این داستان تقدیم به شما
سلام خسرو هستم 31 ساله بیش از 5 ساله ازدواج کردم یک پسر 2 ساله داریم دو تا خونه دارم یکی تهران یکی تاکستان کاری در تاکستان دو ساله شروع کردم هنوز تمام نشده من عاشق دختری بودم که پسر برادرم پیشدستی کرد با کلک پدرش که برادرم باشه از دست من در آورد اسمش سحر است سحر هم عاشق و دلباخته من بود و هست انها هم یک بچه دارند پسره 7 سالشه 9 ساله ازدواج کردن
تو رفت و اومدهای فامیلی منو سحر تا همدیگرو می دیدیم جگرمان اتش می گرفت تاسف میخوردیم که چرا به هم نرسیدیم خیلی اتفاقات گذشت یکیش این بود سحر نزدیک یکسال بود از تولد بچه اش می گذشت من رفتم خونشون شوهرش نبود نزدیک ناهار بود پسرش مهدی از خواب بیدار شد و گرسنه بود سحر با احتیاط که من نبینم سینه اش را انداخت دهنش خورد ولی ارام ارام انگار متوجه نیست کامل سینه های مرمرین و بی نهایت زیبا و خوردنیش را کاری کرد خوب ببینم بچه ساکت شد طوری که خوابش برد تو جدا کردن سینه اش از دهن مهدی کلی شیر پاشید رو صورتش خواست با دستمال کاغذی پاکش کنه من نذاشتم بوسش کردم و شیرشو با لبم و زبانم لیسیدم خوردم سحر خندید گفت خسروووو چطور دلت کشید عههه حالت به هم نخورد؟! گفتم من عاشق تو ام حیفه شیرت هدر بشه از شیرتو حالم به هم بخوره؟!!!؟
یهویی گفت پس بیا برات شیر بدم نینی کوچولو خخخخ
رفتم سراغش فرار کرد تا گوشه ای گیرش اوردم بزور سینشو کشیدم بیرون پر شیر بود تا تونستم خوردم طوریکه سینه بعدیشو خودش با دستاش گذاشت تو دهنم صدای اخ و اهش در اومده بود و فشار دادن من به خودش منم دستمو بردم زیر شورتش کسشو مالوندن خوابید کف اتاق تا خواستم شلوارشو در بیارم صدای زنگ اومد هول شدیم رفت دید جاری بزرگشه اومد تو نشد کاری کنیم دیگه فرصتی پیش نیومد تا ازدواج کردم
زنم واقعا زیباست کاملا تیپ اروپایی هاست ولی کسش گشاده!! پرده هم نداشت دکتر تایید کرده بود که بدون پرده دنیا اومده
ولی سحر مومشکی و چشم ابرو مشکی و سفیده دلم باز پیش سحر بود
یکبارم برای زنم از قزوین لباس گرفته بودم تهران بود سحر تاکستان میشینه رفتم خونه سحر دادم پرو کنه که پوشید حالا مهدی 4 ساله بود نمیشد پیشش بغلش کنم ولی تا تونستم مالوندمش به بهانه لباس سینه و باسنشو مالیدم هر چه کردیم مهدی بره پایین تو حیاط بازی کنه نرفت تا شوهرش رسید دید زنش با لباس مجلسی سکسی جلو من داره مانور میده گفت ببین سلیقه عموتو (حسین از من یکسال کوچکتر بود) تو هم لباس میخری خسرو هم
حسین از من تشکر کرد که چرا زحمت کشیدی دستت درد نکنه منم مجبور شدم بگم برای سحر گرفتم گفتم دو تا گرفتم یکی برای هنگامه (زنم) یکی برای سحر ولی سفارش کردم به هنگامه نگین من خریدم حسودی نکنه
عصر بود شب را هم موندم خونشون قبل شام رفتم دوش گرفتم مایو و سوتین سحر اویزون بود تا خواست ورداره از دستش گرفتم و بوسش کردم خندید گفت نشسته است شورتشو بو کردم دیدم راست میگه بوسیدم درو بست و رفت حوله تازه اورد لخت بودم تا درو زد روبروش لخت کیرمو که در حد نهایت سیخ شده بود اماده کردم ببینه شورتشم کرده بودم پام ولی پایین کشیدم وقتی درو زد گفت لخت نیستی گفتم نه تا باز کردم چشاش از تعجب باز موند گفت واااای چه بزرگه ؟!! بیچاره هنگامه حرامش باشه حوله را داد و درو با تاخیر بست تو اخرین حرکت بوس پرتم کرد و رفت حمامشون از پذیرایی خیلی دور و در دید نیست شوهرش تلوزیون نگاه می کرد
شب تصمیم گرفتم هر جور شده بکنمش که نشد
صبح حسینم با من اومد قزوین من رفتم لنگه همون لباسو با رنگ شرابی برای هنگامه گرفتم
که هنگامه هنوزم داره خیلی دوسش داره مدتها گذشت نشد با سحر تنها بشیم هنگامه میفهمید منو سحر عاشق و معشوقیم تیکه ها مینداخت دنبال اتو بود ولی حواسمون جمع بود
هنگامه 8 ماهه حامله بود تاکستان بودم سر ظهر رفتم خونه سحر دیدم خودشه و مهدی خوشبختانه تا رسیدم مهدی را دوستای همسنش که طبقه پایین می نشستند (مستاجر جدیدشان) صدا کردن رفت تو حیاط بازی
به سحر گفتم میدونی چقدر دوست دارم گفت اندازه یک صدم من نیست که تو را دوست دارم
پرسیدم سحر سزارین کردی جاش مونده گفت یه خط بی رنگ مگه خیلی بدقت زوم بشی
گفتم نشونم بده اخه هنگامه هم هماهنگ کرده سزارین بشه گفت مال هنگامه به گشادی این دره خخخخخ اونو سزارین نمی کنند مال من تنگ بود و هرگز نمیشد باید سزارین می شدم اخه من هنوزم دخترم چون حلقویم و ده شکمم بخوام بچه بیارم باید سزارینی باشه !!!
گفتم ببینمش نشسته بود شلوارشو داد پایین چیزی واقعا من ندیدم گفتم بخواب خودم ببینمش گفت اخه یهویی مهدی میاد می بینه ابروم میره اون ارازل همه چیزو میفهمه
پاشد درو قفل کرد سر پا اومد تیر چشمام ساپورتشو تا نزدیک چاک کسش داد پایین گفت زود نگاه کن برم درو باز کنم دیدم راست میگه خیلی کمرنگ معلومه شلوارشو تا زیر زانوهاش یهویی کشیدم پایین کسشو برای اولین بار دیدم که زیباترین کس جهان بود پف کرده شیک بدون هیچ مویی نگو شب شیوش کرده زود دستاشو گرفت جلو کسش و فرار شلوارشو تا بکشه بالا من از عقب گرفتم گفت تو را خدا نکن مهدی الان میاد که خوابوندم رو اوپن اشپزخونه کیرمو تو چند بار حرکت به زور دادم تو کسش مگه عقب جلو میشد ؟! خیلی زود ابم اومد کسشو پر کردم گفت بذار منم ابم بیاد با درد ادامه دادم تا ابش بیاد مهدی درو زد بیچاره نیمه راه موند و دیگه فرصت از دست رفت چند ساعت بعد پیام داد داره کسم می سوزه بخدا زخم شدم عکس گرفته بود که خون اومده !! اخه خیلی اماده نبود بزور کردم توش خودمم کیرم از پوست در اومده بود کسش هنوز خیلی ابدار نشده بود خشک خشک به هوای کس هنگامه فشارش میدادم جیغ و دادش با وجود گاز گرفتن دستم خونه را پر کرده بود فکر می کردم داره روغن داغشو زیادتر می کنه!! بعد از اون تو تلگرام همش چت سکسی داشتیم و برای هم میسوختیم
هنگامه تا به سزارین برسه به راحتی تو راه بین بیمارستان خونه داخل امبولانس بچه اش اورد وقتی سحر اومد برای چشم روشنی تو تنهایی گفت دیدی گفتم مال زنت گشاده گفتم از کجا دونستی خندید گفت همه زنها گشادن دهن هنگامه هر چند خوشگله ولی ببین چه گشاده کسشم مثل دهنشه مال منو ببین لبهام کلفت دهنم جمع و جور و خوشگل عینهو مثل کسمه از یک میلیون دکتره گفت یکی مثل من باشه یا نه ؟!!!!
دوم اون کیری که تو داری اسبم گشاد می کنه بازم بگم ؟!خخخخ
گذشت تا اتفاقی که دیروز 17 دی افتاد سحر با شوهرش و مهدی اومدن خونه ما 16 دی بود شب موندن (تاکستان خونه ویلایی من) حسین و سحر نمیدونستند هنگامه باید 8 تهران باشه صبح ساعت 5 هنگامه و پسرم یواشکی رفتن تهران هنگامه خودش سواری جدا داره شاید یک ساعتی شد یا نه صدای باز و بسته شدن در ورودی خونه را شنیدم فکر کردم هنگامه چیزی جا گذاشته و برگشته توجه نکردم ولی از پنجره نگاه کردم دیدم ماشین حسین روشن شد حسینم دیدم پیاده شد یه تیکه لوله اب بود اونو از سر راه ماشینش گذاشت زیر شیروانی پارکینگ گفتم عجب اینا چرا دارن به این زودی می رن کلی نقشه داشتم بلکه بشه سحر را بکنم تا خواست بره در باز شد تا رفت بیرون در بسته شد تعجب کردم کی ریموت زد؟(سه تا ریموت داریم یکی اویزون جا کلیدیه همیشه) حدس زدم شایدم حسین داره میره نون تازه بگیره؟! ولی مهدی را هم دیدم یه لحظه از شیشه عقب نگاه کرد .!!!؟ تو دلم گفتم منکه نزدم هنگامه هم که رفته پس کی زد؟! اینا هم که همه رفتن!!! پس خودش ریموتو بلده جاش کجاست ورداشته داره میره نون بگیره اخه همیشه این کارو می کرد داشتم زمان بندی می کردم که برم زود سحرو بکنم و تا برگردن بیام اتاقم
تو شک و تردید بودم که صدای بسته شدن در اتاق خوابی که حسین و سحر بودند را شنیدم حدس زدم پس حسین و مهدی رفتن ریموت را سحر زده
چند دقیقه ای شد ساعت 7 بود همش کلنجار رفتم نشد دوام بیارم پا شدم در اتاقشون را یواش باز کنم دیدم قفله بر گشتم هر چه فکر کردم نشد مسئله را حل کنم تا پیام دادم به سحر خوابی ؟ چرا اتاقت قفله؟ ج داد بیدارم تو چی؟ گفتم معلومه خواب خخخخخ
پرسیدم حسین و مهدی کجا رفتن ؟ نکنه رفتن نون بگیرن ؟
گفت نه مهدی نوبت ارتودنسی داشت قزوین ساعت 8:30 رفت برای اون پرسیدم کی بر می گردن؟ گفت بعد ناهار عصر !!! گفتم شوخی می کنی ؟ نوشت نه
پرسید هنگامه خوابه ؟ نوشتم هنگامه و آرتین ساعت 5:30 رفتن تهران
نوشت راست می گیییییی؟!!
نوشتم مگه هنگامه نگفته بود؟
نوشت نه
نوشتم درو باز کن اومدم
پاشدم ربدوشامبر تنم بود درش اوردم بالا تنه ام لخت با پیژامه رفتم درو باز که کردم دیدم جووووونم سحر رو شکم خوابیده با لباس خواب پاها و باسنش تا کمر لخته یه شورت خطی تنشه لخت شدمو و با بوسیدن پاهاشو و خوردنش رفتم بالا لختش کردم تا نزدیک غروب فقط کارمون سکس شد چندذبار سحر امار حسینو گرفت گفت هنوز تو رختخوابم تا نزدیکی های عصر بود حسین زنگ زد به سحر پرسید چیزی نیازه بگیرم قزوینم گفت نمیدونم منم تنها موندم عمو و زن عموتم نیستن قبل از شما رفتن تهران ساعت 3 فهمیدم ولی خسرو تو راهه همه چیز هست شام گذاشتم نون سنگک یادت نره برای صبحمون میخایم
شام چلو ماهیچه گذاشتم (خودم سفارش داده بودم چهار تا ماهیچه بیارن برنجم خودم دم کرده بودم کاملا با سحر هماهنگ بودیم چی بگه) به سحر گفتم زنگ بزن بگو نون گرفتی خواستی بیای زنگ بزن ببینم چیزی نمیخا که بعد نیم ساعت شد زنگ زد گفت گرفتم سحر گفت میوه هم تونستی بگیر یک بار دیگه گاییدمش تقریبا شاید نیمساعتی شد تا ابم اومد آژانس خبر کرده بودم که ماشینم مثلا پارکه با ماشین هنگامه رفتیم
رفتم بیرون به سحر گفتم تا رسید خبرم کن منم بعدش بیام که زنگ زد رسیده منم با آژانسی یک ربع بعدش اومدم انگار از تهران رسیدم کلی هم میوه گرفتم حسین و سحر کلی خندیدن پرسیدن ماشینت که تو بود گفتم با ماشین هنگامه رفتیم اونا موندن من کارهامو کردم و با ماکسیم اومدم گفتن ما فکر می کردیم خوابیدین منم گفتم ما هم فکر کردیم شما تا ظهر میخوابین یواشکی رفتیم بیدارتون نکنیم سحر گفت من تا سه تو رختخواب بودم هی میدیدم صدا نمیاد از ترس اینکه بیدار نشین نیومدم بیرون زنگ تلفن هال چند بار خورد کسی جواب نداد اومدم بیرون متوجه شدم شما هم نیستین!
خلاصه حسین ذره ای هم شک نکرد و شام را خوردیم ماهیچه را کمی ادویه و رب و امثالهم سحر زده بود که شکل خانگی پیدا کرده بود خیلی هن خوشمزه شده بود خوردیم و منو سحر که خسته بودیم باز سحر مهدی را پیش خودشون برد میدونستم چرا! چون حدس زدم نمیخا برای شوهرش لخت بشه اخه همه بدنشو جای دندان و مک و سیاه کرده بودم سینه هاش زیر گلوش لپ های باسنش حتی بام کسشو گاز گرفته بودم جای دندانهایم مونده بود حتما تا صبح لبودم می شد …
دیشب را تا صبح تو فراق سحر سوختم صبح 7 پیام داد میام بیرون زود بیا خیلی داغونم شبم هر چه کرد به حسین ندادم مهدی را بغل کردم همه بدنمو علامت گذاری کردی سینه هام از سرخی به کبودی رفته روی کسم باد کرده و اندازه نقش دهنت سرخ شده جای دندونات عینهو مهر نقره داغ شده و … بیا زود کارمون را بکنیم برو حمام اماده شو بیام نوشتم پاشو من اماده ام لخت تو حمام اماده شدم که سحر رسید همدیگرو خوردیم دیدم راست میگه خیلی از جاهای بدنش سینه هاش و گردنش داره کبود میشه بام کسش باد کرده بود بنفش شده بود گفت اگه دوس داری کونمم بکون گفتم نه فعلا از کس گفت اخه من دوست دارم روغن بچه را خالی کردم رو کیرمو کونش کونش تنگ بود ولی راحت تونستم بکنمش چون بارها حسین گاییده بوده کیر حسین از مال من کوچکتره ولی خیلی هم کوچولو نیست میگه نزدیک 17 سانته و کلفتم هست بقدری مزه داد بعد اومدن ابم دلمون نمی اومد همدیگرو رها کنیم تازه اگرم حسین می اومد قرار بود سحر بگه حمام اومدم بیرون که بیدارتون نکنم اونقدر لب همو خوردیم و سینه هاشو باز خوردم یک بار دیگه از کس گاییدمش تا سحرم کامل ابش بیاد اخه تو گاییدن کونش من زود ابم اومد دونستم سحر بخاطر من وانمود کرد ابش اومده دوشی با هم گرفتیم قرار گذاشتیم تا حسین و مهدی رفتن حمام باز یک بار دیگه سکس کنیم البته اگر با هم بروند. ساعت 8:10 شده
#سحر رفت رو کبودی گردنش و بالای سینه هاش که دیده میشه سفید کننده زد تا معلوم نشه #اوکی #دادم همش تو بغلم بود کارهاشو می کردکیرم بلند شده بود لای باسنش بود هی می گفت نکووون باز دلم خواست نکوووووون مگه میشد نکنم باز جلو دراور هنگامه دولاش کردم هم از کون هم از کس گاییدم دیگه انگار ترسی نداشتیم هرچند در اتاق قفل بود تا ابش اومد رد کردم کونش سرشو چرخونده بود لباشو میخوردم که ابمو برای چندمین بار ریختم تو کونش دیگه ابمم تمام شده بود فقط ارضا شدم شاید چند قطه ای اندازه یک قاشق ریخت تو کونش خودشو مرتب کرد باز سفید کننده زد ادکلن هنگامه را زد که همیشه میزنه و از سلیقه و لارج بودن هنگامه خوشش میاد
رفت #حسین و #مهدی خواب بودن قلب و بوس برام فرستاد و درو بست هنوزم خوابن ساعت 13 هم گذشته پیام دادم بیداری؟ صبحانه حاضره فعلا ج دنداده مثل اینکه خوابه خبری از حسین و مهدی هم نیست ..
#خسرو عاشق
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید