این داستان تقدیم به شما
سلام اسمم محمد یه خواهر دارم به اسم سحر که ۱۹ سالشه یه دختر سانتیمانتال لاغر ریزه میزس این داستانی که میحوام بگم مربوط به چند روز پیشه که خیلی اتفاقی دم خونه خواهرمو دیدم که داره تو کوچه داه میره که از جلوی یه دبیرستان پسرونه رد میشه یهو یکی از پسر های لات اون دبیرستان به سحر تیکه میندازه میگه جون چه اسبی سواری میدی بهم خوشگله که خواهرمم با عصبانیت بهش میگه برو سوار ننت شو بی همه چیز که یهو پسرا رو رفیقاش غیرتی میشن هجوم میبرن به سمت خواهرم میکشنش تو مدرسه منم که هاج واج ترسیده بودم یواشکی رفتم تو مدرسه دیدم همون پسر که تیکه انداخته بود موهای خواهرم گرفته داره میکشتش سمت دستشویی های مدرسه رفیقاشم دستو پای سحر و گرفتن دارن میکشنش تا بردنش تو دستشویی اون پسر که بهش تیکه انداخته بود مثل اینکه اسمش عباس بود شروع کرد به کتک زدن سحر موهاشو گرفته بود تو یه دستش و با دست دیگش چک میزد تو گوش سحر و بهش میگم بگو گه خوردم سحرم که داشت اشکش درمیومد داد میزد میگفت ولم کن تا این که عباسه شروع کرد به لگد میزد لای پای سحر که سحر دلش ضعف رفت افتاد زمین
بعد عباس پاشنه های پاهاشو گذاشت رو دستای سحر و شروع کرد به له کردنش که سحر دیگه داد میزد گه خوردم گه خوردم رفیقای عباسم فقط وایساده بودن دورش نگاه میکردن و میخندیدن یهو عباس پاشو از رو دستای سحر برداشت و با یه هل سحرو چاردست و پا کرد و نشست رو کمرش و گفت توله سگ کوچولو حالا باید دیگه واقعا بهم سواری بدی وگرنه سرتو میکنم توی کاسه توالت خودم و رفیقام نوبتی میرینیم رو کلت همین جوری که داشت سواری میکرد یهو سحر دستش شل شدو پهن شد کف زمین توالت مدرسه که یهو عباس عصبانی شد سرشو کشید برد سمت توالت کله ی سحرو نزدیک کرد به سوراخ توالت گفت خودت میری تو یا خودم بکنمت اونتو سحرم التپاس میکرد ولم کن تروخدا معذرت میخوام که یهو عباس جفت پا پرید رو کله سحر که سحرش کامل رفت تو سوراخ توالت و دست و پامیزد عباسم در حالیکه رو سرش وایساده بود میخندید و میگفت باید بگی عباس عنت تو دهنم تا از رو کلت بیام پایین سحرم که داشت کلش تو سوراخ له میشد زیر پاهای عباس سریع گفت عنت تو دهنم ولم کن که عباس از روش اومد پایین و دوباره موهاشو کشید رو زمین درازش کرد تا سحر اومد حرف بزنه شلوارو شرتشو کشید پایین نشست رو صورت سحر که سحر داشت قرمز میشد زیر کون عباس تا اینکه یه لحظه از روش بلند شد بهش گفت ولت میکنم بری ولی اول باید تو دهنت بگوزم سحرم دهنش و بسته نگه داشته بود که یهو عباس یه چک خوابون تو گوشش تا دهنشو باز کنه بزور بعد که دهنشو باز کرد شروع کرد به زور زدن هی زور میزد و اه و اوه میکرد نا اینکه یهو گوزید تو دهن سحر و سریع با کونش محکم نشست رو دهنش تا نتونه بیرون بریزه سحرن که اون زیر کبود و سیاه داشت میشد زورکی گوز خورد تا عباس که از روش بلند شد شروع کرد به اوق زدن عباسم شلوارشو کشید بالا و همینجوری میخندید و میگفت دیدی بالاخره هم سوارت شدم هم گوزیدم تو دهنت جنده ازین به بعد تو کاسه توالت منی و همه با هم زدن زیر خنده عباس رو به دوستاش کرد با خنده گفت کی دستشویی داره کاسه توالتمو بهش قرض بدم یهو یکی از بینشون که اسمش علی بود گفت عباس داداش گوز دارم میتونم یه دیقه ازت قرض بگیرمش سحرم که در همین حالت رو زمین نشسته بود و به پهنای صورت اشک میرخت تا اینکه علی اومد جولو موهای سحر گرفت کشید لای پاش شورت و شلوارشو دراورد به سحر گفت تا گفتم باز کن سریع باز میکنی دهنتو لباتو مثل تلمبه میچسبوتی دور سوراخ کونم مبادا گوزم مو هدر بدیا جنده !!!!
سحرم هی سعی میکرد سرشو از لای پاهای علی بکشه بیرون که یهو علی عصبانی شد شروع کرد پشت سر هم سیلی زدن تو صورت سحر فکر کنم بیست بار زد تو صورتش تا جای دستاش رو صورت سحر مونده بود تا اینکه سحرو مجبور کرد دو زانو بشینه بعد سرشو بیاره عقب اون بی ناموسم تو همین پوزیشن رفت بالای کله ی سحر سر سحر لای لپای کونش جاساز کرد یجوری که از دور که میدیدی انگار کلهی سحر تو کون علیه و موهاشتا زمین اویزون شده از زیر کون و خایه های علی حالا مگه گوزش میومد !!!یه ساعت داشت زور میزد که بگوزه هیم با خنده میگفت ای بابا یبوست گرفتم یهو عباس گفت عیب نداره که داش علی نصف زحمت و بده به روده هات نصف دیگه زحمتش و این جنده برات میکشه تو همون حالت که سر سحر لای کون علی بود عباس شروع کرد با لگد میزد تو لای پاهای سحر اونم که دهن و دماغش چفت کون علی بود هی وول میخورد علیم هی میخندید میگفت داش عباس چی کار میکنی !!عباس گفت این جنده باید از تمام عضلات فک و لب و گردنش استفاده کنه تا یبوست تو برطرف شه علی جون باید به قدرت تمام سوراخ کونتو بمکه تو هم ازن طرف یه ذره فشار به روده هات بیار که قشنگ باد معدتو میک مزنه بکشه بیرون هر لحظه هم احساس کردی مکیدنش قطع شد بگو بازم لگدش کنم علیم تو پوست خودش نمیگنجید چشماشو بسته بود میگفت و اخیش چه حس خوبیه یه کی سوراخ کون ادمو سفت بمکه قشنگ حس میکنم روده هام استراحت میکنه!!سحر بیچهاره هم اون زیر قرمز شده بود بس که داشت مثل تلمبه هوای تو کون علیو میمکید که یهو علی گفت اهان داره میاد بیشتر میک بزن اهان اهان یهو یه صدای بم و خیلی کمی از گردنه سحر اومد که همه گفتن چیشد ؟!علی گفت اخیش کامل گوزیدم تو حلقش بعد رفت کنار و سحر نفسش بالا نمیومد در حالی که سرخ شده بود سرفه میکرد و نفسش بند اومده بود
بعد دسته جمعی سحرو که دیگه هیچ مقاومتی نمیکرد #بلند #کردن و بردن تو #حموم اونقدر کردنش که دیگه صداشم در نمیومد بعدش اوووردنش انداختنش رو تخت و بعد نیم #ساعت شروع کردن نوبتی کردن تو کون سحر و همه ی آبشونو تو کونش #خالی کردن و آب کیر بود که از کون #سحر آروم میومد بیرون و سحرم داشت مثل #شوک زدهها میلرزید و هق هق میکرد…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید