره مقاومتش شکست. به آرومی خودش رو روی من کشید و کیرش رو توی کُسم فرو کرد. رفتار متفاوت و ملایم ساشا، خیلی برام غیر منتظره بود. از طرفی امیدوار بودم که وحشیطور باهام رفتار کنه و از طرفی این تفاوتش رو هم دوست داشتم. به چشمهام زل زد و کیرش رو به آرومی، توی کُسم، عقب و جلو میکرد. دستهام رو دور گردنش و پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و گفتم: لطفا تا ته بکنش تو. خواهش میکنم.
ساشا به حرفم گوش داد و کیرش رو تا میتونست فرو کرد توی کُسم. کمی دردم اومد. موجی از لذت توی وجودم شکل گرفت. یک لب طولانی از لبهاش گرفتم و گفتم: قربون کیر کلفت و خوشگلت برم. آخ که چه حس خوبی داره کیر به این کلفتی الان تو کُسمه و داره جرم میده.
ساشا ریتم تلمبههاش رو تند تر کرد و همچنان در سکوت بود. اینبار اون میکرد و من براش حرف میزدم. گردنش رو بوسیدم و گفتم: امروز دوست دارم مادهسگ تو باشم. دلم میخواد جوری جرم بدی که به واق واق بیفتم.
احساس کردم که کیر ساشا به بزرگترین حد خودش رسیده. من حرف میزدم و اون هم سریع تر تلمبه میزد. تا جایی که نشست و پاهام رو با دستهاش بالا گرفت تا بتونه با تسلط بیشتری توی کُسم تلمبه بزنه. با چشمهای خمار از شهوتش و نگاه متفاوتش بهم زل زده بود. لبخند زدم و با صدای شهوتی شدهام گفتم: جونم عزیزم. جرم بده نفسم. با کیر خوشگل و کلفتت، جوری جرم بده که کسُم برای بقیه آقایون گشاد بشه. دوست دارم کُسم فقط به تو حال بده. کُسم فقط برای توئه. کُسم فقط کیر تو رو میخواد.
ساشا جوری با شدت و محکم توی کُسم تلمبه میزد، که بدنم و سینههام به شدت میلرزید و بدنم لیز میخورد. تا جایی که سرم به دسته کاناپه رسید و دیگه راهی برای لیز خوردن نداشتم. ساشا دوباره خودش رو کشید روم. محکم بغلم کرد و آخرین تلمبههاش رو زد و توی کُسم ارضا شد. من ارضا نشدم، اما حال و هوام خیلی تغییر کرد و روانم متعادل تر شد. موهای ساشا رو تو بغلم نوازش کردم و گفتم: قربون ساشا کوچولو برم که داره کوچولو میشه.
ساشا از روم بلند شد. چند لحظه نگاهم کرد و گفت: تو عمرم زن عجیب و خطرناکی مثل تو ندیدم. از تو باید ترسید.
منتظر جوابم نموند و رفت. چند لحظه به حرفش فکر کردم و احساس کردم که جملهی “از تو باید ترسید” رو از یکی دیگه هم شنیده بودم. هر چی فکر کردم، یادم نیومد که از کی شنیدم. ایستادم و به سمت مرکز سالن رفتم. همه با تعجب دور میز جمع شده بودن. متین با بُهت به من نگاه کرد و گفت: باهاش چیکار کردی؟
با یک لحن بیتفاوت گفتم: هیچی، یک سکس ساده.
به سمت میز رفتم و صفحه امتیازها رو نگاه کردم. چیزی که میدیدم، من رو هم شوکه کرد. ساشا 250 امتیاز گرفته بود! و نکته عجیب تر اینکه انگار اصلا برای خودش مهم نبود! با چهره درهم و عصبانی روی تختش دراز کشید و گفت: کَسی از من نپرسه چی شد که قید تنبیه رو میزنم و له و لوردهاش میکنم.
از 15 امتیازی که به نورا و فرشاد اضافه شده بود، فهمیدم که کار اونا هم به سکس ختم شده. نورا به من نگاه کرد و با یک لحن کم انرژی گفت: خودت فقط 7 امتیاز گرفتی!
ذهنم به شدت درگیر شد و گفتم: اصلا نمیشه فهمید که اینجا چه خبره.
مدیسا گفت: باید دوباره بازی طراحی کنیم.
فرشاد گفت: دارن باهامون بازی میکنن. یعنی ازمون میخوان ما هم براشون بازی کنیم.
ترنم گفت: میخوان که واقعی باشه. اگه فیک رفتار کنیم، میفهمن.
ریحانه که همچنان کنار زهرا نشسته بود، رو به مدیسا
نوشته های مرتبط:
بازی بازی توش کردم
ماشین بازی و کس بازی
بازی مرکب (۵ و پایانی)
بازی کثیف! (۴ و پایانی)
بازی با سکس (۴)
بازی با سکس (۳)
بازی با سکس (۲)
بازی با سکس (۱)
قایم موشک بازی و سکس با دختر خالم
از همجنس بازی تا سکس با زن مطلقه (۲)
از همجنس بازی تا سکس با زن مطلقه
از اس اس ام بازی تا سکس با زندایی
سکس با دختر خاله تو قایم موشک بازی
سکس با گلاره و دیوونه بازی
سکس با دوستم سر بازی کامپیوتر
بازی که زندگیمونو عوض کرد (۱)
یک بازی ساده (۲)
یک بازی ساده (۱)
اسباب بازی فرشته
بازی پدر خوانده (۳)
بازی پدر خوانده (۲)
مل مل عشق بازی عشق
بازی پدر خوانده (۱)
بازی لختی (۱)
بلدِ بازی
بازی مرکب (۴)
بازی مرکب (۱)
بازی کثیف (۲)
بازیِ کثیف (۱)
بازی فوتبالِ رویایی
عشق بازی با دخترخاله
دادن وسط بازی ایران سوریه
تا سه نشه بازی نشه (۲)
عشق بازی من و لیلا
تا سه نشه بازی نشه (۱)
از دختر بازی تا شاش خوری برای سمیرا
بازی تاج و تخت (۱)
عشق بازی با خواهرزن داداشم
بازی پیچیده
گی بازی با رئیس شرکت
عشق بازی با صبا♡♡
بازی استقلال پرسپولیس با خواهرم
اولین و آخرین عشق بازی با هم دانشگاهی
هوس بازی با رفیقی که کراشم بود
لب بازی با دختر خالم
عروسک بازی
مبانی کون بازی
از دکتر بازی تا آمپول واقعی به اکرم
کس بازی به شیوه جیمز باندی
بازی اسپیک (۱)
بازی کون و تخت (۱)
کونی که واسه بازی به باد دادم
عشق بازی با عشقم
بازی روزگار (۳)
فتیش بازی با فریده
بازی روزگار (۲)
بازی روزگار
اولین و تا الان آخرین عشق بازی من
عشق بازی من و استاد
لذت نامزد بازی با کسی که وجودمه
عاقبت چشم چرونی و جنده بازی
اولین عشق بازی
گی بازی در پارک
خدمت سربازی و جنده بازی
کس کلک بازی
عشق بازی تمام نشدنی با یک نابینا
عشق بازی در خیال
بازی هی دی
کون دادن تو شهر بازی
عاقبت کونی بازی تو مترو
گی بازی در خانه مادربزرگ
بازی بزرگان (۴)
بازی بزرگان (۳)
بازی بزرگان (۲)
به خاطر زد بازی کردمش
بوس بازی
بهترین دوستم که باعث همجنس بازی من شد
عشق بازی با نامزدم
جزای لاشی بازی
چت بازی و اولین کون دادن بابک
عشق بازی با شاگرد
ور رفتن با خودم با اهنگ بازی neverhood
بهترین بازی دنیا
عشق بازی نخستين (شعر)
عشق بازی گی
آب بازی با مادرزنم
عشق بازی با زندگیم تو پارک
عشق بازی توی سینما
عشق بازی و لز من با بهار عزیزم
هوس بازی
فانتزی بازی با دخترعمو
دکتر بازی خاطرانگیز
حروم زاده بازی من
خاله بازی دوران جنگ
چطور از دودول بازی به کون دادن رسیدم (1)
عشق بازی مهیار و سعید
بازی ما سه نفر!
آخرین عشق بازی 91
اولین گی بازی های من
عشق بازی من و رامین
عشق بازی با عمه عزیزم
عاقبت غیرتی بازی
همجنس بازی را دوست دارم
هوس بازی های آرش
عشق بازی در ملاء عام (1)
شهر بازی و خاطره های سکسی من (1)
مسیج بازی با دختر دایی
گی بازی در 30 سالگی
عشق بازی با سیگارم
بازی (5)
بازی (4)
بازی (1)
عشق بازی دو مرد چاق
دختری که به بازی گرفتم (شعر)
بطری بازی
عشق بازی های من و عشقم در مشهد
فردین بازی برا دوس دختر دوستم
کون کونک بازی تلخ
عشق بازی من و روژین
عشق بازی خیابونی
عشق بازی در ساحل
اسمس بازی با دخترخاله
عشق بازی منو دختر خالم
همه چیز از ۱ بطری بازی شروع شد
گی بازی با دوستم
مدرسه و خاطرات همجنسبازی من
خاله بازی
بازی سرنوشت (4)
بازی سرنوشت (3)
گی بازی من و پسر عمه ام
هم جنس بازی من و رها
عشق بازی من و امیر
شاه بازی
گی بازی در سونا
خاله بازی با زهرا
عشق بازی درجه 1
روزی که از دودول بازی گریختم
گی بازی دو پسر گل
گی بازی با پسرعمو
عشق بازی در هوای بارونی
اولین لز بازی (۱)
عشق بازی در هتل
جنده بازی های ناموفق
بوس بازی با خاله
بازی تموم شد 6 (قسمت آخر )
بازی تموم شد 4
بازی تموم شد 3
بازی تموم شد 1
بازی تموم شد 2
بازی تموم شد 5
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید