این داستان تقدیم به شما
یازده ساله بودم همراه زن داداشم شهین از روستایی در زنجان به شهر می رفتیم شهین ۱۷ ساله بود و بخاطر تایم پزشکی باید روز معینی مراجعه میکرد بابام پیر بود و توان اومدن نداشت داداشم هم اهواز در شرکتی کار میکرد مادرم اجازه مرخصی منو گرفت همراه شهین کرد که با مینیبوس روستا به شهر برویم
یک ردیف مانده به آخر روی جفت صندلی نشستیم رون گرم و نرم زنداداش رونمو داغ کرد چیزی از سکس نمیدانستم ولی خیلی برام خوشآیند بود چند مرد مسن حدود ۴۰ سال بالا یا پایین در آخرین صندلی نشسته بودند هر چهار تا را میشناختم نزدیک محله ما خونشون بود قیافه دو تاش مردونه و تو دل برو بود اسم یکیش احمد و یکیش عباس و یکیش ایمان بود که خیلی دهاتی بود من شهر را تقریبن بلد بودم چون بارها با پدر مادر و یکبارم با پسر داییم تنهایی رفته بودم و چند شب خونه داداش بزرگم که حاشیه شهر زنجان بود مانده و برگشته بودم
زمستان بود برف تو راه بعد چند دقیقه دور شدن از ده تو راه فرعی که به جاده اصلی نرسیده بارش برف زیادتر شد و شروع به بارش سنگینی کرد طوریکه برفپاککنهای ماشین جوابگو نبود و داخل مینی هوا سرد بود و شیشه ها یخ میزد ما هم لباس گرم تنمون بود هم من هم شهین کاپشن بلند خزدار تنمون بود حس کردم دست احمد از صندلی عقب کاپشن شهین را حرکت میده!
خجالت کشیدم از شهین بپرسم چیه تا جائیکه احمد سرشو تکیه داده بود رو صندلی شهین مثلا که خوابه و دستش رو بدن شهین میچرخید شهین اول بدقلقی میکرد ولی رفته رفته دیگه انگار کاری نداشت احمد هم با شرایط کمی فضای بین شیشه و صندلی هر چه میکرد دستش فقط تا روی پاهای شهین بین دو رانش بزور میرسید شهین کاپشنشو یه وری کرده بود من و صندلی تکی که یه مرد مسنتری نشسته بود متوجه نشه اینو کاملا حس میکردم طوری کاپشنشو یه وری کرده بود که من بزور دست احمد را میدیدم روی رون بین دو پاش به سمت شکمش مالش میداد برف شدید و شدید تر میشد و سرما هم بیشتر اکثر مسافرها یا پتو با خودشان داشتند بخودشان پیچیده بودند یا پالتو و شال و کلاه فکر گرم کردن خودشان بودند تا اینکه شهین یه تکانی بخودش داد طوری که کاپشنش از زیر کونش در اومد داد سمت من یه لحظه دیدم شلوار لی زیپش پایین است و باسن او سمت شیشه دیگر روش کاپشن نبود ، احمد دیگه گستاختر شده بنظرم دستشو کرده بود زیر شلوار و شورت شهین حالا نمیدونم زیپشو او پایین داده بود یا نه گاهی هم دستشو می آورد بالا تر رو سینه های شهین البته از رو لباسش
شهین رفته رفته نفس نفس میزد احمد بقدری دستشو فشار می آورد شونشم از بین صندلی و شیشه به سمت صندلی شهین بود
من فقط خجالت میکشیدم کاری میکردم بقیه یه موقع نبینند چند باری کاپشن شهین جابجا شد هر بار دست احمد را تا مچش زیر شلوار و شورت سفیدجلو شهین بین پاهاش میدیدم که پاهاشو گشاد کرده بود تا دست او به راحتی بره بین پاهاش نمیدونستم چی میکرد باور کنید نمیدونستم زنها کوص دارند چند بار از مادرم پرسیده بودم زنها بچه را از کجاشون میزایند میگفت مثل مرغ از کونشان!
تعجب میکردم که لای پای شهین چی بود که احمد اونهمه تقلا میزد تا دستش اونجا باشه و چرا شهین اول نمیذاشت ولی بعد خودشو نزدیک دست او میکرد؟!
به جاده اصلی رسیده بودیم کماکان برف میبارید و سرما شدیتر هم میشد تا اینکه شهین دست احمدو با دستش از جلوش کشید انگار دیگه دلش نبود دست او جلوش باشه حالا احمد خیلی عادی دستش رو سینه شهین بود و اونارو میمالید و شهین نمیذاشت و از آنجا که میترسید بقیه ببینند هی کاپشنو میکشید رو دست احمد
چند دقیقه با این کشمکش ادامه داشت تا احمد دستشو کشید عقب و تو صندلیش تکیه داد
طولی نکشید جای احمد و عباس عوض شد اینبار عباس که لاغتر و دراز تر از احمدهم بود دستشو اورد رو پاچه شهین زمانی از مالیدن احمد نگذشته بود تا تکان بخوره عباس دستشو بزور کرد وسط پای شهین طوری که انگار شهین را میخا بلندش کنه دستشو داد رفت زیرش که شهین یه آخییی یواشکی گفت نفهمیدم چرا حس کردم شاید نیشگونش گرفت هی تقلا زد نذاره ولی اخرش باز تسلیم شد و دیگه اصلا کاری نداشت خودشو سبک میکرد تا دست عباس زیادتر لای پاش باشه تو گوش شهین هی پچ پچ میکرد نزدیک گوشم بود میشنیدم میگفت خوشگله تو باید زن من میشدی چقدرم تنگی چقدرم داغه جوووون شهین هیچی نمیگفت سعی میکرد نشان بده طبیعی نشسته عباس هی میگفت هر دو انگشتم تا ته تو شه چه داغی جووون پیرمرد کنار من پتو پیچ شده خواب بود انگار فقط چهار یا سه نفر صندلی عقب و منو شهین بیداریم همه تو لاک خود رفته بودند تا باز شهین باسنش به چرخش افتاد و نفساش عمیق تر شد هی آه میکشید عباس یک دستشم از بین صندلی من و شهین آورده بود از گردن شهین داده بود تو سینه های لختش و میچلوند و دیگر آه های شهین به آخخخ های بی صدا تبدیل شده بود و خودشم دستش رو دست عباس جلوش بود و فشار می اورد پاهاشو هی بهم فشار میداد من همش تقلا میزدم با حایل کردن لباسم مانع دید احتمالی پیرمرده باشم که خواب بود
عباس هم همش قربان صدقه شهین می رفت هی میگفت جندهی موطلایی من کی بتونم بکنمت!؟ من کردن را میدونستم چون پسر همسایمون کونی بود اونو بچه های محل میکردن خیلی ناراحت بودم که نکنه میخا بذاره تو کون شهین !
شهین چشاش خواب آلوده شده بود و خودشو شل کرده بود تا اینکه نفس عمیقی کشید بزور چرخید دست عباس را از لای پاش بیرون کشید دیدم انگشتای عباس خیسه و بخار میکنه!!
حالا هردو دستش رو سینه های شهین بود شهینم دیگه کاری به کاپشنش نداشت چون من کاملا کاپشنمو کشیده از دید پنهانش کرده بودم هردو دست عباس از یقه لباس شهین رو سینه هاش بود نمیدونم کی زیپ پشت گردن یلیور شهیر داده بودند پایین که به راحتی دست تو سینش میبرد؟!! هی یواشکی میگفت فشار نده دردم میاد اونم آرام ارام مالشش میداد تا رسیدیم پلیس راه همچنان برف بود و برف شهین خودشو مرتب کرد دیگه انگار همه بیدار شدن چون ماشین ایستاده بود راننده رفته بود پایین
شهین گفت سعید بذار برام به راننده بگم ما را تا جلو خونهی داداشت ببره برفه بلد نمیشیم گفتم مگه میبره؟ گفت آره من بگم ببر سر کوه هم میبره خندید .
رفت با راننده حرف زد و اومد اونم قبول کرده بود بعدها فهمیدم از ترمینال تا خونه داداشم راهی نبوده و دونستم هر که جای راننده باشه به شهین نه نمیگه چون زیباتر از شهین تو تمام ولایتمون دختری پیدا نمیشه راننده هم از خواستگارهای سهین بوده که نصیب داداشم شده چون فامیل نزدیک بودیم
تو کمتر از دو دقیقه رسیدیم تا در خونه عباس و احمد هم تو ماشین بودند ولی ما دیگه رو صندلی جلو پشت راننده بودیم اونا جرأت نمیکردند بیان شهینو بمالند
ساعت 11بود رسیدیم خونه داداشم زنداداش بزرگم که زنی احمق هم هست و از مهمان بدش میاومد درو باز کرد رفتیم تو ناهار را خوردیم یه تاکسی گرفتیم رفتیم مطب شهین را دکترش که متخصص زنان بود ویزیت کرد و چند قلم داروی تقویتی داد ساعت 6 بود برگشتیم طرف خونه تو راه پرسیدم برای چی دکتر رفتی گفت سینه ام یک غده اندازه ماش حس میکردم تست گرفته بود قرار بود اگر جواب نگرفتند نمونه ورداری کنه که خوشبختانه چیزی نبوده دکتر گفت به شوهرت بگو سینه ات را تا میتونه مالش بده اون غده چربی است تقویتی را هم برای کمبود اهنم داده
گفتم پس احمد و عباس بخاطر اون سینتو مالش میدادن ؟
گفت اره اونا هم شنیده بودند ولی به کسی نگو رسیدیم در خونه داداش پیاده شدیم
داداش که تازه از کارش دست کشیده اومده بود خونه بود
داداش بزرگم تراکتور چاه کنی کمپرسور داشت از دیدن ما خوشحال شد شب را منو شهین تو یک اتاق خوابیدیم تا صبح بغلش کردم گفتم کدام سینت هست دستمو برد رو سینش چقدر نرم و ترد بود و گرم هی مالشش داد یه جایی اندازه عدس حس کردم زیر انگشتام جابجا میشه دیگه دستمو از سینش نکشیدم بیرون از پشت بغلش کردم و خوابمون برد زمانی بیدار شدم دیدم دستم عرق کرده هنوز سینه خوشکلش تو دستمه دوس داشتم ببینم که پشتش بمن بود نشد ببینم دستمو در اوردم خواب بود وسوسه شدم ببینم زیر شورتش چی هست هی دوس داشتم جلوشو ببینم که چرا اونا اون همه دستشون تو اونجا بود چند بار دستمو که از پشت بغلش کرده بودم بردم زیر شورتش دستم نرسید بیشتر ببرم پایین چیزی جز یه برآمدگی نرم و گاهی هم انگار یه چیزی مثل دو تا لب بهم چسبیده چیزی را متوجه نشدم و خوابم برد
شهین بسیار خوشگل بود و هست او مو طلایی و چشم ابی است وقتی حاضر شدیم بیایم گفتم شهین نکنه باز احمد و عباس اونجا باشن اذیتت کنند راستی چکارت میکردن؟! گفت گفتم که سینمو لخاطر اونی که نشونت دادم میمالیدن نبادا به کسی بگی
پرسیدم جلوت چی زیر شورتت گفت بزرگ میشی میفهمی به کسی چیزی نگیا ، باشه گفتم آخه عباس حرف بدی میزد ، میگفت کی بکنمت مگه زنها هم مثل حسن پسر تقی اونجوری میشن؟ خندید گفت نه زنا دودول ندارن عوضش ناناز دارن
گفتم ناناز چیه گفت بزرگ شدی میفهمی فقط به کسی نگی
گفتم باید نانازتو نگاه کنم قول میدی گفت باشه خونه تنها شدیم بگو نشونت میدم
برگشتنی به ده دیگه اتفاقی نیفتاد چون مسافرها دیگه اونا نبودن
روزها و ماهها گذشت و هر چه میگفتم نانازتو نشونم بده هی بهانه میآورد از شهین خیلی خوشم میاومد وارد دوره دبیرستان شده بودم یه دوست شهری داشتم که تهران زندگی میکردن کوچ کرده بودن دهات موبایل داشت یه روزی یه فیلم سوپر نشانم داد دیدم وااای چه جالبه زنه را مرده میمالید کیرشو میکرد دهن زنه اونم میخورد مردم کص زنه را میخورد تا اینکه کیرشو گذاشت تو کص زنه حالا دیده بودم ناناز چیه خیلی از شکل کص زنه خوشم نمیاومد حالم به هم میخورد یه جوری بود چندش میشد!
پشیمان بودم که چرا هی به شهین گیر میدادم نانازتو باید ببینم
شهین خواهری دارههاسمش مهین است و با من همسن است چند بار دو سال پیش به او گفتم نانازتو میخام ببینم بدش اومد و دعوام کرد!
تا شدم 17ساله شهین هنوز هم هنوزه بچه دار نشده بود تازه تو خونمون حمام درست کرده بودیم دیگه حمام عمومی نمیرفتیم به سرم زده بود بگم نانازتو میخام ببینم ولی دیگه روم نمیاومد هی شهین را به بهانه های گوناگون میمالیدم یکبار حمام بود و خونه خلوت در حمام از اون قفلهای مخصو داخلی داشت از بیرون با سکه بازش کردم زیر دوش پشتش به در بود دیدم وااای که چقدر زیبا بود تا متوجه شد دستشو گذاشت رو جلوش برگشت جیغ زد درو ببند میبینند آبروم میره منم ترسیدم درو بستم
تا یک روز عصر دیر وقت اومدم خونه نگو فقط شهین خونه است از ترسش پسر ده یازده سالهی همسایه را گفته بود بیاد پیشش نترسه که رسیدم داشتند شام میخوردند با اومدنم شهین خوشحال شد گفت سعید از ترس داشتم زهره بر میشدم مرتضی را مامانش فرستاد نترسم شامو خوردیم مرتضی را راهی خونشون کردیم خونه ما تو ده جزو خونه های کناری بود خونه مرتضی هم تقریبا روبروی خونمون بود شهین سرشو از دروازه بیرون کرده بود تا خاطر جمع شه مرتضی رفته خونشون منم با پیژامه کیرم سیخ شده بود چسبیدم به باسن شهین تو دلم گفتم الانهکه با سیلی بزنه صورتم دیدم کاری نکرد بیشتر باسنشو داد سمت من تا جاییکه من با دستم کیرمو از رو شلوارهای راحتی درست گذاشتم رو کصش
شهین هی الکی حرف میزد تا من بیشتر فشارش بدم بر گشتیم خونه وقت خواب بود دل به دریا زدم گفتم قولی که دادی عمل نکردی یادته؟
گفت چه قولی گفتم ناناز خخخخ
گفت زن میگیری میبینی
گفتم آخه تا حالا هیچ ندیدم یه بار از دور نشونم بده گفت فقط یک بار باشه!
گفتم باشه
پیرهنشو داد بالا شکم صاف و مرمرینشو دیدم شلوارشو که شورتم پاش نبود کمی کشید پایین ابتدای کصشو دیدم با کص زنی که تو فیلم دیده بود زمین تا آسمان فرق داشت کشید بالا گفتم همشو میخام ببینم کشید پایین دیدم عجب خوشگله لبهای کلفت زیبا سفید بدون مو بام پف کرده تا خواست بکشه بالا گفتم کامل ندیدم حالا چسبش بودم گفت رودار نشو خواست بکشه بالا دستمو گرفتم شلوارشو نگهداشتم گفتم بشین رو تخت میخام همه جاشو ببینم گفت فقط این یکبار ، باشه؟
گفتم باشه نشست دیدم نمیشه خوب ببینم هلش دادم خیلی راحت خوابید گفت ببین زود تا پا شم بالا پسر دیووونه خخخ
پاهاشو مثل فیلم دو دستی گرفتم دادم بالا هم سوراخ کمی تیره ولی خیلی خوشرنگ کونشو هم کسشو کامل دیدم هی خواست بیاره پایبن گفتم خوب ندیدم دستمو کشیدم لای کسش لب های داخلیش خیلی کوچک بود و صورتی خوش رنگ سوراخشم کمی باز بود و توش یه بر آمدگی های کمرنگ صورتی که سفیدی می رفت بود هیچ چیز اویزانی مانند اون فیلمه نبود انگشتمو کردم تو سوراخش گفت آخخخخخ نکوووون ولی پاهاشو خودش بالا نگه داشته بود هی حرکت دادم دیدم تسلیمه چیزی نمیگه فقط لبهای بادکرده کصش هی کیپ میشه و باز میشه کصش خیس بود هی خیس تر میشد دستمو دیگه رها نمی کردم هی میگفت زود باش نگاه کردی شلوارمو بکشم بالا ولی پاهاشو تا میتونست نزدیک سمت سرش میبرد مثل موم نرم بود تا یاد فیلم افتادم
مثل اون فیلمه زانو زدم پای تخت لبمو گذاشتم رو کوصش شروع کردم بخوردن که خودش شلوارشو در اورد و آخ واوووخش در اومد تا میتونستم خوردم و قربان صدقم میرفت و میگفت چرا تا حالا منو نکردی چه لذتی داره بخوووور سرمو فشار داد رو کوصش ابش اومد دهنم و برایم مزه سرشیر را داشت نمیدونم چرا؟! سرمو بلند کردم پاشدم زود پیراهنو شلوارمو در اوردم چشاش بسته بود و پاهاش بالا دستاش رو سینه هاش مالشش میداد میگفت منم لختم کن عشقم من مال تو ام امشب تا صبح زنتم باید تا صبح نخوابیم
پیراهنشو دست زدم بلند شد تا درش بیارم همه جوره زیبا بود سینه های رو فرم سفید با نوک قهوهای کمرنگ نوکشون سیخ شده و اماده خوردن هر کدام اندازه نوک انگشتم حالا زیر زبانم تلو تل میشد و کیرم تو کصش که رفت تو حرکت دوم آبمو ریختم توش گفت بازم بکوووون ولی نمیتونستم مورمورم میشد اونقدر زیرم موند و همو خوردیم باز دلم خواست این بار شاید پنج دقیقه ای شد باز ابم اومد گفت منم آبم اومد! مرسی عشقم چه واردی؟!
گفتم چطور مگه زنها هم اب دارن؟ گفت بله مگه نفهمیدی وقتی کوصمو میخوردی اومد خوردی گفتی خوشمزه است
گفتم فکر کردم شاشته خندید گفت اون از جاهای دیگه میاد
سعید جان داداشت سالی چند بار بیشتر منو نمیکنه من تشنه کیرت بودم با وجود سن کمت اندازه داداشت کیر داری مال تو تمیز و خوشگل مثل خودت هست
گفتم من تو فیلم کص دیده بودم بدم اومده بود با وجودی که زنه سفید بود کوصش تیره بود ولی مال تو هم سفیده هم تپل و زیباست گفت اندام ادمها شکل چهره شان میشه لبهای کوصمو ببین مثل لبهای دهنم برجسته و زیباست کیر تو هم مثل دماغ و دهنت زیباست منم میخام بخورمش
تا حالا مال داداشتو رغبت نکردم حتی دست بزنم او هم هر چه گفتم کوصمو نخورده ولی تو حرفه ای خوردی ناقلا چندتا کوص کرده بودی که این همه وارد بودی؟
گفتم بخدا تنها کصی که دیدم مال تو بوده و نخستین کصی که کردم مال تو بوده فقط یک فیلم سوپر چند روز پیش تو گوشی دوستم دو سه بار پشت سر هم دیدم ولی از کوص زنه خوشم نیومد فکر میکردم مال تو هم مثل مال اونه
الان من 21 سالمه تازگی تهران زندگی میکنیم تو باغ یکی از فامیلهایمون که خارجه زنگی میکنیم شهین را چپ و راست میکنم تا حالا هم هیچ کی نفهمیده هنوزم بچه دار نشده شهین 28 سالشه هنوز مثل یک دختر باکره میمانه بارها وقتی با من میریم خرید فکر میکنند خواهر برادریم اتفاق های جالبی افتاد که تعریف میکنم دو بار از من شهین را دو تا زن با شخصیت خواستگاری کرده یک بار تو پاساژ باز کویتیها داشتیم لباس میخریدیم زنی زیبا و پولدار با معرفت اول خودشو خانوادشو معرفی کرد بعد گفت چشمم خواهرتو پسندیده پسرم کارخونه داره ادرس خونتونه بده بیایم خواستگاری زودی عکس پسرشم نشونم داد کمی سر به سرش گذاشتم بعد خندیدم گفتم زنداداشمه ضمنا ما خونه نداریم مستاجریم تو باغ ویلا زندگی میکنیم به گروه خون شما نمیخوریم باورش نمیشد یک بارم میرفتیم عروسی با شهین تو محوطه امامزاده صالح منتظر مامان بودیم با خاله، جوانی خوش هیکل دو سه بار از جلو ما رد شد تا زنی جا افتادهای اومد با ما احوالپرسی کرد پرسید ایشان خواهرته به شوخی گفتم آره ، گفت ناراحت نشین کار شرعی است پسرم چشمش خواهرتو گرفته خونه تو تجریش داریم از تهرانی های قدیم الایامیم میشه بیایم خواستگاری ؟خندیدم گفتم خانم ما جزو فقرا محسوب میشیم گروه خونمون به شما اعیان نمیخوره مستاجر تو باغ ویلای یکی از فامیل ها مفتی میشینیم خندیدم گفتم خواهرم درس میخونه قصد ازدواج نداره خواستم شوخی کنم زن خوش مشرب و زیبایی بود
گفت مال دنیا چرک دسته سخصیت مهمه که از بر و رویتان میباره دیگه رهایتون نمیکنم چه راستگو و رک هستین اغلب هیچی ندارندذمیگن فلان برج و بارو مال ماست قسمت این بوده شما را پسرم اینجا ببینه قطعا دختر خانم میپسندن اون پسر منه همون قد بلنده باز سربسرش گذاشتم گفتم دیدم یکی دو بار رد شد از جلومان خواهرم درس میخونه گفت چه بهتر کدام دانشگاه هست؟
گفتم دانشگاه زنجان خخخ گفت انتقالیشو میگیریم به تهران خودتون که گفتین تهران زندگی میکنید
خدیدم گفتم خانم شوخی کردم ایشون زنداداشمه
گفت الکی میگی من دخترو از زن خوب تشخیص میدم کو حلقش؟ معلومه دختره سن و سالی نداره ترم اوله؟
گفتم نه خانوم ۱۵سالگی ازدواج کرده الانم ۲۸ سالشه ولی نخواسته بچهدار بشه
گفت الکی نگو بیست سالشم نیست تو را خدا راستشو بگو آخه پسرم تا حالا هرکی را گفتیم نه گفته
روبه شهین کرد ادامه داد دکترای ساختمان داره مدیر عامل شرکت خودمونه میتونه هر لحاظ خوشبتتون کنه
خانم خوش صحبتی بود هر چه میگفتم زنداداشمه باورش نمیشد میگفت اولا انگار سیبی هستین که دو نیمتون کردن دوم چرا خواهرت نمیگه من زنداداششم ؟!
شهین خیلی شوخ و صبور است و بازیگوش چنان وانمود میکرد که انگار من الکی میگم پسر حالا به نزدیکی ما اومده بود و شهین برای سرکار گذاشتنشون هی با پسره چش ابرو مینداخت و لوس میشد اونم دل تو دلش نبود
تا مامان و خاله رسیدند ترکی گفتند بلند شید بریم زنه با مامان حرف زد مامان گفت عروسمه من دخترام سالهاست رفتن شوهر زنه گفت پسرتم هزار ماشالا زیبا و مردونه است کاش لااقل دخترم به سنش میخورد میدادم تا فامیل بشیم مامان گفت دخترت مگه چند سالشه گفت تازه ابتدایی را تمام کرده مامان گفت تا قسمت،
پسره دیگه تو حلقه محاصره ما بود شهین باز شیطونی کرد و گفت بذارید من دختر دنیا بیارم تا پسرتون بشه دامادمون خخخ
پسره آب لب و لوچش سرازیر شد گفت نه خانم تو را خدا اگه خواهر داری معرفیم کن شهین کفتم که یه خواهر هم سن من داره ولی مثل خودش خوشگل نیست بدکم نیست زود پسره کارت ویزیتشو داد بمن و شهین گفت فامیل شدن با خانواده شما به دلم برات شده به یمن معجزهی امامزاده صالح افتخار بزرگیست حالا مدت یک سال و چند ماهه پسره مهین خواهر شهین را دیده خوشش اومده قراره زن و شوهر بشن به بهانه اون با شهین دیدم بارها تصویری چت میکنند بنظرم تقه شهین را چندین بار زده چون دیگه کمتر تشنهی سکس با منه اون پسره که نامش آرش است خیلی از من سرتر است
یک روز شهین از دهنش تو سکسمان در رفت که آرش یوووواش گفتم نکنه آرشم زیارتت کرده گفت نه ولی یادته رفته بودیم شمال تو ویلاشون لامذهب دیدی چه کیر گنده ای داشت زیر مایوی شنا خوابیدهاش جا نمیشد بدنشو بگو ورزشکاری قد و هیکل عالی و…
گفتم شک ندارم که با اون کیرش تا حالا حسابی چندین بار ترتیبتو داده میگم گشاد شدی پس بگو از قدرت کیر آرش خان است !خندید گفت بی تربیت اون شوهر خواهرمه گفتم منم برادر شوهرتم خخخخ
گفت هر چه فکر میکنی برام مهم نیست تازه کوص مال خودمه بدن خودمه تازه اگه بخوام زیرش بخوابم نیاز به اجازهی این و اون نیست مگه تو منو میکنی از کسی اجازه میگیرم حیف نیست اون کیر فقط مال مهین باشه؟! تنوع هم شده بد نیست هی هر از گاهی تستش کنم خخخخ …
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید