این داستان تقدیم به شما

ساعت 8 صبح با سردرد عجیب مستی دیشب از خواب با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار شدم ،روی تخت نشستم و سرم رو با دو دست گرفتم، به زحمت فضا و مکان و اتفاقای دیشب رو مرور کردم ، تصاویر دیشب محو آلود جلوی چشمام ظاهر میشد ، بلند شدم و به سمت دستشویی راه افتادم. اونشب چایخونه پر شده بود از دود سیگار و قلیون و صدای ترانه های دهه 70 که توسط مهمونا درخواست میشد. مهمونها همه همکلاسیهای ورودی 77 بودن و حالا بعد از 12 سال همه با همسرها و پارتنراشون اینجا تو شهر کوچیک میمه در پاتوق همیشگیمون به دعوت حمید جمع شده بودن. آخرین جرعه ویسکی رو سر کشیدم و از جا بلند شدم ، نگاهی به جمع دوستانمون انداختم و به سمت درب پشتی سالن که به باغ راه داشت راه افتادم. کنار چشمه آبی که از وسط باغ رد میشد نشستم و مشتی آب به صورتم زدم. خیلی بی ملاحظه مشروب خورده بودم و کمی سرگیجه داشتم .
 
صدای المیرا رو از پشت سر شنیدم که صدام میکرد ، اشکان جان، اشکان. با تعجب و خیره نگاهش کردم ، اندام موزون و سکسیش منو برد به خاطرات گذشته، قد حدود 170 سینه های 75 پوست برنزه و موهای بلوندش و چهره ای که جا افتاده تر از دوران دانشگاه روبروم ایستاده بودبا لباسی مشکی رنگ که خط سینه هاش رو تا جاییکه از همدیگه فاصله میگرفتن نشون میداد و از کنار با حالتی سکسی رون برنزه و تپلش رو تا پهلوی نازش به نمایش میگذاشت. المیرا همیشه قسمتی از فانتزیهای سکسی من بود.اما هیچوقت جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم ، رابطه ما مثه دوتا دوست بود و با وجود مهسا فقط در حد گردش های دسته جمعی گروهمون بود، جالب اینجا بود که المیرا با همه همین رابطه رو داشت ، اما وقتی خبر نامزدی منو مهسا رو شنید آروم توی گوشم گفت خیلی احمقی ! با صدای کفشهای طرح شیشه ایش که تتوی طرح عقرب روی ساق پاش رو سکسی تر کرده بود و صدایی که مستی ازش میبارید آروم گفت جاش اینجا خیلی خالیه نه؟ از وقتی تنهات گذاشت روزی چند بار خودت و سادگیت رو لعنت میکنی؟ با این حرف نگاهم رو از اندامش گرفتم ازش رو برگردوندم.چشمام و بستم، در یک آن تمام خاطرات مهسا و خیانتش بهمراه برادرم ، مراسم عروسیشون ، خبر سقوط هواپیما شون درحین خروج از کشور و تحویل گرفتن وسایل تکه پاره تازه عروس و داماد از ذهنم گذشت. سیگاری آتیش زدمو بهش گفتم بعد 12 سال از دبی بلند شدی اومدی که منو بسوزونی؟
 
من مهسا رو با همه چیزاش دوست داشتم و همونجوری هم بخاک سپردمش. بغض سنگینی گلوم رو گرفت ، یک لحظه بعد گرمی لبهاش رو روی لبم حس کردم، تنم مدتها بود تشنه آغوش عاشقانه بود. چرخیدم تا کاملا روبروش باشم و بوسه های عمیقش رو به فرنچ کیس عاشقانه بدل کنم، دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و سینه های داغش به بدنم چسبید ، محکمتر بغلش کردم ، طعم مشروب و توتون دوسیب و عطر خوشبوی المیرا با طعم رژ لبش در هم آمیخته بود ، من با همه وجود لبهاش رو میمکیدم و عطرش رو استنشاقمیکردم. با صدای خنده مولود و دست و سوت زدنهای بچه ها به خودمون اومدیم و به سمت درب چشم دوختیم. مولود نزدیکمون شد و با خنده گفت نمیگید نگرانتون میشیم؟ بیایید تو حمید میخواد خداحافظی کنه ، شاید دیگه نبینیمش ، مثل اینکه ویزای استرالیاش جور شده تا سوار شدن در ماشینم و دعوت کردن از المیرا برای گذروندن شب تو خونه من ، هزاربار پشیمون شدم ، اما قبل از اینکه من چیزی بگم المیرا خودش گفت امشب رو میام خونه تو، دل و دماغ برگشتن به هتل رو ندارم.

 
با تکون دادن سر و یه لبخند گیج سوئیچ رو بهش دادم. وارد خونه که شدیم برای تعویض لباس ازم کمک خواست ، زیپ لباسش باز شد و المیرا با ست سکسی لباس زیر و اون کفشهای شیشه ای روبروی من ایستاد ، دوباره لبهامون گره خورد ، در حین لب گرفتن زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رو به بیضه هام رسوند و اروم نوازششون کرد ، کیرم داغ و سفت شد . به سرعت دکمه های پیرهنم رو باز کردم ، و اون با بوسه های ریز و مکیدن سینه هام اروم جلوم زانو زد، کمربندمو بازکرد و دستای ظریفش رو که با ناخنهایی که لاک مشکی سکسی تر شون کرده دور کیرم حلقه کرد. از زیر تخمهام نگاه هوس آلودی به من کرد و با چشمهای بسته شروع به لیسیدن بیضه هام کرد. نا خودآگاه آهی کشیدمو سرش رو به کیرم فشار دادم ، منظره زانوزدنش و حرکت اروم سرش با موهای تیره و بلندی که تا آخرین مهره ستون فقراتش پریشون بودرو از آینه قدی اتاق خواب میدیدم. هرچی بیشتر ساک میزد ، شهوتم برای گاییدنش بیشتر میشد. موهای حالت دارش رو به کناری زدم و از جاذبلندش کردم ، دوباره نگاهم به بدن سکسیش افتاد ، نگین روی نافش با طرح پروانه بال گشوده نظرم رو جلب کرد روی تخت کاملا لختش کردم سینه های درشتش رو به کام گرفتمو وسینه چپش رو مکیدم ، صدای آه کشیدنش ارومم میکرد، چند دقیقه‌مدام هر دو سینه رو خوردم و مالش دادم، با حرکت رو به بالای لگنش ، دستم رو به کسش رسوندم و در حالیکه سعی میکردم حجم زیادی از سینه راستش رو ببلعم انگشت وسط دستم رو به حساسترین جای بدنش رسوندم،
 
گرما نرمی و مایع لزج کسش به پیشواز اومده بودن ، اروم از سینه هاش جدا شدم و با بوسیدن و لیسیدن به پایین لیزخوردم، دو سه تا بوسه روی کسش زدم و شروع به خوردن دروازه بهشتش کردم ، عطر لوسیون بدنش دیوونم کرده بود و من حریص لیسیدن پوست ظریفش بودم ،از میون نآله هاش و حرکت مارپیچ بدنش صدای اشکان منو بگا رو شنیدم ، کاندوم رو از کشوی کناری تخت روی کیرم کشیدمو و روی کسش چند بار مالیدم و ضربه زدم ، صدای ناله المیرا بلندتر شد . با ورود کیرم ، رو تختی رو چنگ زد و لباش رو گاز گرفت. تلمبه ها رو اروم شروع کردم ، و شروع به زدن حرفهای عاشقانه کردم ، المیرا نگاهم می کرد و بازوها وپهلوم رو فشار میداد، کم کم عرق از پیشونیم جاری شده بود وضربه های من هم عمیقتر و محکمتر. ناگهان المیرا شروع به لرزیدن کرد و با انقباضها ی پشت سر هم کسش باعث شد منهم همون لحظه ارضا بشم. وقتی مطمئن شدم که کاملا تخلیه شدم ، کیرم رو که در حال کوچیک شدن بود بیرون کشیدم و کاندوم رو ازش جدا کردم، سرم به شدت گیج می‌رفت، تن عرق کرده ام و از بدن المیرا جدا کردم و بیهوش شدم ، صبح با صدای زنگ موبایل چشم باز کردم…
 
به سمت دستشویی که رفتم ، تصمیم گرفتم دوش بگیرم تاحداقل حالم از اون گیجی مبهم بهتر بشه ، اب ولرم وقتی روی بدنم روان شد ، انگار خستگی وگیجی از بدنم پر میکشید و تازه میشدم، به سمت آینه تمام قد درون حمام برگشتم و در هوای مه آلود حمام خودم را درون آینه دیدم ، تصویر مردی که دوازده سال پیش عشقش را در عین ناباوری از دست داد ، عشقی که قسم خورده بود تا آخرین لحظه عمر برایش باقی خواهد ماند ، اما بی وفایی و خیانت را با هم آمیخت و رفت ، نه از پیش او ، بلکه با همین دو گناه از دنیا رفت. حمام کاملا بخار کرده بود ، درون آینه تصویر زنی پدیدار شد ، با موهای حالت دار و مشکی ، پوستی برنزه ، صورتی زیبا و اندامی هوس انگیز ، چقدر دلم میخواست که او مهسا باشد ، کسی که من با تمام سادگی ام میخواستم و او با تمام بی وفاییش مرا نخواست، اما این فقط یک ارزوی ناممکن بود ، زن از پشت به من نزدیک شد و مرا در آغوش گرفت ، نرمی سینه های هوس انگیزش و برخورد پوست لطیفش با بدنم باعث شد بخودم بیام ، بوسه داغی که بر گردنم زد باز هم آتش شهوت را در وجودم بیدار کرد، انگار الهه شهوت بود و در آغوش من باید آرام میگرفت ، به سمت المیرا چرخیدم ، کسی که دوازده سال پیش به من گفت احمق هستم که مهسا را برای آینده ام انتخاب کرده ام و چه راست گفته بود . لبهامون دوباره گره خورده بود ، تن خیس و یخزده من و اندام داغ و شهوت آلود و لطیف او ، زبانم در دهانش میچرخید و لذت میبردم از نرمی لبهای المیرا ، دوباره جلوی من زانو زد ، برای دومین بار ، سرش را در دستهام گرفتم ، و نگاهمون از زاویه ای که عاشقش بودم بهم خیره شد ، صورت المیرا در برابر کیر نیمه افراشته من. المیرا کیرم را در دست گرفت و کلاهکش را بوسید و ناگهان با لبهایش کیرم را بلعید آهی از لذت کشیدم ، و تصویر نیم رخمان را در آینه دیدم ، المیرا در حمام خانه من در میان بخار و مه ، با لذت و اشتیاق کیر من را ساک میزد . دست راست المیرا بیضهایم را میمالید میکرد و دست چپش با آن ناخنهایی که لاک مشکی براقش دیوونم میکرد سینه و شکم و گاهی رانم را لمس و نوازش میکرد .المیرا سعی میکرد عمیق ساک بزند ، اما کیر من که حالا به بزرگترین حد خودش رسیده بود ، اجازه بهش نمیداد و اون فقط تا نصف کیرم رو میبلعید و با هر چند بار مکیدن کیرم ، اب دهنش رو روی کیر من میریخت.دستش رو گرفتم و از کیرم جداش کردم …

 
سینه به سینه هم شدیم ، دستی به سرش کشیدم و موهایش را مرتب کردم ،اروم پیشونیش رو بوسیدم ، پای راستش رو بلند کردم و روی لبه جکوزی گذاشتم ، کیرم رو روی کسش تنظیم و آروم فشار دادم ، با ورود کیرم ، المیرا خم شد و دستش رو به دیوارش شیشه ای حمام تکیه داد ، دیدن دست لاک زده المیرا و شیشه عرق کرده دیوار حمام و قطرات آبی که روی بدنش ریخته بود ، حسابی تحریکم کرده بود ، نگاهم رو روی بدنش لغزوندم و دیدن پای نازش که طرح عقرب رپش تتو شده بود و اون ناخنهای لاک زده و انگشتهای خوش تراش ، حسابی دیوونم کرد. با صدای آه کشیدنهای المیرا ، توجهم به تلمبه هایی که میزدم برگشت و سعی کردم قوی تر ضربه بزنم ، در همین هین ناله های المیرا تبدیل به جیغهای کوتاه میشد . دست چپش رو به باسن من رسوند پو با یه ریتم قشنگ خودش رو با ضربه های من هماهنگ می کرد ، یه لحظه فکری به سرم زد ، همونجور که المیرا خم شده بود و پاش رو روی جکوزی گذاشته بود ، تا کس نازش بیشتر تو دسترسم باشه ، کیرم رو بیرون کشیدم و کمی آب ولرم روی کسش ریختم و شروع به خوردن کسش کردم ، با این کار المیرا از خود بی خود شد و با یه جیغ بلند ، ازم میخواست که ادامه بدم ، چند دقیقه که اینکار رو کردم احساس کردم زانوهام درد گرفته ، برای همین بلند شدم و المیرا رو برگردوندم ، با کمک المیرا ، بغلش کردم و از زمین بلندش ، خودش پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با یه دست کیرم رو وارد کسش کرد و دستاش رو دور گردنم انداخت ، بالا و پایین شدنهای سینه هاش و دیدن صورت عرق کردهموهایی که پیچ وتاب خورده بود ، دیگه طاقتم رو تموم کرد . به المیرا با نگاهم فهموندم که دارم میام و گذاشتمش زمین ، المیرا جلوم زانو زد و شروع به ساک زدن کرد ، بعد از چندبار مالیدن و ساک زدن آبم با ناله های فریادوار من با فشار روی صورتش پاشید . اروم کیرم رو از دست المیرا بیرون کشیدم ، ابی به تنم زدم و از حموم خارج شدم و المیرا رو تنها گذاشتم.
 
 
سوییچ رو که برداشتم موبایل المیرا زنگ خورد. یه شماره مربوط به دبی بود و اسم شیخ عبدالکریم رو که نمیشناختمش نشون میداد. المیرا از اتاق خواب با موهای نیمه خشک و ست لباس زیر سکسیش به سمتم اومد و با یه بوسه ریز گوشی رو گرفت. با اشاره پرسیدم کیه ، گفت کارم و رفت تو اتاق و شروع کرد به عربی حرف زدن ، داشتم کفشهام رو میپوشیدم که حس کردم مکالمه اش داره به سمت مشاجره میره ، صبر کردم تا ، صحبتش تموم بشه ، وقتی قطع کرد ، رفتم سمت اتاق خواب و دیدم روی تخت نشسته و سرش رو گرفته ، اروم پرسیدم مشکلی هست؟ جواب داد نه ، برو به کارت برس ، من میرم یه چرخی میزنم تو شهر تا تو برگردی ، بهش گفتم سوییچ ماشین دیگه تو کشو میزه و فقط بنزینش رو چک کنه ، ظهر هم نهار میام دنبالش تا با هم باشیم ، لبخند قشنگی زد و اروم گفت مرسی . هنوز وارد خیابون اصلی نشده بودم که دیدم اس داد ، برام بلیط برگشت دبی بگیر اگه امشب باشه عالیه ، زدم کنار و بهش زنگ زدم ، پرسیدم مگه بلیط برگشت نداری ، گفت چرا ولی میخوام زودتر برگردم ، با تعجب گفتم مشکلی پیش اومده؟! گفت نه کاری دارم که نا تموم مونده و باید خودم انجامش بدم. بجای اینکه سر کار برم رفتم سمت آژانس هواپیمایی رفیقم و تو راه به منشیم خبر دادم که تا دو هفته آینده قرارهای کاری رو کنسل و حساب ارزیم رو دو برابر حالت معمول شارژ کنه ، به رییس هیئت مدیره هم زنگ زدم و گفتم برای کار مهم و خانوادگی تا دو هفته آینده بخاطر عدم حضورم با قائم مقامم هماهنگ باشه . از شانس خوب من فردا صبح بلیط تابان برای ساعت ۶ و نیم صبح وجود داشت و چون بخاطر خرید ملک و تجارت در امارات سیتیزن اونجا بودم ، فورا دوتا بلیط گرفتم و به یکی دوتا از دوستان بانکی سر زدم و ظهر با یه دسته گل و یه ست جواهر طرح اسپرت به خونه برگشتم …
 
المیرا اصلا بیرون نرفته بود و فقط ارایش شهوت انگیز دیشبش رو تکرار کرده بود . با مهربونی به استقبالم اومد و کلی برای هدیه ام ذوق کرد ، منم بغلش کردمو دستاش رو بوسیدم . بهش گفتم انگیزه جدیدی تو زندگیم شده و دارم سعی میکنم از وضعیت ام که مثل زندگی یک رباط بود ، خودم رو خلاص میکنم. وقتی فهمید دوتا بلیط گرفتم یکم شوک شد ، اما به خودش مسلط شد و سعی کرد ظاهرش رو حفظ کنه. نهار رو رفتیم کوه صفه اصفهان و رستوران زاگرس و کمی پیاده روی ، شب یه سکس نصفه و نیمه و یه دوش گرم و صبح زود فرودگاه و ساعت ،۱۰ صبح جلوی خونه المیرا بودیم. وقتی وارد خونه شدیم ، بوی مطبوعی میومد ، اما المیرا دستش رو به معنی توقف جلوی سینه ام گرفت و خودش جلوتر به سمت اتاق خواب رفت ، با بازشدن درب یه لحظه توی آینه اتاق خواب دیدم یه هیکل سکسی و کاملا لخت از تخت خواب بلند شد و به سمت دیگه تخت رفت و چند لحظه بعد با یه لباس خواب حریر صورتی جلوی میز توالت که من داشتم از اینه اش برای دیدن اتاق خواب استفاده میکردم پشت به من ایستاد ، اندامش از پشت فوق العاده بود ، جوریکه وصفش خیلی سخته ، سفیدی پوست و خوش فرمی باسنش و حالت آشفتگی موهاش و لحن صدای ظریفش کاملا من رو منقلب کرده بود ، در همین حین دیدم یه پسر جوون تیره پوست ناشیانه از اتاق اومد بیرون و در حین اینکه دکمه تیشرتش رو می بست با لحن عربی گفت سلام و علیکم ، من از تعجب فرصت نکردم جوابش رو بدم و فقط از پنجره دیدم سوار ماشین شورولت پارک شده توی حیاط شد و خارج شد. یکهو با صدای فریاد المیرا بخودم اومدم که میگفت : سابرینا اینجا چه خبره؟ پسر شیخ عبدالکریم اینجا چه گهی میخورد؟

 
رو تخت من با اون عوضی چه غلطی میکردین ؟! سابرینا با ارامش از اتاق بیرون اومد و من وحشت زده هنگ کرده رو با چهره اش برد تو اغما ، این صورت و این چشمها و لبها و بینی ، وای این فرشته بود یا کارت پستال؟؟؟! لبخند ظریفی تحویلم داد و رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب میوه ریخت و به من به منظور تعارف اشاره کرد! با سر جواب رد دادم و دیدم المیرا اومد بیرون . سابرینا با متانت گفت معرفی نمیکنی؟ المیرا جواب داد میگم این پسره اینجا چیکار میکرد؟ تو خونه من ، یا همین الان بگو یا وسایلت رو جمع کن و برو! من المیرا به آغوش کشیدم و گفتم اروم باش . سابرینا با یه لبخند مصنوعی جلو اومد و گفت به به ، میبینم عشق گمشده پیدا کردی ، چه جفتی شدین ! آفرین ، آفرین ، شیخ عزیزتون که خبرنگار شده هم ، خبر داره؟ المیرا با عصبانیت گفت خفه شو ، اشکان از دوستان قدیمیه ، تو هم بهتره بری گورت رو گم کنی ، نمیخوام تو این‌خونه ببینمت! سابرینا با آب میوه اش جلوی من اومد و دستش رو دور گردنم انداخت و صورتم رو بوسید‌و گفت امیدوارم اینطور باشه و عمدا سینه اش رو به سینه من فشار داد ، سفتی و گردی سینه های عمل کرده اش رو از روی لباس نازک و تیشرت نخی ام ، کاملا حس کرده بودم ، عطر موهای صاف و بلندش ، و نرمی تن لطیفش دگرگونم کرده بود . سابرینا چشمکی به من زد و رفت تا لباس عوض کنه ، المیرا به سمت من برگشت و عذرخواهی کرد ، من که داغ داغ شده بودم بغلش کردم و لبهاش رو خوردم ، المیرا کمی تقلا کرد که خودش رو جدا کنه ولی من محکم بغلش کرده بودم و اجازه نمیدادم جدا بشه ، تو همون زاویه قبلی قرار گرفتمو دیدم سابرینا داره از توی آینه ما رو نگاه میکنه ، با یه لبخند قشنگ لباس خوابش رو از تنش در آورد .
 
لباس رو بدنش لغزید و اندام سکسیش با اون سینه های سر بالا نمایان شد ، دستهاش رو به آرومی به دو طرف باز کرد و سرش رو به سمت راست کج کرد و پاهاش رو به صورت ضربدری گذاشت ، من آدم مذهبی نیستم ولی یه لحظه تصویر مصلوب شدن مسیح جلوی چشمام تجسم شد و زیبایی این دختر که چقدر میتونست فریبنده باشه ، با حرص بیشتری گردن المیرا رو خوردم و به سمت اتاق دیگه ای بردمش ، وقتی با ولع سینه های المیرا رو می مکیدم و انگشتم رو به کسش رسونده بودم و مقاومت اون بدن سکسی رو با حرکاتم میشکوندم صدای بسته شدن درب ساختمون رو شنیدم ، با این صدا المیرا دوباره آزاد شد و به سمت من هجوم اورد ، کیرم رو بدست گرفت و دوباره با ساک های عمیقی که میزد منو تو اوج برد ، حدود نیم ساعتی همدیگه رو لیس زدیم و مالیدیم و بعد لحظه ورود به بهشت خیس و داغ المیرا بود که بدتر از لبها و دهنش کیر من رو به درون خودش میکشید ، وقتی داشتم تلمبه های آخر رو میزدم ، و المیرا با شهوت مبل رو چنگ انداخته بود ، ناگهان در چهارچوب در اتاق سابرینا رو دیدم که بی تفاوت ایستاده ، با دیدنش تو این صحنه کیرم از شهوت حضور سابرینا از خود بی خود شد و فرصت بیرون کشیدن رو بهم نداد ، آبم با فشار و در حالیکه به طرز عجیبی کیرم تو کس المیرا بالا و پایین میشد و تکون میخورد ، تخلیه شد ، المیرا هم که با حرکت من متوجه حضور سابرینا شده بود ، به شدت لرزید و آه کشید و بدن من رو با ناخنهاش خراش داد ، سابرینا که فهمیده بود چه تاثیری رو ما گذاشته با بی تفاوتی گفت برای دوست قدیمی ات حوله و دمپایی گذاشتم ، نهار رو هم سفارش دادم و از اونجا دور شد، من خودم رو به زحمت از المیرا جدا کردم و سمت دیگه مبل ولو شدم ، المیرا بلند شد و در اتاق رو بست ، اروم گفت حواست به این باشه من میرم و تا ساعت سه برمیگردم ، فقط خواهش میکنم مواظب باش این احمق دیوونه کاری نکنه…
 
با حالتی شرمگین از اتفاقی که افتاده بود ، لباسهام رو پوشیدم و سمت سالن رفتم ، سابرینا روی کاناپه لم داده بود و تلویزیون میدید ، با دیدن من لبخندی زد و گفت خسته نباشی ، میذاشتی برسین بعد عشق بازیتون رو شروع میکردین .
از جسارتش شوکه و عصبی بودم ، اروم و با خجالت پرسیدم حمام کجاست؟
خندید و گفت میخوای غسل کنی ، یا ترشحات اونو بشوری ؟
با خودم گفتم ، اگر جوابش رو ندم این روند حاضرجوابی ادامه دار میشه ، برای همین پرسیدم برای تو فرقی میکنه؟
ناخن لاک زده اش رو دور لبش حرکت داد و گفت ، آخه میدونم المیرا حین ارضا شدن ، ترشح زیادی داره ، گفتم شاید از خشک شدن ترشح دور آلتت اذیت هستی!
نگاه من به حرکت سکسی دست سابرینا بود و زیبایی صورتش مسخم کرده بود ، آروم رفتم سمت کاناپه و گفتم ، ولی انگار شما اذیت میشی؟
با عشوه خندید و گفت وقتی بعد از ارگاسمش لبام رو میخوره ، چیزی از اون ترشح باقی نمیمونه که اذیت بشم .
گفتم پس تو انگار آتیشت خیلی تنده ؟
نگاهی تحقیر آمیز بهم کرد و گفت صدالبته نه به تندی تو .
گفتم ببین ، هدفت رو از این حرفها و طعنه ها نمیدونم ، فقط بهم توصیه کردن ، خیلی بهت نزدیک نشم.
بلند شد ، لباسش رو که یه تاپ حریر بود از تنش دراورد ، سینه های فوق سکسیش نمایان شد ، اومد به سمت من ، نزدیک نزدیک ، جوریکه نفسش به صورتم میخورد .

 
خیلی آروم بهم گفت بهت گفته از من دوری کنی برای اینکه کسی نمیتونه در برابر هوس خوابیدن با من مقاومت کنه.
یه قدم به عقب رفتم ، با خودم گفتم این دختر یا دیوونه است یا خود شیطونه.
خندید و گفت چی شد؟ ترسیدی نتونی از بوسیدن من صرفنظر کنی ، عقب نشینی کردی!
واقعا تو بد موقعیتی گیر کرده بودم ، گفتم لطفا حمام رو نشونم بده .
با دست راهرو و درب حمام رو نشون داد.
بی معطلی رفتم و شیر آب سرد رو تا ته باز کردم ، کاملا عصبی و دستپاچه بودم .
بیش از حد معمول دوش گرفتن رو طول دادم.
وقتی برگشتم دیدم با یه لیوان آب میوه و ظرف شیرینی تو سالن منتظرمه ، محلش ندادم و رفتم سمت اتاقی که چمدونها رو گذاشته بودیم.
چند لحظه بعد دیدم ، پشت سرمه و داره لبخند میزنه.
گفت ببخشید ، برخورد اولمون خوب نبود ، فکر کنم برات سوء تفاهم پیش اومده ، منو المیرا مثه دو تا خواهریم ، مثه دو تا زن و شوهر ، رابطمون پیچیده و به شدت صمیمیه ، بخاطر همینه که طاقت نمیاریم کسی دیگه ای تو این رابطه نقشی داشته باشه ، علت عصبانیت المیرا هم وقتی ماجد، پسر شیخ عبدالکریم رو با من دید همین بود.
گفتم ، خوب اینا رو برای چی به من میگی؟
گفت میخوام بدونی که نمیذارم المیرا رو از من بگیری .
 
خندیدم و گفتم یاد داستانهای شرلوک هلمز افتادم ، نکنه اگه اصرار کنم ، منو میکشی؟؟
باز ردیف دندونهای سفید و نازش از پشت دو تا لب قلوه ایش پیدا شد و گفت ، نه نمیکشمت ، ولی بهت ثابت میکنم که تو المیرا رو فقط برای سکس میخوای و اگر بهتر از اون گیر بیاری باهاش میخوابی ، حتی بهت قول میدم که حین سکس با نفر دیگه ، حاضری هر کاری بگه براش بکنی.
لبخند عصبی زدم و گفتم حتما اون نفر دیگه هم تو هستی ، اونم کسی که حاضره مثه یه فاحشه حتی با یه عرب بخوابه.
لبخندی زد و گفت البته که تو نمیتونی المیرا رو با من مقایسه کنی ، ولی بدون اون عربی که من باهاش خوابیدم ، صدتا مثه تو رو میخره و آزاد میکنه ، ضمن اینکه بهتره بدونی ، المیرا جون تو هم کم با این عربهای پولدار نخوابیده .
گفتم البته در مورد المیرا مطمئن نیستم ولی کسی که تو رو گایید ، رو از نزدیک دیدم.
 
بلند شد و گفت ببین ، من برای آشتی اومده بودم ، و اینکه بهت بگم ، بهتره رابطه ات با المیرا مثه یه دوست باقی بمونه ، وگرنه کاری میکنم که از اومدنت پشیمون بشی ، چون مطمئن باش در صورت اصرارت ، المیرا رو حتی به عنوان دوست هم نمیتونی داشته باشی.
از اتاق که بیرون رفت ، حس کردم خیس عرق شدم ، خدایا این چه جور موجودیه؟؟!!
شب ، بعد از آشتی کنان خنده دار المیرا و سابرینا ، با اصرار المیرا و بهمراه سابرینا به سمت کمپ صحرایی رفتیم، هوا کمی خنک شده بود و عطر قلیون تو‌کمپ پر بود.
المیرا باز هم زیبا و معصوم بود ، اما سابرینا چهره اش یه جورایی منو به وحشت مینداخت ، نمیدونم چرا هربار نگاهش میکردم ، زیباییش رو ده برابر قشنگتر از المیرا میدیدم.
حتی لباس پوشیدن و آرایشش هم تحریک کننده تر از المیرایی بود که برای من نقش الهه شهوت رو داشت.
موقع نمایش هر دوشون سمت چپ و راست من نشسته بودن ، و دستای هر کدوم توی یکی از دستای من بود ، المیرا خیلی ساده میخندید و هیجان زده میشد ، اما سابرینا ، فقط به نمایش نگاه میکرد .

 
موقع رقص عربی ، رقاصه سمت ما اومد و سابرینا رو بغل کرد و با هم خوش و بش گرمی کردند، سابرینا گفت ازم میخواد باهاش برقصم ، منم قبول کردم ، با اجازه برم آماده بشم ، المیرا سری تکون داد و من هاج و واج موندم.
وقتی رو صحنه هر دوشون شروع به رقصیدن کردند ، من دیگه داشتم از شهوت حرکات اون بدن سکسی و روغن زده میمردم.
المیرا توی گوشم گفت ، بدجوری میخکوب شدی ، خندیدم و گفتم فوق العاده میرقصه.
گفت ، سابرینا خودش معلم رقص این دختره بوده.
سری تکون دادم و گفتم تبحرش کاملا مشخصه.
اون شب با موسیقی و رقص و قلیون و بوسه های عاشقانه المیرا تموم شد ، وقتی رسیدیم خونه ، سابرینا گفت میره دوش بگیره ، المیرا هم گفت صبح جلسه مهمی با شیخ عبدالکریم داره وباید زود بخوابه.
من که خوابم نمیومد گفتم ، بیدار میمونم و چند نخ سیگار و چند پیک مشروب میزنم.

 
پای تلویزیون کانالها رو عقب جلو میکردم و سرم بخاطر مشروب سنگین سنگین بود ، تو همین حین دیدم ، دو تا دست لطیف ازپشت بغلم کرد ، رنگ لاک ناخنهای المیرا رو شناختم ، دستهاش رو بوسیدم ، اروم توی گوشم گفت چشمات رو ببند و با من بیا ، لبخندی زدم و بلند شدم ، یه لحظه حس کردم با یه پارچه نازک چشمام بسته شد ، گفتم چیکار میکنی؟
آروم گفت سوپرایز.
منو برد و روی تخت کاملا لخت شدم ، سینه ام رو لیسیدو سمت کیرم حرکت کرد ، و دوباره ساکهای عمیق و خیس ، سرش رو با دستام گرفته بودمو و حرکت ش رو کنترل میکردم ، سعی میکردم تمام کیرم رو تو دهنش فرو کنم ، وقتی با نوک زبونش بیضه هام رو لیسید متوجه شدم ، تمام کیرم به صورت کامل تو دهنشه، بعد از چند لحظه حس کردم اروم نشست روم ، و کیرم رو تو کس خودش فرو کرد ، با این پوزیشن ، دسترسی به سینه هاش راحت تر بود ، برای همین وحشی و گرسنه به سینه هاش حمله کردم و صدای شهوت انگیز آهش ، خیالم رو از بابت لذت دو طرفه راحت کرد.
با دو دستش سرم رو به سینه هاش فشار میداد و خودش رو روی من بالا و پایین میکرد ، دیگه طاقتم تموم بود ، داشتم فوران میزدم ، بهش گفتم و با چندتا آه و ناله جوابمو داد ، ناله هاش بیشتر تحریکم کرد و انقباض کسش و فشاری که با بدنش بهم وارد میکرد باعث شد ، کیرم در حد انفجار خودش رو تخلیه کنه، من بی حال با چشمهایی بسته ، روی تخت ولو شدم ، چند لحظه بعد حس کردم ، داره باز هم کیرم رو ساک میزنه ، یه لحظه تعجب کردم ، المیرا ، تا حالا این کار رو نکرده بود، یعنی بعد از تخلیه شدن من هیچوقت کیرم رو ساک نزده بود ، یه لحظه پارچه رو از روی چشمهام برداشتم .
 
سابرینا ، در حالیکه کاملا لخت بود ، بین پاهای من خیمه زده بود و کیرم رو میلیسید و با نگاه خمار و صورت سرخ شده اش به من نگاه میکرد.
از شدت ضعف و شهوت ، سرم رو گرفتم و دوباره روی تخت ولو شدم….

 
حالت عصبی بدی بهم دست داده بود ، تمام لذت سکس پریده بود و دهنم طعم گس و تلخ عرق رو داشت ، از لیسیدن بیضه هام ، مورمور میشدم و از کسی که داشت این کار رو با اون چهره به ظاهر معصوم انجام میداد ، متنفر بودم . وقتی میدیدم چقدر ساده اسیر بازی مسخره این دختر روانی شدم و با اولین حرکتش قافیه رو ناخواسته باختم ، از خودم و سادگی بیش از حدم بیشتر عصبانی میشدم.
سابرینا با لذت یکبار دیگه منو به انزال واداشت و با مالیدن بیضه ها و کیرم ، منو به لرزش و تکون های مجدد دچار کرد ، خیلی سعی کردم ، از روی لذت آه نکشم ، ولی وقتی دوباره چشمهام رو باز کردم و دیدم ، صورت و لبهای سکسی سابرینا از آب من خیس شده ، ناخوداگاه ، آه کشیدم و دیدم که چطور لبخند رضایت روی لبهای سابرینا نقش بست.
از بین پاهام بلند شد و در حالیکه کاملا لخت بود و صورتش از آب من پوشیده بود به سمت حمام رفت.
سردرد بد مستی سراغم اومده بود ، حال بدی داشتم ، انتظار رو دست خوردن رو ، اونم اینجوری نداشتم ، اصلا فکر نمیکردم که بخواد بدون اینکه المیرا متوجه بشه با من سکس داشته باشه ، اما نباید سادگی بخرج میدادم ، بلند شدم ، خودم رو تمیز کردم ، لباس پوشیدم و به حیاط رفتم ، هوای شرجی دبی توی ریه هام گره خورد ، سیگاری آتیش زدم و به ماه خیره موندم.
چند لحظه بعد المیرا صدام زد ، اشکان چی شده ؟
برگشتم و المیرا رو تو لباس خواب حریر مشکی دیدم ، موهای تیره و بلند و حالت دار ، چشمهای گیرا ، لبهایی که مثل غنچه نیمه باز انگار همیشه آماده پرپر شدن بود ، سینه های برجسته ای که خبر از رسیدگی ویژه و ماساژهای حرفه ای میداد ، کمر باریک و پاهای خوشتراش ، دوباره از دست خودم و خریت محضی که بخرج داده بودم شاکی شدم .
سیگاری آتیش زدم و گفتم چیزی نیست کمی بیخواب شدم.
اومد کنارم و از پشت بغلم کردو سرش رو روی شونه هام گذاشت.
نرمی سینه هاش و حرارت بدنش رو کاملا حس میکردم ، بهش گفتم المیرا تو اینجا دقیقا شغلت چیه ؟ رابطه تو با شیخ عبدالکریم چجوریه ؟
 
گفت ، چیزی شده ، سابرینا حرفی زده ؟
چرخیدم سمتش و گفتم راستش از اومدن من و رابطه ما بشدت ناراضیه و بهم اخطار داده که نمیذاره من تو رو مال خودم کنم.
المیرا ، لبخندی زد و گفت ، دختر دیوونه ، اون وابستگی عجیبی به من داره و با اینکه پسر شیخ عبدالکریم حاضره هرچی بخواد به پاش بریزه ، حاضر نیست باهاش ازدواج کنه و منو ترک کنه .
لبخندی زدمو گفتم ولی حاضره برای رفع حاجات باهاش بخوابه !؟
گفت خوب البته از نظر من مشکلی نداره ، میتونه مثل رابطه منو تو باشه.
از حرفی که زد ،جا خوردم ، بتندی گفتم چی میگی المیرا؟! من چنین رابطه ای رو نمیخوام ، دیگه حاضر نیستم بخاطر کس دیگه ای از تو بگذرم .
المیرا گفت ، من مشکلی دارم که نه میتونم به تو بگم و نه گفتنش میتونه کمکی به هردومون بکنه .
خنده عصبی کردم و گفتم اوه چه رومانتیک و مرموز ، اگه همچین چیزیه ، پس چرا سابرینا ، من رو تو مستی مجبور به سکس با خودش میکنه ، فقط برای اینکه به من نشون بده حاضره هر کاری بکنه که من به تو نرسم.
المیرا ، سری تکون داد و زیر لب گفت دختر بیچاره ، مکثی کرد و در حالیکه به سمت سالن میرفت ، گفت باید باهاش صحبت کنم و بهش بگم چنین اتفاقی قرار نیست بیفته .
 
تو هم دیگه نگران کارهای سابرینا نباش ، اگرهم سکس با اون برات لذت بخش بوده میتونی این کار رو تکرار کنی .
دیگه داغ کردم ، دویدم سمتش و بازوی نرم و لطیفش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم.
نگاهم که به نگاهش برخورد کرد ، تمام عصبانیتم ، فروکش کرد ، چشمهای زیبای المیرا ، نگاه نافذش ، اشکهایی که آروم از روی گونه هاش میلغزید ، بازوش رو رها کردم و به آغوشش کشیدم ، ملتمسانه گفتم ، المیرا ، خواهش میکنم ، این کار رو با من نکن ، من به امید بودن با تو تا هرجا که بگی باهات ادامه میدم.
المیرا ، منو بوسید و گفت ، اشکان ، من اونقدر زنده نمیمونم که بتونم با تو آینده ای رو تجسم کنم ، لطفا اینقدر اصرار نکن ، بخاطر بیماریم بکمک شیخ عبدالکریم تا حالا چند هزار دلار خرج کردیم ، اما دیگه امیدی نیست، اینکه من پیش اون رفت و آمد میکنم ، بخاطر اینه که شیخ شریک تجاری پدرم بود و الان هم وکیل اموال منه و داره کارای ساخت یه یتیم خونه رو تو اصفهان پیگیری میکنه ، من نمیتونم با تو باشم ، لطفا اصرار نکن و بذار تا وقتی با هم هستیم زندگی رو تلخ نکنیم.
با گفتن این جمله ، المیرا از من دور شد و من با بهت و نامیدی باقی موندم.

 
 
همونجا روی زانوهام نشستم ، زندگی برام تموم شده بود ، یعنی زندگی اینقدر باید با من بیرحم باشه؟
دوباره همه زندگیم جلوی چشمام رژه رفت ، چهره مهسا ، خیانت برادرم ، فرار اونها و مرگ رقت بارشون ، المیرا و دانشگاه و دوستان و اون شبی که دوباره المیرا منو و مجذوب خودش کرد ، حالم از بازی مسخره روزگار بهم میخورد ، و تنفر تو عمق وجودم رفته بود.
با سردرد شدید به سالن رفتم و روی کاناپه ولو شدم.
نزدیکای ظهر با صدای سابرینا از خواب بلند شدم ، کنار دستم یه فنجون قهوه معطر عربی بود و یه تیکه پای سیب خوشرنگ ، ضعف شدیدی داشتم ، بلند شدم خودم رو جمع و جور کردم ، سابرینا یه تاپ صورتی که شونه ظریفش از یقه گشادش بیرون بود پوشیده بود و شلوارک چسبون سفید رنگش پاهای خوشتراش و سفیدش رو نشون میداد.
لبخند ظریفو بچگانه ای زد و گفت اشکان جان ، منو میبری دبی مال ، بی تفاوت نگاهش کردم و رفتم آبی به صورتم زدم ، وقتی برگشتم دیدم روی کاناپه نشسته و گفت ، از دست من ناراحتی؟
گفتم از دست همه ، حتی خودم.
 
گفت نباش ، المیرا باهام حرف زده ، ما میتونیم دوستای خوبی باشیم ، بیا با هم مهربون باشیم ، من که از هیچکدوم از برخوردایی که داشتیم ناراحت نیستم، مخصوصا برخورد دیشب.
تلخ و عصبی نگاهش کردم و گفتم ، حیله زشت و کثیفی بود ، شانس آوردی که المیرا روی این موضوع حساس نبود وگرنه زنده نمیذاشتمت.
سابرینا خنده ظریفی زد و گفت تو که راست میگی ، یالا لباس بپوش بریم.
با تلخی گفتم بذار صبحونه ای که عشقم برام آماده کرده رو بخورم ، بعد باهات میام هر قبرستونی که میخوای بریم.
اومد خودش رو ول کرد روی پام و گفت از کی تا حالا من شدم عشقت ، گفتم بلند شو خودت رو لوس نکن ، منظورم تو نبودی ، دستاش رو حلقه کرد دور گردنم و گفت این قهوه و کیک رو من برات آماده کردم.
نرمی سینه هاش و اندام ظریفش ، حس خوبی بهم داد ، بهش گفتم بلند شو تا جفتمون رو با قهوه نسوزوندی ، صورتش رو اورد جلو و گفت ، لبهام رو ببوس تا بلند شم ، ناچارا لبم رو گذاشتم رو لبش ، عطر رژی که زده بود ، خواستنی بود و آدم بی هوا دوست داشت نفس عمیق بکشه و اون عطر رو تو ریه هاش حفظ کنه ، اما بخودم اومدم و خواستم لبم رو جدا کنم که لب پایینم با دندون های سابریناگرفتار شد ، به چشمهای بسته شده اش و سایه تیره رنگی که زده بود و خیلی زیباترش کرده بود خیره موندم و گذاشتم ، تا لذت کامل رو از مکیدن لبم ببره ، نگاهم از روی صورتش به اندام ظریفش کشیده شد ، سینه های برجسته سابرینا ، و خط سینه هاش و ظرافت فوق العاده اندامش باعث شد دستم به سمت سینه و شکمش بلغزه ، وقتی دستم به سینه اش رسید ، خودش تاپ رو بالا زد تا بتونم سینه اش رو تو مشتم بگیرم و عمیق تر لبهای همدیگه رو مکیدیم .
 
کمی بعد اندام سابرینا ، روی کاناپه زیر بدن من محو شده بود وصدای تلمبه های شدید من که تو هر کدوم انگار قرار بود نفرتی رو خالی کنه ، با صدای شهوت آلود و آه کشیدن های کوتاه و جیغهای گاه به گاه سابرینا قاطی شده بود.
اینبار لذت گاییدن سابرینا و دیدن اندام شهوت انگیز ش در زیر نور طبیعی و بالا و پایین شدن سینه های عمل شده اش و کش و قوسی که به بدنش میداد و التماسی که زیر بدن من میکرد ، حسم رو نسبت بهش عوض کرده بود.
بی ملاحظه و با سر و صدای زیاد ناخواسته روی شکم و صورتش انزال کردم و سابرینا از روی شهوت و هیجان از ارگاسم من میخندید و نفسهای عمیق میکشید….

 
 
بخاطر سابرینا سریع یه دوش گرفتم و در عین ناباوری دیدم ، سابرینا لباس پوشیده و با آرایش کامل ، زیباتر از همیشه روبروم ایستاده ، همینطور متعجب نگاهش کردم و با حوله موهام رو خشک کردم.
خندید و گفت ، چته چرا مبهوتی ؟
گفتم من ده دقیقه کلا تو حموم بودم ، چجوری آماده شدی؟ ضمنا این تاپی که پوشیدی سینه هات رو بدجوری نشون میده ، آدم هوسی میشه.
با مشت کوچیکش ضربه ای به بازوم زد و گفت ، گمشو همین لباسم خوبه بذار دنیا هوسی بشه ، تو هستی مشکلی نیس ، درضمن من speed woman هستم .
با تمسخر گفتم ، جااااان ، اونوقت قهرمان کدوم داستانی خانم سرعتی؟
دیدم زیرچشمی نگاهم کرد و جواب داد ، شاید داستان زندگی تو.
متوجه منظورش نشدم ، خوب بنظرم کمی به محبت نیاز داشت و حرفهاش از روی نیازش به توجه و عشق بود.
لباس پوشیدیمو ، چند دقیقه بعد تو گرمای ظهر دبی ، جلوی دبی مال ایستادیم .
گفتم ، آخه کدوم کسخلی این وقت روز میاد خرید.
 
خندید و گفت خوب من و تو.
جوابش دندون شکن بود ، برای همین راه افتادم تا از شر آفتاب تند و تیز به پاساژهای خنک دبی مال فرار کنم.
دنبالم دوید و گفت اشکان یواش برو.
همینجوری که تو پاساژها چرخ میخوردیم ، بهم تکیه داده بود و دستش توی دستم گره خورده بود.
عطر موهاش و لذت نرمی بدنش دیوونه ام میکرد ، از صبح فکرمو مشغول خودش کرده بود ، شدیدا به تنهایی و تفکر احتیاج داشتم، چشمم به دفتر هواپیمایی امارات فلای افتاد و راهم رو به سمت اونجا کج کردم .
گفت چیکار داری؟ گفتم ، میخوام برگردم.
اندوهی تو نگاهش نشست ، اما هیچی نگفت.
بلیط رو برای شب به مقصد تهران گرفتم. با خودم گفتم ، بهتره تو تهران یه سری هم به دفتر فروشم بزنم تا هم از این شرایط خارج بشم و هم کمی منطقی فکر کنم.
نزدیکای غروب المیرا کنار رودخونه مصنوعی مدینه الجمیرا ، بیرون بار بلژیکیها ، با سه تا آب جوی بلژیکی منتظرمون بود.
وای که چقدر این زن هنوز هم برای من ابهت داشت .
نگاهش تا عمق وجودم نفوذ میکرد و پیچ و تاب موهاش منو پرت میکرد به عمق دره عاشقی.
با خوشحالی و عشق بغلش کردم و عطرش رو نفس کشیدم ، انگار بچه گم شده ای بودم که به آغوش مادرش برگشته.
اونم منو بوسید ، سابرینا با بغض بچه گونه ای گفت ، این اشکان نامرد میخواد امشب برگرده.
المیرا با تعجب نگاهم کردو گفت چرا اشکان؟

 
نگاهش کردم و گفتم ،من برای موضوعی همراهت اومدم که الان دیگه منتفی شده.
بهتره برگردم ، میدونم تو هم اینجا زیاد کار داری ، اما خواهش میکنم هروقت بهم نیاز داشتی منو خبرم کن.
لبخند قشنگی روی لبهای المیرا پدیدار شد و گفت ، منم یه خواهش دارم ، اونم اینه که وقتی سابرینا تنها شد ، همینجوری که دوست داری هوای منو داشته باشی ، هوای اونم داشته باش .
بغضم گرفته بود ، دستای لطیف المیرا رو گرفتم و بوسیدم ، تصور نبودش تو زندگیم خیلی سخت شده بود.
شام رو خورده بودیم و من داشتم آروم وسایلم رو مرتب میکردم ، المیرا کنارم ایستاده بود و از یتیم خونه اش میگفت.
گفت که قراره همه کارهاش رو به سابرینا بسپاره و تمام سرمایه و خونه رو هم به نام اون زده و آخر حرفش با لبخندی که غمبار بود گفت اشکان دوستت دارم حتی وقتی نباشم.
***
سه ماه بعد موبایلم زنگ خورد ، صدای لرزون سابرینا از اتفاق تلخ رفتن المیرا خبر داد و من بقیه حرفهاش رو نفهمیدم.
اولین بلیط رو گرفتم و خودمو رسوندم ، اما دیگه نشد ببینمش ، عشقی که سالها زیر خاکستر بود و گر گرفت و برای همیشه خاموش شد .
یک ماه دبی موندم چند بار شیخ عبدالکریم و پسرش رو ملاقات کردم ، خیالم از بابت همه کارها که راحت شد به عنوان وکیل سابرینا کار یتیم خونه رو هم تموم کردم.
یک هفته بعد توی هواپیما ، با سابرینا به مقصد پاریس میرفتیم ، قرار بود تو یه جشن کوچیک ، سابرینا جای مهسا و المیرا رو برام پر بکنه .
با اینکه هنوز به زندگی و جریانهای تلخش مشکوک بودم ، ولی وقتی از پنجره هتل به ایفل نگاه میکردم و سابرینا ، با ریتمی هماهنگ با من خودش رو‌ روی کیرم پیچ و تاب میداد و ناله میکرد و سینهای سربالاش با ضربه های من بالا و پایین میشدن ، حس میکردم ، اتفاقای خوب تو راهه…

 
پایان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *