داستان سکسی تقدیم به شما
سلام مهرداد هستم15سالمه…بچه ی مشهد هستم…یکم از خودم براتون بگم .من چهره ی معمولی دارم یعنی نه زشت و نه خوشگل ولی اگه به خودم برسم میتونم مخ همه ی دختر هارو بزنم…قدم175.بدن بدون مو.هیکل ساخته شده به قول بچه های محل چهار شونه…تا حالا با هیچکس هم سکس نداشتم.چه دختر یا پسر…من خیلی خیلی خجالتی هستم و تا حالا با هیچ دختری دوست نبودم.همیشه حسرت اینو میخوردم که همه ی دوستام داف دارن غیر از من…تا حالا هم بعضی هاشون بهم گفته بودن که اگه دوست دختر میخوای به ما بگو تا برات جور کنیم گفتم نمیخوام…آخه ته بدبختی بودش که یکی دیگه بره برات دوست دختر جور کنه گفتم نه داداش ممنون …من قبلا فیلم سکسی زیاد نگاه میکردم ولی الان خیلی کم نگاه میکنم.آخه یک چند وقتی هستش که با سایت انجمن کیر تو کس آشنا شدم و داستان های شما دوستان رو میخونم…خوب بریم سراغ داستان اصلی.از وقتی که من شروع کردم به داستان خوندن بدجور حشری شدم یعنی قبلا میتونستم جلوی خودمو بگیرم که با کسی سکس نکنم ولی الان اصلا نمیتونم…یک چند وقتی هستش فکر سکس با هرکسی رو میکنم.یعنی مثلا اگه زنی توی خیابون بیبنم میرم تو فکرش.خلاصه توی محل ما زن طلاقی خیلی خیلی زیاد هستش و متاسفانه همشون جنده ان…خلاصه با خودم خیلی کلنجار رفتم که باید یکی از این هارو بکنم…به دوستم گفتم که میتونی یک زن برام جور کنی؟گفتش آره.بعد گفتم نرخش چقده صلواتی هست یا پولی؟گفت خره این روزا تف هم بهت صلواتی نمیدن…گفتم حالا چقدر نرخشه گفت:50هزارتومن…مارو بگی دهنم وا موند…گفتم داداش من میخوام بکنمش نمیخوام که بخرمش گفت خره نرخش همین انقدره…گفتش دلار رفت بالا این ها هم نرخشونو بردن بالا(البته لازمه که بگم این حرف هایی که با دوستم میزنی از روی شوخی بود)…خلاصه زن خوشگلی بود گفتم بیخیال.بذار بکنمش…خلاصه بعد از کلی وام و قرض الحسنه از بانک ها و موسسات مختلف تو نستم 50هزارتومنو جور کنم…به رفیقم گفتم حاجی زن رو برای فردا جور کن…یکم تعجب کردش گفت چیه کون پیدا کردی میخوای کس بکنی؟گفتم چیکار کنیم دیگه دادا ما تفریحمون کس کردن…رفیقم با طرف هماهنگ کرد گفت راس ساعت3برم خونش…لاشی زنه از این کس های مکان دار بود…به رفیقم گفتم کاندوم با خودم ببرم یا نه گفت هرجور دوست داری ولی طرف ایدزی نیستش…آخه خدایی با کاندوم حال نمیدم گفتم بیخیال نمیبرم…بعدش با رفیقم خداحافظی کردم بعد رفتم خونه.توی کونم عروسی به پا شده بود.جاتون خالی چه رقص و بزن به کوبی داشتن…داشتم از راه پله ها میرفتم بالا که به ذهنم رسید که برم حموم و درختای جنگل رو بزنم آخه پشم هام شده بود مثل یک جنگل!!!از توی راه پله ها شیرجه زدم تو حموم…شلوارو کشیدم پایین لباسا رو دادم بالا یک شامپو روی پشم هام خالی کردم و ژیلت بدست آماده ی کار شدم.خلاصه بعد چند ساعت تونستم همه ی درخت ها رو بزنم…اومدم از حموم بیرون…لباسامو که پوشیدم رفتم و نشستم روی صندلی و به فکر کردن قضیه فردا…یک ترس و دلواپسی عجیبی توی تنم بود آخه اولین سکس ترس داره…خلاصه چند دقیقه گذشت خواهرم با شوخی زد توی گوشم گفت چیه داری به چی فکر میکنی منم اعصابم مثل سگ خورد شد و فقط میخواستم بگیرم بزنمش تا عین خر عر عر کنه آخه وقتی آدم تو حال خودش باشه یکی بهش کخ بریزه اعصابش کیری میشه…بعد بهش گفتم حالا چه مرگته چیکارم داری؟گفت پاشو یکم کمرمو ماساژ بده این صندلی دانشگاه پدر کمرمو در آورده…گفتم نه حوصله ندارم چون هم ترس قضیه فردا تو تنم بود هم شحوتی شده بودم گفتم شاید بشینم روی باسنش تا کمرشو ماساژ بدم بفهمه این فرمانده ی ما شق شده برای همین بیچوندمش …گفت داداشی خیلیخب باز من میدونم با تو آخه انصافا تو درسام خیلی بهم کمک میکرد به همین خاطر گفتم بیا حالا قهر نکن انصافا هم دلم براش سوخت آخه فکر کنم واقعا هم کمرش درد میکرد چون عین پیرزنا که کمرشون دولا هست را میرفت.(لازمه اینو بگم که من مثل بقیه آقایون کونی پسر بی ناموس نبودم و ناموس حالیم بود یعنی این که برن و با خواهر و مادرشون کاری کنند).خلاصه با یک بدبختی زود ماساژ تموم شد وبعد چند ساعت دوباره رفتم پیش رفیقم گفتم فردا که رفتم پیشش چیکار کنم بهش چی بگم؟گفت وقتی رفتی بایک لبخند ملایم باهاش احوال پرسی کن بعدش رفتی تو نشستی اون میره برات چیزی بیاره تا بخوری وقتی آورد یک تشکر الکی بکن بعد اگه کنارت نشست که هیچی اگه نشست بهش بگو بیا کنارم بشین اون هم که اومد بعد دستتو بنداز دور گردنش و شروع کن به لب گرفتن بعد بقیه کارا ها خودش پیش میره خلاصه یکم دیگه هم بهم توضیح داد و بعد باهاش خداحافظی کردم و رفتم خونه تا بخوابم حدود ساعت 11شب بود که خوابیدم…صبح بیدار شدم رفتم مدرسه وحدود2:30 اومدم خونه سریع غذا خوردم و اومدم بیرون و مادر گرامی رو بیچوندم و گفتم میرم خونه یکی از رفقا تا درس کار کنیم…ساعت حدوده ده دقیقه به سه بود رفیقه کونیم زنگ زد گفت سلام کسته ننه کجایی؟گفتم سلام کست مادر دم در خونه ام گفت کست ننه کی میری پیشش گفتم کست مادر دارم میرم الان بعد گفت کست نه نه حاملش نکنی گفتم حواسم هست کست مادر فعلا خدافظ .تو راه دستام پر عرق شده بود پاهام میلرزید صدام به شدت گرفته بود بالاخره با یک ترس و لرز رسیدم دم خونش وقتی زنگ آیفون رو زدم دستام داشت عین این آدمای فلج میرزید زنگ زدم طرف برداشت گفت کی گفتم برا کلاس ریاضی اومدم…رفتم تو و چی میدیدم این زن بود یا هوری؟موها همه فشن و درست کرده تمام آرایش های صورتش رنگ تیره بود ناخون های دست و پاهاش رنگ قرمز بود هیکلش خدا وکیلی دل هر پسری رو میبرد یک شلوار لی مشکی تنگ تنگ پوشیده بود و یک پیراهن از این فانتزی های چروکی تنش بود حسابی آدمو دیوونه ی خودش کرده بود پاها و روناش نه چاق و نه لاقر قد 175 البته حدودا سینه هاش خیلی خیلی خوش فرم بودم یعنی مثل بعضی ها افتاده نبود بوی عطرش آدمو مست میکرد لاشی موهاشو داده بود به سمت بالا رنگ پوستش هم خیلی سفید بود تو دلم گفتم آخه چرا این زن ها دست به همچین کارایی بزنن چرا اون ها نباید مثل بقیه زن ها یک زندگی خوب و شیرین داشته باشن چرا این ها نباید مادر بشن گفتم اگه شد دلیلش رو ازش بپرسم یعنی وقتی از پله ها داشتم میرفتم بالا داشت سرم گیج میرفت طرف دستمو گرفت گفت مهرداد جون حالت خوبه گفتم آره از خستگی زیاده گفت بیا بریم بالا خستگیت در میره انصافا میخواستم از تو راه پله ها شروع کنم به انجام عملیات ولی خیلی خیط بود.خلاصه رفتم نشستم عین این بچه ها مظلوم بودم گفت مهرداد از خودت برام بگو منم یکم چیزیز بهش گفتم گفت راستی تو برای چی انقد خجالتی هستی از من خجالت میکشی؟گفتم نه یعنی نمیدونم یکم من من کردم گفتم خیلی رابطه با دختر ها و خانوم ها ندارم و برای همین خجالت میکش اومد پیشم گفت الهی فدات بشم یک بوس خوشگل از لپم کرد خداییش قند تو دلم آب شد یک رژ لب قرمز قرمز هم زده بود که ردش رو صورتم افتاد گفت تا حالا با کسی سکس داشتی؟گفتم نه بهتون گفتم که من خیلی کم با زن جماعت رابطه دارم خلاصه منو خوابوند روی کاناپه من زیر بودم و اون روی من و شروع کرد لب گرفتن لباش چه طعمی خوشمزه ایی داشت یعنی بهتری چیزی بود که تا حالا توی عمرم خورده بودمرژ لب زده بود که فقط آدمو میبرد توی فضا فقط خواستم چند بار به خودم بشاشم.خلاصه من لب گرفتن بلد نبود چون تا حالا قسمت نشده بود…یکم که ازم لب گرفتم فهمیدم باید چیکار کنم منم ازش لب میگرفتم مهسا(جنده خانوم)هی بهم میخندید میگفت برای چی اینطوری لب میگری خلاصه بهم لب گرفتنو یاد داد و منم از هر دفعه بهتر لب میگرفتم.خلاصه پاشد وگفت لباسمو دریار پیرهنشو در آوردم دوتا انبه ی شیرینه خوش فرم اومد بیرون قشنگ دهنم باز افتاده بود و فقط به سینه هاش نگاه میکردم عین این ندیده ها بعد گفتم اینا واقعین ؟گفت دست بزن ببین واقعی هست یا نه دستمو خیلی خیلی آروم بردم بالا گفت چرا میترسی خودش دستمو گرفت و بهشون دست زد انصافا چقد باحال و چقدر هم کیف میداد گفت چیشد واقعین یا نه گفتم فکر نکنم گفتم بذار دوباره دست بزنم بعد زد زیر خنده دوباره دست زدم میمالوندمدوتا سینه هاشو گرفتم تو دستم و شروع کردم به مالوندن چشاشو بسته بود و صورتش به سمت بالا بود و آه های نازی میکرد یکم مالوندم و بعد شروع کردم به خوردن انگار که دارم غذا میخورم آه هاش بلند تر شد بعد پاشد و گفت شلوارشو در بیارم من در آوردم وای وای وای وای هر چقد بگم وای کمه شورت پاش نبود چه کس خوشگلی بود انقد ناز بود که فقط دیوانه میکرد آدمو.کسش خیس خیس شده بود صورتم بردم جلو و شروع کردم به خوردن دوتا دستاشو برد پشت سرم و به سمت کسش فشار میداد با این کارش خیلی شهوتی شدم.دستامو بردم جلو و تا لبه ی کسشو باز کردم و زبونمو بردم دقیقا وسط و ته کسش آه های مهسا تبدیل شده بود به جیق. شهوت درون خیلی خیلی زیاد بود میدونستم که حداقل چندین ساعت باید با مهسا سکس کنم تا ارضا بشم ولی نه کمر من جواب میداد و نه کمر اون آخه انصافا باید هم دیر ارضا بشم با او خوشگلی که مهسا داره فقط دوست داری یکسره با هاش حال کنی.کسشو خیلی خوردم و زبونم میمالیدم بهش بلند شد و کامل شلوارشو در آورد گفت مهرداد دستشویی دارم گفتم خوب برو دستشویی گفت حوصله ندارم میشه برام بخوریش گفتم چیرو گفت چقد خنگی شاشمو دیگه…خلاصه شهوت درون خیلی زیاد بود و حاضر بودم عین یک سگ هر کاری رو که گفت انجام بدم…من نشستم رو زمین پاهاشو باز کرد البته اون در حالت ایستاده و من در حالت نشسته صورتم قرار گرفت روبه روی کسش و شروع کرد به دیش کردن روی صورتم داشت میشاشید سعی کردم همرو بخورم حسابی مست و غرق شهوت بودم نمیدونستم دارم چیکار میکنم خلاصه کلی شاشید به هیکلم و من یکم از شاش هاش رو تو دهنم نگه داشتم و صورتمو بردم جلوی صورتش و یک لب حسابی با شاشش گرفتم شاید الان شاید کلی فحش بهم بدین به این چقد آدم کثیفی. ولی انصافا خودتونو بذارید جای من وقتی یک نفر داره برای بار اول سکس میکنه اون هم چی با یک حوری شهوت درونش خیلی بالا میزنه خلاصه مهسا رفت سراغ کیرم حالا من روی کاناپه بودم و اون روی زمین کیرم رو از تو شلوار در آورد ویکم مالید همونطور که کیرمو میمالید شکمم رو هم میخوردکیرم گذاشت توی دهنش وای وای هنوز اون صحنه یادمه چقد گرم و نرم بود دهنش جوری ساک میزد من فقط جیغ میزدم شاید باورتون نشه …بعد از یکم ساک زدن احساس کردم یک چیزی توی کیرم داره ولول میکنه گفتم احتمالا داره آبم میاد گفتم چیکار کنم گفتش میخوام همرو بخورم آبم اومد و دهنش حسابی پر آب بود آب کمرم توی دهنش بود و با کیرم هم بازی میکرد آخ که چه حالی میداد.گفت مهرداد وقتشه که منو جر بدی گفتم یعنی چی؟گفت اه ه ه ه ه لعنتی یعنی بیا با کیرت کونمو پاره کن تازه دوهزاریم افتاد.یکم سوراخ کونشو خوردم و سر کیرمو گذاشت لای کونش گفت کسکش چیکار میخوای بکنی نمیخوای که استیل منو بهم بزنی گفت فقط از کس بکن سر کیرمو گذاشتم لبه ی کسش و با یک فشار راهی تونل کردم چنان جیغی مهسا زد که فقط پرده ی گوشم پاره شد گفتم چیه چه خبرته گفت نمیتونی قبل از اینکه بکنی تو یک خبری سوتی چیزی بگی…منم کلی خندیدم گفت کسکش نخند یکم تلمبه بزن تا دردش کم شه منم خواستم یکم اذیتش کنم گفتم نه بذار یکم همینطوری بمونه گفت مهرداد گح خوردم خیلی درد میکنه ولی کونده مثل خر داشت کیف میکرد خلاصه خودم دیگه طاقت نداشتم شروع کردم تلمبه زدم وای که چه جای نرمی بود وای که چه جای گرمی بود خلاصه بعد از چند دقیقه تلمبه زدن او ارضا شد و من هنوز نشدم کیرمو در آوردم و شروع به ساک زدن کردبعد لبامو بردم جلو و شروع کردم به لب گرفتن این دفعه خیلی آروم و به صورت عاشقانه و معصومانه گفتم مهسا جونم بذار یکم از کون بکنمت اولش مخالفت کرد گفت درد داره ولی یکم خودمو براش لوص کردم بالاخره راضی شد سوراخ کونشو شروع کردم به مالوندن و آماده انجام عملیات شدیم وسر کیرمو خواستم بذارم تو که گفتم دستامو بذارم جلو دهنش تا دوباره عین سگ جیغ نکشه دستمو گذاشتم جای دهنش و کیرمو یکدفعگی فرستادم تو جیغه بلندی زد و من هم تند تند تلمبه میزدم بالخره داشت آبم میومد که ریختم تو کونش یک داد آروم زد گفت لاشی سوختم بعدش یکم برام ساک زد که 1 من و2بار اون ارضا شدیم بدنمون خیس عرق شده بودووبعدش یکم تو بغل هم خوابیدیم گفتم مهسا دستشویی کجای؟گفت کنار در منم رفتم دستشویی…وقتی برگشتم لباسامو برداشتم و پوشیدم دست کردم توی جیبم چشتون روز بعد نبینه…تراول50هزارتومن توی جیبم نبود…کلی گشتم از خجالت و ترس زیاد صورتم قرمز شده بود مهسا گفت چیه چی شده؟گفتم پولت نیست .گفت شاید افتاده روی زمین …زمین رو دیدم دیدم نه بابا روی زمین هم نیست.بلند شدم گفتم مهسا خانوم شرمنده میشه نیم ساعت دیگه پولتونو بیارم میرم سریع از دوستم میگیرم…گفت نه نمیشه…خیلی تعجب کردم آخه خیلی جدی گفت. گفتم الان که بیاد با کمربند سیاه و کبودم کنه…گفتم پس چیکار کنم؟گفت بیا اینجا تا بهت بگم .گفت همونطور که تو منو گاییدی منم میخوام بگایمت یک لبخند زدم بهش گفتم تو که کیر نداری.دیدم در کشو رو باز کرد و یک کیر مصنوعی در آورد…یا حضرت فیل…چقد دراز و کلفت بود یک لبخند شیطانی کرد …بهش گفتم مهسا تورو خدا اذیت نکن گفت گح زیادی نخور بیا یکم ساک بزن کیر مصنوعی رو دور کمرش بست و بزور کرد توی دهنم اولش مقاومت کردم ولی منو برد جای دیوار و گفت بشین و تکیه بده منم نشستم و گفت دهنتو باز کن گفت فقط یکم سرشو بخور گفتم خوشم نمیاد گفت حالا به خاطر من یکم بخور منم تا دهنمو باز کرد لاشی سریع کیر رو فرستاد توی دهنم خودش کیر رو توی دهنم عقب جلو میکرد و من داشتم عق میزدم اشک تو چشام جمع شده بود آخه لاشی خیلی فشار میداد.خلاصه کیره حسابی خیس شده بود گفت قمبل کن گفتم توروخدا ول کن گفت پول نیاوردی توقع داری بذارم همینطوری بری.ولی قشنگ یادم بود که تراول رو گذاشتم توی جیبم …مجبور شدم قمبل کنم.مهسا یکم با سوراخ کونم بازی کرد و سر کیرشو گذاشت توی کونم هنوز که بهش فکر میکنم میخوام آتیش بگیرم یک دردی داشت یک دردی داشتم که قابل توصیف نیست…یک داد بلندی زدم و اون سریع جلوی دهنمو گرفت و شروع کرد تلمبه زدن.اولش خیلی خیلی درد داشت ولی یکم دیدم داره بهم حال میده مهسا تلمبه زدنش رو تندتر کرد خیلی داشت بهم حال میداد فقط انگار توی آسمونا بودم لذت خیلی زیادی داشت.خللاصه حدود 15 دقیقه یکسره تلمبه میزد کیر از توی کونم در آورد و سوراخ کونم در حالت باز حالت گرفته بود مهسا روم خوابید و یک چندقیقه لب گرفتیم مهسا گفت حال داد گفتم عالی بود.گفتم اگه میونستم انقد حال میده از اول خودم بهت میدادم .بهش گفتم مهسا بیا بازم بکن گفت مهرداد جون خیلی خسته شدم.دوتامون رفتیم روی تخت خوابیدم توی بغل هم مهسا یک پتو کشید روی دوتامون و گفت پایه خیلی زیاد لب بگیریم.گفتم آره خلاصه دوباره شروع کردیم به لب گرفتن مهسا خیلی بهم حال میداد البته من بهش حال دادم حدود 20 دقیقه لب گرفتیم که صورت دوتامون تفی شده بود.یکم که گذشت توی بغل هم هنوز بودیم بهش گفتم آخه مهسا خانوم تو که انقد ناز و خوشگلی چرا آخه جنده شدی ؟دیدم یکم خجالت کشید و هیچی نگفت.یک جوری قیافش بود که انگار واقعا به یکی برای درد دل احتیاج داشت بهش گفتم مهسا منو نگا منو که دید.گفتم چرا؟گفت مشکلات زندگی دیگه خرج داره البته این جمله رو معلوم بود داره دروغ میگه آخه صداش رو بغض گرفته بود…گفتم نه تو پولداری این دلیل اصلیش نیست آخه انصافا یک 207 داشت و یک خونه ی بزرگ…بعد گفتم مهسا بابات چیکاره ی گفت تاجر فرش گفتم بهت از نظر مالی کمک میکنه گفت اره خیلی. نمیدونست که داره خودشو لو میده گفتم پس نگا مشکل مالی دوروغ بود .گفت مهرداد بیا بحث رو عوض کنیم خیلی اصرار کردم گفتم نه باید بهم بگی چیشده؟گفتم باید راستشو بگی.طفلک معلوم بود که خیلی به کمک احتیاج داره…گفت دوتا مورد هستش یکی من طلاق گرفته ام و یکی دیگه از طریق یکی از دوستام به این کار کشیده شدم…خواستم یکم دلشو بشکنم و آزار روحی بهش وارد کنم…گفتم نگا مهسا خانوم این کاری که تو داری انجام میدی هم خواری هستش و هم خفت.الان همهی خانوم های اطرافتو نگاه کن همشون شوهر دارن میرن گردش مسافرت تفریح ولی تو چی هر روز داری توی خونت به این و اون کون میدی. دیدم اشک تو چشاش جمع شد و گفتم بذار بازم آزارش بدم…گفتم نگاه همه خانوما های اطرافت بچه دار شدن هم اسم بچه رو که نیاوردم شروع کرد به گریه کردن معلوم بود آدم احساساتی هستش مادر را هروز میرن دنبال بچه هاشون میارنشون اون را با عشق بزرگ میکنن گفتم تو چرا یکی از اون آدم نباشی؟تو چرا نباید یک زندگی رویای رو داشته باشی داشت خیلی خیلی گریه میکرد گفتم درسته اونا یک زندگی رویایی داشته باشن و تو کارت دادن به مردها باشه.گفتم تو که انصافا خیلی خیلی خوشگلی و دل هر مردی رو میبری.گفتم برای چی ازدواج نمیکنی ؟برای چی یک زندگی رویایی برای خودت نمیسازی…گفت تا حالا کسی نبوده که توی این مسائل بهم کمک کنه گفتم برای چی آخه دوروغ میگی گفت به خدا کسی نبوده.گفتم تا حالا خدا پیشت نبوده تا حالا ازش کمک خواستی که کمکت نکنه. تازه دو هزاریش افتاد گفت راست میگی .گفتم مهسا خانوم همیشه توی زندگیت به خدا توکل کن و از بنده ی خدا کمک نگیر و فقط از خود خدا کمک بگیر…تو توکل کن به خدا من هم کمکت میکنم.ولی به شرطی که واقعا خودت بخوای وگرنه هیچی.بعد ازش پرسیدم چند وقته شروع به این کار کردی ؟تا حالا به چند نفر دادی؟گفت من تازه دست به این کار زدم.تا حالا هم به 4و5نفر دادم گفتم خوبه یعنی راه بازگشت و جود داره گفتم مهسا دوست داری به این کار ادامه بدی یا نه دوست داری به حرف های من گوش بدی.گفت اون حرف هایی که تو زدی رو دوست دارم ولی آخه تو با این سن چطوری میخوای به من کمک کنی؟گفتم من کمکت نمیکنم خودت باید از خدا کمک بخوای من فقط راهنماییت میکنم…گفت باشه گفتم اولین کار فردا باهم میریم حرم تا توبه کنی اگه توبه ایی که کردی از ته دل باشه مطمن باش100%خدا کمکت میکنه.باید نمازتو بخونی.و نه مثل این آدم های لاشی باشی که نه به خدا اعتقاد دارند و نه نماز میخونن…راستی باید شمارتو عوض کنی…این چیزهایی که بهت گفتمو انجام بده انشاءالله خدا کمکت میکنم.یکم دیگه ام باهاش حرف زدم انگار خیلی از حرف هایی که بهش زده بودم بهش امید داده بود …بعد گفت من یک عذر خواهی بهت بدهکارم نمیدونم منو میبخشی یا نه هر چی بهم بگی حقمه.گفتم برای چی؟گفت اون موقعی که تو رفتی دستشویی من سریع تراول رو از توی جیبت برداشتم.چون خیلی دوست داشتم یک پسر رو بکنم. یکم کونم آتیش گرفت ولی یک خنده بلند کردم که از ناراحتی در بیاد…گفتم مهسا امشب برو استراحت کن.فردا صبح بهت زنگ میزنم بریم حرم…گفت دستت درد نکنه مهرداد یک چند دقیقه امد بغلم واقعا معلوم بود خوشحاله…بعد تراول رو بهم داد گفت ببخشید شرمنده بدون اجازه دست تو جیبت کردم…تراول رو بهش دادم اصلا قبول نمیکرد گفت عمرا اگه ازت بگیرم گفتم اذیت نکن این مال تو اگه نگیری ازت ناراحت میشم.خلاصه انقد اصرار کردم تا بالخره قبول کرد.لباسامو پوشیدم اون هم لباساشو پوشید ازش خداحافظی و تشکر کردم و رفتم حدود ساعت 7شب بود که رسیدم خونه…خیلی خیلی خسته بودم گرفتم خوابیم حدود ساعت 10 صبح بود دیدم مهسا چند بار به گوشیم زنکپگ زده بهش زنگ زدم بعد از کلی سلام و احوال پرسی گفت کجایی مگه قرار نشد بریم حرم گفتم شرمنده خیلی خیلی خسته بودم گرفتم خوابیدم.گفتم تا چند دقیقه دیگه میام پیشت.گفت نه سریع حاضر شو میام الان سر کوچتون من زود حاضر شدم و یک چیزی خوردم سریع اومدم بیرون دیدم مهسا با ماشیم سر میلان وایستاده رفتم پیشش و نشستیم تو ماشین و راهی حرم شدیم.تو راه کلی با هم حرف زدیم مهسا گفتش دیشب خیلی به حرفات فکر کردم دیدم واقعا مگه من چیم از زنای دیگه کمتر خیلی جو گرفته بودش انقد حرف زد که مخ ترکید رسیدیم حرم و ماشینو پارک کرد…گفتم مهسا از ته دل توبه کن از خدا بخواه که کمکت کنه از امام رضا بطلب که پیش خدا شفاعتت رو بطلبه و بعد تو حرم از هم جداشدیم اون رفت زیارت کنه و من هم زیارت بعد یک ساعت زنگ زدم گفتم کجایی گفت بیرون هستم نزدیک کفشداری گفتم پس الان میام اون جا رفتم پیشش چشاش پر اشک بود معلوم بود که حسابی گریه کرده بود…گفت مهرداد نمیدونم خدا منو میبخشه یانه گفتم انشاءالله که خدا می بخشت یکم تو حرم حرف زدیم و بعد رفیتیم یک آبمیوه فروشی نزدیک حرم بود دوتا آب پرتغال گرفتم جاتون خالی خیلی چسبید و راهی خونه شدیم .رسیدم خونه مهسا اومد تو بغلم و حسابی تشکر کرد گفتم مهسا حالا که توبه کردی باید نماز رو هم بخونیاا گفت حتما باشه معلوم بود که هرچی بهش بگم به حرفم گوش میده .خلاصه چند روز این قضیه تکرار شد و ما میرفیتم حرم مسجد و… تا این که یک روز پای کامپیوتر بودم داشتم مکس پین بازی میکردم…مهسا بهم زنگ زدم از پشت تلفن داشت جیغ میکشید خیلی خیلی خوشحال بود مهسا چی شده بهم بگو انقد خوشحال بود که نمیتونست حرف بزنه خلاصه بعد از چند دقیقه گفت مهرداد بگو چیکار شده گفتم چیکار شده؟مامانم صبح بهم زنگ گفت که قرار امشب برات خواستگار بیاد من خیلی خیلی خوشحال شدم گفتم مهرداد دارم به آرزوهام میرسم.حسابی کلی شاد بود شب حاضر شد و رفت خونه مامانش برای مراسم خواستگاری.پس فرداش بهم زنگ زدگفت پسره27ساشه خود مهسا هم 24 سالش بود .بعد گفت پسره خیلی خوشتیپ و دکتر بیهوشی هست.بعد پسره هم میدونست مهسا ازدواج ناموفق داشته…خلاصه گذشت تا مهسا خانوم نامزد کرد و همچنین گذشت تا ازدواج کردن هر وقت منو میبینه انقد بوسم میکنه انقد ازم استقبال میکنه که خدا میدونه میگه من الان خیلی خوشبختم… میگه مهرداد اگه حرفای اون روز رو بهم نمیزیدی خدا میدونه که من الان چه عاقبتی داشتم…گفتم از من تشکر نکن از خدا تشکر کنه آینده زندگی همه ی ما دست خداست…خلاصه من به مهسا گفتم که مهسا ما دیگه رابطمون خیلی کم باد باشه آخه تو ازدواج کردی و شوهر داری شوهرت ناراحت میشه که با من رفیق هستی…گفت غلط کردی تو باید پیش باشی اگه نباشی من میشنم گریه میکنما.حسابی کلی خودش رو برام لوس کرد…خلاصه یک چند وقتی گذش که مهسا خانوم حامله شدن مهسا روز به روز زندگیش بهتر میشد به خاطر بچه ایی که قرار بود به دنیا بیاره خیلی خوشحال بود…هدف از تعریف کردن این داستان این بود که بچه ها میخوام بهتون بگم که بعضی ها میخوان راه بازگشت براشون پیش بیاد ولی احتیاج به کمک دارن…بعضی از این خانوم های جنده هم دارای احساسات هستن و احتیاج به کمک دارن اگه واقعا میبینین میتونین کمکشون کنید کمک کنید…هر کسی به کمک احتیاج داره یک روز میرسه که …
این داستان واقعی واقعی بود باورش خیلی خیلی براتون سخته ولی انتخاب باور کردن یا نکردن با خودتون…ولی مطمن باشید الکی نیست…به امید یک زندگی رویایی…خاک پای همتون مهرداد
نوشته های مرتبط:
خوشبخت شی لیلا
صاحب خوشبخت کتونی های خوشگل(1)
زالوی خوشبخت روی ران های زن دایی
خانواده خوشبخت
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید