این داستان تقدیم به شما

 
از خود و خانواده‌ی ۵ نفره‌مون بگم پدرم اصالتا شیرازی مادرم اراکی بودند پدرم در شیراز تجارت می‌کرد که سال ۱۳۸۰ برشکست میشه خانه اش را رهن به مستاجر داده راهی زادگاه مادرم در روستایی از اراک میشه در آنجا ملک ارزان بوده املاک زیادی می‌خره و مالک چند دونگ از دو ده میشه سال ۱۳۹۳ به رحمت خدا می‌ره مامانم مهری بچه اراک بوده که سال ۹۸ ایست قلبی کرد و فوت شد، داداشم علی، زنداداشم سحر و من پسر کوچک خانواده (رضا) ما همه در یکی از روستاهای اراک در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کردیم اسامی مستعار هستند
تابستان ۹۵ صبح مامان صدام زد که بیا صبحانه‌ات آماده است زود بخورین تا مینی‌بوس نعمت حرکت نکرده سحر را با خودت ببر دکتر ، منو داداش یک ماشین داشتیم از زمانیکه سربازی رفته بود با ماشین می‌رفت مرخصی که میدادند با ماشین بر می‌گشت بدون ماشین به منو بقیه خیلی سخت می‌گذشت و هنوز خودم ماشین نخریده بودم .
سریع دوشی گرفتمو با حوله‌تنی و شورت اسلیپ سر سفره صبحانه نشستم ،
 
سحر لیوانی چای با شکردان جلوم گذاشت گفت خان‌داداش بخور زود بریم ، گفتم خودتم بخور ،گفت خوردم ، میرم لباسمو عوض کنم لباسای تو را هم اتو زدم گذاشتم دم دراور خودم‌ آماده است بیا اونجا بپوش و کاری هم دارم اونجا میگم!
تا لقمه آخرو زدم رفتم اتاق سحر بلکه تو عوض کردن لباساش تماشاش کنم که شلوار لی تنش بود و تاپی که نافشم دیده می‌شد !
تا منو دید پشتشو بمن کرد که ناف و زیر نافشو که شلوار فاق کوتاهش با باز بودن دکمه اولش بند شورتشم دیده می‌شد از من قایم کنه، نمیدونست که باسن گرد زیبا و لختی گودی کمر و دو چاله زیبای دو سمت کمرش کم از دیدن سمت جلوش نداشت !
گفت خان‌داداش دکمه‌ی شلوارم سر جاش نمیره ببخش بخاطر همین گفتم بیای جا بندازی
گفتم بچرخ ، گفت آخه نافم، که فرصت ندادم از پشت دو دستمو بردم بزور دکمشو جا کردم ، اگه حوله تو تنم نبود راست شدن کیرم که شورتمو داشت از تنم در می‌آورد پاک آبرومو برده بود البته چند باری هم تو بستن دکمه‌اش کیر شق شده ام خورد به چاک کونش ولی خودمو کشیدم عقب که نفهمه! سحر هم عکس‌العملی نشان نداد!
رفت سر کمدش و مانتو سفیدشو تن زد منم تو این فرصت زیر پوش رکابی و شلوارمو پوشیده بودم که یه جوری کیرمو قایم کنم نبینه داشتم پیراهن آستین کوتاهمو تن می‌کردم گفت چه زود آماده شدی ! خوش بحال مرداااا
 
 
سرمو شانه زدم خیلی کوتاه بود طوری که تا نزدیک تپه ام میشه گفت کچل کرده بودم مدل آلمانی بود
سحر بغل من آینه را نگاه کرد موهای بلند و طلایی خودش را که قبلا شانه کرده و فرم داده بود به رخم می‌کشید دست انداخت گیسوانشو دسته کرد و کش را تاب داد و خیلی ماهرانه پشت سرش مثل علامت بی نهایت درست کرد گردن سفید و راهه‌ای از مو کا به پایین سمت ستون مهره‌ها در پشت گردنش در اتصال گردن به کتف تمام می‌شد بقدری زیبا و شهوت‌انگیز بود نتونستم دست نزده از کنارش بگذرم بوسه‌ای غیر ارادی زدم گفت دادااااش قلقلکم میاد نکوووون
شال زیتونی خوشرنگشو انداخت رو سرشو منم دیگر کامل آماده شده بودم ولی بدجوری کیرم راست بود طوری که انداخته بودم بغل رانم باد‌کردگی‌اش به وضوح معلوم بود
مامان هی صدا می‌کرد زود باشین دیر شد الان ماشین می‌ره نمی‌رسین
سحر چرخی جلو دراورش خورد و نظر منو از تیپش پرسید ، گفتم مو لا درزت نمی‌ره خیلی شیکی و خوش‌تیپ! هلووو! خواستم باز پشت گردنشو ببوسم فرار کرد و نذاشت گفت مامااان … بعله مامان چیزی نمونده بود ببینه!
زیبایی سحر حد کمال زیبایی ها بود قد بلند کمر باریک باسن گرد‌ و درشت رونهای پر، سینه های برجسته و سفت و رو به بالا و خوش‌فرم (از هواکش حمام خونه‌مون بارها نیم‌تنه‌ی بالاشو دیده بودم) چهره‌ی خندان و صورتی بیضی متناسب لبهای برجسته‌ی براق، دندانهای سپید و مرتب، دماغی کاملا سر بالا مثل سینه‌هاش چشمانی به رنگ دریا و ابروان زیبای آرایش شده‌ی دایمی، انبوهی از گیسوان طلایی نرم و خوش‌حالت با دستانی چون حریر و پاهای نسبتا بزرگ و کشیده و خوش فرم با ناخن‌های کشیده و مرتب که داداش بی سلیقه‌ام همیشه پاهاشو مسخره می‌کرد که کفش مردونه باید بگیرم! در حالی که اینطور نبود من عاشق جز به جزء زنداداش بودم و از قضا عاشق پاهاش بودم و بارها به بهانه های گوناگون لمسش می‌کردم و ناخن‌هاشو سوهان می‌زدم و لاک می‌کردم و همیشه در برابر هر شوخی و یا عیبجویی از سحر دفاع می‌کردم سفیدی تنش انگار شیر پاک و صاف و زلال بود یک خال ظریف در انتهای گردن زیر گلو داشت به زیبایی گلو و زیر گلوش صد چندان می‌افزود

 
کیفشو برداشت و باز نگاهی به آینه کرد و من حالا کفشهایم را هم که سحر برام تو لباسشویی شسته بود و خشک کرده بود تو هال پوشیده بودم او هم ست کفشهای منو که خودم خریده بودم و هر دو برند معروف و گرون بود پوشید و شالشو باز و بست کرد و آخرین بار هم آینه را پایید و با غرولند مامان که هی می‌گفت دیرتان شد از خونه زدیم بیرون تا به مینی‌بوس برسیم نعمت پیچ اول روستا را رد شده و از دیده ها پنهان شده بود!
از ترس مامان روی برگشتن به خونه را نداشتیم تو همین فکر بودیم که محمد با نیسانش به قصد خروج از ده رسید تا ما را دید ایستاد و گفت کجا؟ گفتم اراک
گفت میرم همدان بیاین تا خط اصلی ببرمتون اونجا ماشین هست میرین ، گفتم اگه تندتر بری با نعمت می‌تونیم بریم اراک ،
هنوز گردنه را تمام نکرده نعمتو دیدیم اما ماشین محمد شروع کرد ریپ زدن تا در یک شیب بد خاموش شد رفت پایین بعد کلی ور رفتن معلوم شد فیلتر بنزینش کیپ شده اونو شست و راه افتاد دیگه مینی‌بوس رفته بود پرسید برای چه اراک می‌رین ؟ گفتم سحر مریضه باید بره دکتر ، گفت بهترین دکترها همدانه چرا اراک ؟ گفتم آخه اراک نزدیکه ، گفت خودم می‌برمتون عصر هم قرار بذارین برتون می‌گردونم کرایه ماشینتونم می‌مانه جیبتون!
با سحر مشورت کردم گفت هر چه خودت صلاح می‌دونی که رفتیم همدان،
آدرس متخصص زنان را محمد از پسر دایی‌اش که ساکن همدان بود و خودشم دکتر کودکان بود پرسید اونم بهترین متخصص را نشانی داد و گفت سفارش می‌کنم که نفر اول باشین و ویزیتم مجانی مهمان من ساعت ۴بعداز ظهر مطبش بازه
من برای دکتر در یک سفر به ده دو سال پیش خیلی مایه گذاشته بودم او با خانمش در جاده تو برف گیر کرده بود با تراکتور خودمان کلی راه رفته و بکسلش کرده و به ده آورده بودم ،
ساعت حدود ۱۱ رسیدیم همدان نوبت ویزیت ۱۶/۳۰ بود من نخستین بار بود به مطب متخصص زنان می‌رفتم اطلاعی از چگونگی رفتار در مطب را نداشتم ساعت ۱۶:۳۵ بود وارد مطب شدیم به منشی گفتم قبلا ما نوبت داریم پرسید اسم خانمت چیه؟ گفتم سحر خسروی ، گفت بله تا این مریض در اومد نوبت شماست
 
تو همین احوال تلفنی به منشی شد و مشغول حرف زدن شد درب مطب باز و منو سحر با هم وارد مطب خانم دکتر شدیم دیدم خانم دکتر با تیپ اروپایی دامن کوتاه بدون جوراب لبخند به لب گفت آقای خسروی اینجا مطب زنان است نباید خودت می‌اومدی تو ولی آشنای اقای دکتر م-ر هستید عیب نداره که منشی در میان حرفهای خانم دکتر وارد اتاق شد خانم دکتر با اشاره دست گفت ایرادی نداره خودی هستند زن‌و‌شوهرند! سحر دو سال بود عروسمان شده بود و آبستن نمی‌شد یکبار ابستن میشه تو همون ماه اول دل‌درد می‌گیره میبرن دکتر نطفه را دفع می‌کنه، منو سحر دوسال اختلاف سنی داشتیم
خانم دکتر گفت برو اونجا شلوار و شورتتو در آر بیا بخواب رو صندلی معاینه، سحر نگاهی بمن کرد تا خواستم بگم من برم بیرون حرفمو قطع کرد گفت بیا همون دکمه را که جا انداختی بازش کن! دکتر خندید گفت چطور؟! سحر توضیح داد که شلوارش تازه است دکمه اولش را من بزور رد کردم
دکتر خندید گفت برو بازش کن خجالت نکش زنته دیگه،
منم کم نیاوردم گفتم می‌خواستم همینو بگم که خودش پیش‌دستی کرد!
دکمه را با تقلا بازش کردم واقعا کار خودش نبود بعدش هر سه دکمه‌ی بعدی را نیز باز کردم و دستم پشت سر هم می‌خورد به لبهای درشت کوسش زیر شورت قایم شده بود! که برایم نهایت آرزوهایم بود !در این بین سحر مانتوشو در آورد تا دید همه دکمه‌های شلوارشو باز کردم انگار متوجه نشده! با تکانهایی که میخورد تو در آوردن مانتوش دستم بیشتر و عمیق‌تر لبهای کوسشو ملاقات می‌کرد البته از روی شورت
نگاهی کرد و تشکر حسابی که مرسی عزیزم دستت درد نکنه! جلو چشام شلوارشو داد پایین …
خدای من چی میدیدم؟!!! بت تراشیده شده بدست ماهرترین پیکرتراشهای جهان!!
 
محو تماشایش شدم سرم داشت گیج می‌رفت کاملا شلوارشو با گرفتن از دوش من در آورد حالا فقط تاپی و مایوی در تن داشت شلوارو داد دستم گفت بزن به رخت آویز بغل مانتو!
رانهای پر، باسن خوشفرم ، کمر گود افتاده‌ی باریک ناف فنجانی خوشفرم سپید و خوش‌استیل خط کوس پف کرده‌ی زیر مایوی شرابی رنگ نو و برخورد بسیار ریلکس سحر که انگار من شوهرشم و هزار بار پیشم لخت شده!!!!
از رختکن بیرون اومدیم دکتر تا هیکل سحرو دید گفت دخترم رفتی اسپند دود کن چشمم شور نیست هزار آفرین به این تناسب تن! قول بده رژیم غذاییتو رعایت کنی همیشه اینجوری خوشتیپ باشی مثل من شکم نیاری ! دکتر شکم نداشت ولی در مقایسه با سحر چرا می‌شد گفت کمی چاقه ، پرسیدشورتتو چرا در نیاوردی؟!
شوهرته خجالت نکش اونم در بیار بیا رو صندلی که برگشت اونم در آورد حالا من روی صندلی نشسته بودم با گذاشتن دستهایش روی کوسش رفت رو صندلی که من اولین بار بود می‌دیدم دکتر پاهای سحرو گذاشت رو جاهای مخصوص پاها طوری که لای پای سحر کاملا باز شد در چند متری من بود کوس تمیز و بدون موی سحر را هم دیدم ! جالبه که نمیدونم چرا کیرم راست نشده بود و از این بابت خیلی خوشحال بودم
دکتر با وسایلی استیل و مخصوص داخل واژن سحر را معاینه کرد یک پلاستیک مخصوصی را رد کرد توش بدقت داخل رحم را معاینه کرد اومد کنار گفت پاشو برو لباساتو بپوش خوشبختانه هیچ مشگلی نداری باید آزمایش بگیرم تا ببینم مشگلت چیه؟
یادت باشه آبستن شدی زایمانت نمی‌تونه طبیعی باشه چون واژنت خیلی تنگه حتمن باید سزارین بشی
نسخه‌ای نوشت و گفت صبح ناشتا می‌رین یکی از آزمایشگاهها ترجیحا آزمایشگاه دی هم خون هم ادرارتان را تست خواهم کرد ببینم سیستم داخلی و آنالیزها چه می‌گویند؟
سحر لباساشو پوشیده بود باز دکمه آخر را نتونسته بود که کمکش کردم از اینکه مشگلی در واژن و رحم نداره خیلی خوشحال بود تو رد کردن دکمه منو بغل کرد گفت ممنون عزیزم !
نسخه را گرفتم سحر از دکتر پرسید شام چه بخورم؟ گفت هر چه قبلا میخوردی ، هیچ پرهیزی نداری ضمنا نزدیکی هم مانعی نداره بیشتر آنالیز خونت برایم مهمه ادار هم برای تکمیلی چکاپ نوشتم کارتمو دادم دکتر گفتم لطفا هر چه ویزیتتون است بکشید

 
گفت دکتر م-ر حق استادی گردنم داره ایشان اجازه نداده بفرمایید زوج عاشق بعد این هر زمان پیش من اومدین ویزیتم مجانیست منم عاشق رفتارتون شدم!
زدیم بیرون و رفتیم همدان را هر دو کمتر دیده بودیم گشتیم سحر که یک بار زمان تحصیلش برای گردش اردو اومده بود ولی من چند باری همدان اومده بودم ضمن اینکه عموی بزرگ سحر در همدان زندگی می‌کرد ولی رفت‌و آمدی نداشتند بماند که چرا،
سحر گفت به محمد زنگ بزن که ما ماندگار شدیم علاف ما نشه
بگو شب خونه عموی سحر می‌مانیم باید ناشتا آزمایش بده
زنگیدم محمد گفت خوب شد چون من برام بار ردیف شد برای شمال میخواستم زنگ بزنم که تو زنگیدی، به مامان زنگ زدم که باید شبو بمانیم چون سحر باید صبح ناشتا تست بده
گفت باشه برین خونه داداشم گفتم اراک نیستیم اومدیم همدان میخایم بریم خونه عموی سحر
گفت عیب نداره برین
داداش سربازی بود چند ماهی بود مجبور شد که بره سربازی سحر دفترچه و مدارک خودشو داداش را هم آورده بود نمیدونستم
گفتم سحر خونه عموت کجاست من بلد نیستم گفت سمت امامزاده عبداله است اما اونجا نمی‌ریم !
گفتم پس کجا بریم گفت هتل!
گفتم من مدارک ندارم مشگل پیدا می‌کنیم دو تا اتاق باید بگیریم کلی خرجش می‌شه
گفت چرا دو اتاق؟ یکی بسمونه
گفتم نمیدن آخه زن و شوهر نیستیم که!
 
گفت مگه نشان گذاشتن بگو اسمم علی است و زن‌وشوهریم! گفتم مدارک میخوان، گفت شناسنامه خودمو علی را آوردم تو عکس شباهتی به هم دارید درسته تو قدت بلندتر و خوشتیب تری ولی چهرتون شباهت داره
تاکسی دربستی گرفتیم از راننده پرسیدیم هتل تمیز و خوب و مناسبی میخایم شب بمانیم گفت هتل خیلی گرانه چرا سوئیت نمی‌گیرید؟
گفتم بلد نیستیم گفت یه سوئیت سراغ دارم خاطرجمعی تو خیابان بوعلی مال برادر خانمم هست راه جدا یک اتاق با آشپزخونه و سرویس بهداشتی تمیز حدود بیست متر خیلی شیک و تمیز و نوساز اگه پسندیدید اجارش یک پنجم هتلم کمتره در چند قدمیشم غذاخوری بسیار خوبی هست
با سحر مشورت کردم گفت این عالیه عزیزم بریم
رفتیم سوئیت واقعا از آنچه تصور می‌کردیم شیکتر و راحت‌تر بود شماره حسابی داد و با برادر خانمشم تماس گرفت که سوئیت را امشب داده بما
گفت بچه تهرانند زن و شوهرند
گفتم نه بچه ده هستیم گفت الکی نگو تیپتون به تجریشی ها میخوره و خندیدیم
گفت هر زمان همدان اومدین با من تماس بگیرید تا سوئیت را به کسی ندم البته اینجا را من فقط به آدمایی که تمیز و سرشون به تنشون می‌ارزه می‌دم جز منم کسی حتی ناصر هم اجازه نداره به کسی اجاره بده آخه اونا کارمند بانک هستند و هر دو شاغلند منم اینجا سهمی دارم اجاره اش با منه …
سحر شناسنامه‌ی خودشو داداش را داد دست راننده گفت بفرما پیشتون باشه صبح بیارین
گفت من از همه مدارک نگهمیدارم مال شما را نمیخوام شناسنامه علی را گذاشت جیبش نگاهی کرد و دید زن و شوهریم اونم پس داد! حتی تلفن خونه خودشم داد گفت هر چه نیاز داشتین زنگ بزنید زود میارم خونم با اینجا فاصله‌ی چندانی نداره از پنجره اتاقتون معلومه تقریبا روبروی سوئیت کمی پایین‌تر بود
کمی نشستیم سحر گفت کاش می‌گفتیم برامون حوله بخره بیاره میخام دوش بگیرم تو صبح دوش گرفتی من با معاینه دکتر چندشم شده میخواستم دوش بگیرم نه لباس تمیز دارم با اون پاک کنم حوله هم نمیدانستم می‌مانیم نیاوردم (حوله تمیز تو حمام آویزان بود ولی نه من نه سحر هرگز از اون استفاده نمی‌کردیم)
گفتم برو زیر دوش میرم خودم میخرم گفت شورتم بخر! به راننده زنگ زدم گفت بگوخودم میخرم گفتم خودم میخام برم کجا برم گفت الان میام با هم می‌ریم بلد نمی‌شی گفتم لباس زیر زنانه و حوله بدرد بخور می‌خام گفت باشه
رفتیم خریدهایم را کردم و برگشتم سوئیت
 
شارشار دوش می‌اومد درو زدم سحر لخت لای درو باز کرد سینه و نیمیه‌تنشو تا پاهاش دیدم شامپو و حوله تنی برق‌لامع و مایو و سوتین ویکتوریا سکرت مشگی و دامن کشی بالای زانوی مجلسی و تاپ شرابی خوشرنگ که میدونستم عاشق رنگ شرابی است دادم گفت عجب حوله‌ای؟! عجب سلیقه‌ای چه شورت و سوتین و تاپ معرکه‌ای چه دامن زیبایی؟!! آرزوی داشتن و پوشیدن همچین دامنی را سالهاست داشتم!!! حالا در کاملا باز بود و حواسش نبود که لخت مادرزاد جلو چشامه یهو انگار از خواب بیدارشه لبشو گاز گرفت درو بست تو بستن در گفت مرسیییی بوووس … کیرم مثل فنر پرید بالا تصمیم گرفتم درو بزنم به بهانه دوش گرفتن برم بغلش کنم ولی جرأت نکردم
بعد شاید نیم ساعت سحر با حوله تنی و شورت و سوتین اومد بیرون البته حوله نمی‌ذاشت ببینم ولی بند دوشی سوتینشو چند بار دیدم تاپ و دامنشم دستش بود هی بوسش می‌کرد و از سلیقه‌ام تعریف می‌کرد رفت اتاق موهاشو کمی خشک کرد و صدای سشورا تو هالچه نقلی پیچید که هم آشپزخونه بود و هم هال گفتم سحر بیام سشوار بکشم ؟ گفت نیکی و پرسش!؟
رفتم تو خدای من چی دیدم ؟! تاپ و دامن کوتاه کشی بالای زانو که فقط باسنشو پوشانده بود و کمی از رونهاشو خرمن مو و چشمان شهلا و مست سشوار را گرفتم و شروع کردم فرم دادن موهای سحرآمیزش تمام که شد بلند شد گفت مرسی عزیزم چه سلیقه‌ای ؟! بغل باز کردم لبمو گذاشتم لبشو نمیدونم چه مدت لبهای همو خوردیم دستام همه جای تنشو نوازش می‌کرد به باسن که می‌رسیدم رعشه می‌کشید و تا دامنو میدادم بالا تا نزدیک کوسش اجازه می‌داد تا میخواستم برم لای پاش می‌گفت نه گناهه اونجا نه!! بوی شامپو از لابلای موهاش مستم می‌کرد تا از بغل هم دراومدیم و گفت خدایا ببخش داداش من تورا مثل داداش واقعی دوس دارم بیا گناه نکنیم
خجالت می‌کشیدم زبانم بند اومده بود حرفی برای گفتم پیدا نمی‌کردم خایه‌هام از درد می‌ترکید تا حالا همچین دردی را حس نکرده بودم
اومدیم آشپزخونه سر میز نشستیم کمی حالم بهتر شد گفتم بریم شام بخوریم
سحر پا شد دامنشو در آورد گفت بیا کمک کن شلوارمو بپوشم دیگه هیچ خجالتی از من نمی‌کشید چون همه جاشو دیده بودم
باز شق شدن کیرم و درد خایه‌ها رفتیم پایین غذایی خوردیم و برگشتیم
درد بیضه‌ها دمار از روزگارم در آورده بود گفتم میرم دوش بگیرم حوله خواستم بیار

 
دوشی گرفتم بیضه دردم کمی افتاد ولی همش کیرم سیخ بود و له‌له برای کوس توپل زیبای سحر می‌زد طوری ایستادم تا سحر کامل بتونه کیرم را ببینه سعی کردم حسابی شق بشه ولی تا صدایش کردم کیرم کمی شل شده بود حالت نیم‌خیز شده بود درو کامل باز کردم سحر چشمش به کیرم که افتاد لبشو گزید گفت نترسون دستتو بذار جلوش دستم بردم جلوم گفت دیگه دیره همه جورشو دیدم خندید و رفت سحر با تاپ و دامن بود
تخت را اماده کرده بود دو تا ملافه جدا با دو بالش جدا، گفت من خوابم میاد جاتو انداختم هر زمان خوابت اومد بیا بخواب
در اتاق نیمه باز بود دیدم دامنشو در آورد با مایوی مشگی که تازه خریده بودم رفت زیر ملافه هوای اتاق گرم بود نیاز به پتو نبود
خشک شدم فقط شورت پوشیدم رفتم رو تخت زیر ملافه دراز کشیدم سحر خواب بود یا لااقل وانمود به خواب بود پشتش سمت من بود باسن خوشفرم و درشتش زیر ملافه چون کوهه‌ای از زیبایی بمن دهن کجی می‌کرد آرام ملافشو دادم کنار و چرخیدم چسبیدم به سحر دستهایم رو سینه‌های سفت و خوشفرمش بود که نوکشان حسابی سفت بود و رگ کرده، این نشان می‌داد سحر بیدار است!
شورتمو در آوردم از تکانی که خوردم انگار سحر بیدار شد!
کیرم خورد لای پاش روی شورتش کمی پاهاشو سبک کرد کیرو روی کوسش از روی شورت بی اختیار چندبار جلو عقب کردم و هر چه در کمر داشتم ریخت لای پای سحر!
سحر گفت وااا چی کردی همه جام شد آب ! ماشالا چقدرم آب تو کمرت بوده؟!!!
راست می‌گفت از ران و لای باسنش ابی بود که آویزان شده بود با ملافه تمیزش کرد و من پشیمان و خجالت زده که چرا این کارو کردم!
گفت شورتمو خیس کردی باید عوض کنم پاشو اون یکی را بیار شستم تا الان خشک شده پا شدم از حمام روی حوله خشکن شورتشو آوردم دیدم لخته تاپشو در آورده ولی شورتش پاشه گفت کاش تاپمم می‌اوردی اونم خیس شده بود گفتم من که لختم بیا شورتتو عوض کن تا بیارم
گفت نمیخا بدون تاپ راحت‌ترم شورتشو جلو چشام در آورد پرت کرد پایین تخت و بدون شورت و تاپ خوابید گفت تو که همه جای منو دیدی بیا بخواب
چشم هم زدنی شورتمو در اوردم پریدم بغلش
خیلی آرزو داشتم انگشت پاهای خوشگل با ناخن های تمیز لاک خورده پاشو بخورم شروع کردم مکیدن تک تک انگشتای پاش نمیدونید سحر چی کرد مثل ماهی که خشکی بیفته بالا پایین می‌شد و التماس می‌کرد که بیا بالا تر کارتو بکووون سوختم ! منم از خوردن پاهایش سیر نمی‌شدم تا ریز ریز ساق و رون و رسیدم به کوس داغ پر از ابش طولی نکشید با جیغ و داد ارضا شد آبش اومد تا قطره اخرشو خوردم انگشتمو کردم سوراخ کونش اولش نمی‌زاش بعد راضی شد و باز مثل ماهی از اب پریده بالا پایین می‌شد که کشیدم بالا سینه های رگ کرده اش را خوردمو با دستش کیرمو رد کرد تو کوسش
خدایا زن هم مگر اینقدر زیبا میشه؟!!
 
برای نخستین بار کیرمو کردم تو کوسش وقتی رفت توش اخی کشدار کرد و گفت پاره‌اش کن فدای کیر رشیدت برم دارم زیر نافم حسش می‌کنم بکوووون که طولی نکشید نفسم تو سینه‌ام حبس شدو فوران آب کمرم اینبار توی کوس سحر خالی شد تا صبح نمیدانم چند بار سکس کردیم ولی همینقدر بگویم که هر دو تشنه هم بودیم و نه نمی‌گفتیم و این مقدمه سکسهای من و سحر بود که از آن زمان تا الان هرگز از هم سیر نمی‌شویم و سحر سال به سال زیباتر و پخته تر می‌شود
صبح ساعت ۱۰ رفتیم نتیجه آزمایش را گرفتیم بردیم بیمارستان بوعلی اونجا خانم دکتر دید گفت هیچ مشگلی ندارید برای محض احتیاط اگر این ماه ابستن نشدی بیا تو ماه بعد فریز کنم تا ضرژب ابستنیت بالا بره جدولی داد گفت با توجه به اینکه امروز دومین روز پاک شدنت است تا ده روز امکان آبستن شدنت بسیار ناچیزه ولی روزهای ۱۲ به بعد شانس آبستنیت تا ۱۷ هوم زیاده باز از بیستم دیگه شانس آبستنیت صفر میشه تا پریود بشی و تکرار این‌که گفتم
یک بسته که داخل ان چهل‌تا بی‌بی چک بود داد دست من گفت بعد از نزدیکیتان از خانمت در لیوان یکبار مصرف ادرار می‌گیری و نوار بی‌بی چک را می‌زنی توش ابستن شدن یا مشدنش معلوم میشه
اومدیم خونه تا مامان جایی می‌رفت منو سحر تو بغل هم بودیم ابمو تو نمی‌ریختم یا تو کونش می‌ریختم یا بیرون یا ساک می‌زد میخورد باز محض احتیاط تست میگرفتم همواره منفی می‌شد
عای چهار روز بعد اومدنمان از دکتر اومد مرخصی ده روز مرخصی داشت تو همون روزها سحر ابستن شد به مامان مژده دادم که سحر ابستنه ، ابرو به هم گره کرد گفت پسر تو از کجا میدونی گفتم دکتر بی‌بی چک داده خوشحال شد تا اینکه ۹ ماه گذشت
سحر یک دختر زیبا در سال ۹۷ دنیا آورد اسمش نازنین گذاشتیم خوشگل و سفید مثل بابا مامانش خوشگل مثل مامانش و تازگی ها هم یک پسر آبستن است و سه ماه دیگه بدنیا میاد یعنی فروردین ۴۰۲
سحر و من دو سال تفاوت سنی داریم زمان نخستین سکسمان من ۱۹ ساله و سحر ۱۷ ساله بود
مادرم سال ۹۸ فوت کرد خونه ده و ملک و املاک پدری را فروختیم منو داداش به شیراز رفته ساکن آنجا شدیم یک خانه حیاط دار ارث پدرمان بود که دست مستأجر بود رهنش پس داده و ساکن شدیم خونه بصورت ویلایی است و سبک خان و خانزادی دو دهنه مغازه بزرگ خریدیم من سوپرمارکت بزرگی زدم داداش سالن نان داغ و کباب داغ یک باغ ویلا خریدیم دادلش ماشینشو عوض کرد من هنوز ۲۰۶ که سال ۹۹ خریدم دارم اغلب زیر پای سحر جون است یک وانت شریکی هم داریم راننده گرفتیم تدارکات هر دو مغازه را بعهده داره سحر زن هر دوی ماست علی خودش میدانه و از اینکه زنش با من هم هست خوشحال است او بر خلاف من تشنه سکس و زنش نیست ولی من کشته مرده‌ی سحرم دو ماه است سحر با سزارین پسرشو دنیا آورده کپی منه
من دوبار تا مرحله ازدواج با دو دختر رفته‌ام ولی بخاطر سحر پس کشیده‌ام علی به سحر گفته دوس داری از رضا هم بچه دار شو تا او فکر زن گرفتن نباشه و اموالمان در خانواده مال خودمان بماند نمیدونه آرتین پسر منه اینو هر دو می‌دونیم چون بعد سکسمان تست کردیم مثبت شد
منو علی شباهتمون نزدیک همه فقط اختلافمون یکی رنگ پوستمونه که من تیره تر هستم او خیلی سفیده دوم قد و قواره ماست که من ۱۹۳ قدمه داداش ۱۶۵ و ضعیف
دخترمون سفید و زیبا مو بور است پر مسلمه از تخم علی است
اما آرتین رنگ پوستس مثل من تیره است معلومه بچه منو سحره
سحر دوست داره باز از من بچه دار بشه اینو علی ازش خواسته چون علی چند ماه پیش تو امارات وازکتومی کرده منم مبخواستم بکنم ولی سحر شدیدا مخالفت کرد گفت میخام دو بچه دیگه هم بیارم به علی گفتم از تو دو بچه دارم میخام از رضا هم دو تا داشته باشم علی قراره سحر را طلاق مصلحتی بده زن قانونی من باشه تا بچه ها بزرگ شدن سوالی در ذهنشان نباشه الان مدت یک ماهه الکی سحر و علی دعوا می‌کنند نازنین تقریبا درک می‌کنه هی پیش من میاد میگه عمو بابا و مامان دعوا می‌کنن بیا نذار
 
منم میرم وساطت می‌کنم هر دو حرف از جدایی می‌زنند داره سناریوی ما به فرجام می‌رسه
امروز دوم بهمن ۱۴۰۱ است قراری که گذاشتیم هفته آینده سحر و علی توافقی از هم جدا می‌شن ولی در خانه پدری هر دو اسکان خواهند داشت طوریکه سحر در نیم طبقه همکف جای من زندگی می‌کنه منو علی در طبقه بالا تا عده‌ی سحر تمام بشه با من ازدواج قانونی می‌کنه تا باز مثل کما فی‌السابق رابطه با هر دو را حفظ کنه ته دل سحر اینه دیگه با علی نباشه ولی من صلاح نمیدانم میگم رابطه پنهانی با علی را داشته باش تا او افسرده نشه هر چند علی بخاطر دادن یکی از کلیه هاش مشگل دیالیز پیدا کرده و احتمال میدن تا آخر عمرش دیالیز کنه …

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *