این داستان تقدیم به شما

سلام اسمم افشین 35 ساله با یکی از فامیلهایم باشگاه بدنسازی دارم قبلا در شهرستان بودم 17 ساله تهران ساکنم
سه برادر و سه خواهریم البته از دو مادر برادرهایم و یک خواهر از یک مادرند منو دو خواهر از یک مادر من از همه کوچکترم مادرم در یک مسافرت خارج با پدرم ازدواج صوری می کنند که همین منتهی به واقعیت میشه بعد از بدنیا اومدن دومین خواهرم لو میروند که دیگر کار از کار گذشته بودهو با کمی قهر و آشتی مامان منیر با مامانم هنگامه دوست میشن و اتفاقا خیلی با اشتیاق با هم در یک خانه ویلایی در یکی از شهرستانهای همدان زندگی می کنند من دنیا میام لوله های مامان هنگامه را هم می بندن خواهرها یکی پس از دیگری بخاطر زیبایی و اخلاق خوب در فامیل تا بسن 18 نرسیده شوهر کردن هر دو داداشمم زن گرفتند من 21 ساله بودم داداش از من بزرگترم آرش ازدواج کرد او 27 ساله بود زنش 17 ساله یکسال عقدشون طول کشید که تو دوران عقد اکثرن منو آرش و رها با هم سفر میکردیم حتی هتل یک اتاق میگرفتیم زیبایی رها جادویی بود چشمان رها تا میچرخید به صورتم انگار انرژی مغناطیسی داشت منو وادار می کرد نگاهم را بدزدم و کنترلم به هم می ریخت
عروسی باشکوهی گرفتیم و چه گذشت بماند اونموقع تهران مستاجر بودیم بعد چند سال خانه ساختیم. ک اونجا ساکن شدیم
 
سالها گذشت من دکترای رشته ورزش را گرفتم و حالا همه تو شهرک المپیک  یک زمین 500 متری پدر خرید در 5 طبقه آپارتمان ساخت همه مستقل زندگی میکردیم و هنوزم هستیم از زمانی که به خونه جدید اومدیم دختری توی گوشیم در ابرگروهی با من اشنا شد عکس خودشو نمیذاشت هی پی وی با هم حال می کردیم کار جایی کشید که عکس بدنمان را به هم میگرفتیم میفرستادیم وقتی اولی بار خواست عکس کیرمو بگیرم فرستادم کلی استیکر سکسی و فدایت شوم فرستاد از زیبایی و درشتی کیرم حرفها گفت پرسیدم مگه کیر دیده ای که میگی مال من بزرگه گفت سکس نداشتم ولی تو فیلمها دیده ام گفت کیرتو وقتی بلند شده بگیر یه خطکشم بغلش بذار که خطکش نبود گفت دم دستت چی هست گفتم قاشق و چنگال قاشقو گذاشتم بغل کیرم اندازه 4تا5 سانت کیرم بلندتر بود باز قربان صدقه رفت اونم از کسش عکس گرفت که زیباترین کسی بود که تا اون روز دیده بود گفتم واقعن مال خودته گفت چه بنویسم یا چه بزارم روش عکس بگیرم گفتم اون زنجیری که انداخته بودی رو سینه هاتو بزار روش که گذاشت و در چند فرم برام فرستاد هر کاری کردم چهره اش را نشونم نداد در حالی که من خودم هم تو پروفایم عکسهام بود هم تمام قد لختم براش فرستاده بودم نزدیک 5 سالی گذشت حاضر نبود چت تصویری یا حتی تلفنی داشته باشیم تا راضی شد تلفنی چت کنیم که صداشو با ابزاری عوض می کرد ولی ناز بودن صداشم خبر از زیبا بودنش میداد اخرش گفت من دختری هستم که بارها منو دیدی ولی نمیدونم چرا محلم نمیذاری تا یکی از دخترایی که تو سالن زنانه ما زیاد می اومد با تیمی که داشت و نزدیکی که بمن می کرد شکم به اون رفت ولی سه نکردم تا دو سال پیش بود دوس شدم تقریبا خانواده ام هم باخبر شدند و خوشحال که دارم سروسامان می گیرم تو چتی که داشتیم با دوست ناشناس که حالا معلوم شده بود سارا بوده دیگه به روش نیاوردم صورتش هم میشد به اون اندامهاش بخوره تا چند قدمی ازدواج هم پیش رفتیم ولی یک روز اتفاقی بدون اینکه خودش بدونه با دمن تو باغ بودیم نگو شورت نداره ما تاب داریم رو تاپ نشسته بود و نم نم تاپ میخورد از پشت دیدم دامنش زیر باسنش هی نگاه می کردم شورت نمی دیدم بیشتر زوم شدم باسنشو دید زدم دیدم هیچ تتویی در لپ باسنش نیست اخه اون یه تتوی زیبا رو باسنش داشت حتی روی رونش تتو داشت کسشم دیدم ولی پون نشسته بود نمیشد خوب دید
 
باهاش شوخی را شروع کردم به هر حیله ای بود لای پاشو باز کردم اون روز کسشو اونقدر خوردم تا ابش اومد ولی کسش بی حال شل و کج بود اصلا زیبا نبود لبهای داخلیش خیلی بد شکل زده بود بیرون از اون روز باب میلم نشد چون فهمیدم اون نیست.به هم زدیم و اون رفت ازدواج کرد و من ماندم باز دوست تلگرامی مجازیم تا همه خانواده شهریور 98 بطور دسته جمعی رفتیم دبی تا اول مهر اونجا جا رزرو کرده بوذیم موندیم
یادم نیست چندمین روز بود باز شب دوست مجازی که اسمشو گذاشته بودم بهار باز کلی منو حال اورد گفت خوب داری دوبی حال می کنی اگه میدونستم منم می اومدم تا باهم تو استخر شنا میکردیم و از این حرفا تو دبی هر چه گشتم دختری پیدا کنم که خصوصیات بهار را داشته باشه نبود و که نبود فقط اون چیزی که تشبیه می کرد رها بود و بس
تا آرش گفت چرا با ما نمیای استخر
استخر تو تبقه بالای هتل بود در طول اقامتمون یک روز درمیان 3 ساعت در اختیار خودمون بود همه می رفتند ولی من دنبال گم شده ام بودم
که اون روز منم مایو پوشیدم و رفتم استخر که همه توش بودند من با تاخی چند دقیقه ای رسیدم شیرجه رفتم تو همه شلوغ می کردن زنا مردا نوه ها خواهرا دامادا یک تیم پر تعدادی بودیم سگ صاحبشو نمیشناخت کمی شنا کردم رفتم رو بلندترین دایو که هیچکدام جرئتشو نداشتند چندتا پیچ وار و بالانس هوایی زدم افتادم …همه هورا کشیدن و شادی کردن بچه ها همه اومدن دورم عمو یا دایی به ما هم یاد بده از پسر تا دختر حتی زنداداشا رفتم رو دایو کم ارتفاع گفتم یکی یکی بیاین تا یادتون بدم از ترسم تا رها را میدیدم چشامو میدزدیدم میدونستم نگاه به بدنش بکنم کیرم بلند میشه ابروم میره اصلا قبلا هم بخاطر همین نمی اومدم

 
بچه ها بزرگ و کوچک همه اومدن نوبت خواهرام شد و زنداداشا از بزرگ به کوچک اومدن همشونم لباس شنا در رنگهای زیبا تنشون بود سینه و شکمشون گرفته بود پشتشون تا سر باسن باز بود رونها هم کامل با نصفی از باسن لخت بود هر سه زنداداشم باشگاهی و بدون شکم و متناسب بر عکس شوهراشون که چاق بودن و باشگاه نمی اومدن خواهرامم که در زیبایی و تناسب اندام از ابتدا سوپر استار بودند تا نوبت رها شد خدا را شاهد می گیرم طوری چشامو جای دیگه دوخته بودم تا بیاد جلوم وایسه ندیده بودم الته زیر اب تو ایتخر چند باری دیدم حتی تنمون به همم خورد ولی نگاهم جای دیگر بود دستاشو اورد بالا دستمو گرفتم از زیر بغلاش گفتم میشمارم یک دو سه با من بپر تو هوا میچرخونمت مثل زیبا که دیدی با پاهای جفت شده نیفت تو اب برو تا برسی ته استخر راحت بیا بالا چشام اسمونو نگاه می کرد سعی کردم فقط سرشو ببینم پریدیم و نوبت بعدی و تمام که شد خواهرم (خواهر بزرگ تنیم) آلاله گفت داداش منو از دایو بلندم بپرون رفتیم پرش که دیگه بچه ها یاد گرفته بودن از دایو کوتاه می پریدن و دایو متوسط
بلنده ارتفاعش بالای 9 متر بود گفتم میترسی که ول کن نبود بردم اول رو سکو کلی اموزشش دادم گفتم تو فقط هماهنگ با حرکات من باش خودتو مثل یک لباسی که تو تن منه حس کن مضراب مخالف نزن تا بردمش رو دایو گفتم چشاتو ببند فقط منو سفت بغل کن خودتو بسپار بمن تا بالانسم بزنیم پریدیم و خیلی جیغ و داد زد ولی خوشحال بود بار دومم بزور منو برد پریدیم بقیه هم هوس کردن خواهر کوچگم سه ماهه حامله بود اونو نبردم خواهر ناتنیمم بردم کلی اون بالا قبل پریدن تمیرنی دادم گفتم فقط تا میتونی منو بغل کن نترس چشاتم تو پریدن ببند با اونم پریدم زنداداشم بزرگم که اسمش زیباست گف منم ببر گفتم داداش بدش میاد گفت غلط می کنه تو داداش منی اونم بردم واقعا نترس بود با کمی تمرین رو سکو که دو طرفش پوشیده بود پایینو نبنند وحشت نکنند پرودندمش البته از دایو 3 متری تو این فاصله به نوبت می پریدن

 
رها گفت منم ببر تا بگم نه آرش گفت میدونی که چه وزه ای است ببر بلکه سکته کنه خلاص بشم خخخخخ زودتر از من پله های دایو را رفت بالا رو سکو بود من رسیدم چشمم افتاد به باسن و رونهای رها یک لحظه سرم گیج خورد میخواستم از اخرین پله بیفتم که وانمود کردم سر خوردم
میدونید چه دیدم بله حدستون درسته تتوهای چندین ساله روی باسن و رونش را رها همان بهار بود که بیش از 8 سال بود منو نوک ناودون نگه داشته بود خدای من زیبایی تناسب اندام لوندی لذت همه و همه در یکجا جمع بود خودمو جمع و جور کردم از انجا که پایین شلوغ بودو کسی میشه گفت به ما نگاه نمی کرد نگاهی از روی لذت و شهوت به رها کردم برگشت سمت من گفتم بهاررررر!! گفت جوووونم افشین (اسمی که رها به من گذاشته بود) پشتشو کرد بمن گفت بغلم کن کسی نمی بینه چه جای جالبیه یه اتاخواب بدون تخته خخخخ واقعن هم اون نقطه رو سکو کسی از پایین نمیدید باسنشو گذاشت رو کیرم گفت بکون تو کسم کسی نمی بینه دیگه طاقت ندارم بعد بپریم گفتم بذار برای بعد باشه ولی کیرم مایویم را جر میداد دستشو انداخت از بغل رونم کشید بیرون گفت یا بکون یا سکته میکنم سگی نشست روی سکو که دو طرفش پوشیده بود نمیدونم سرعتش سرعت برق بود تا نشست مایویوی شناش تا زیر زانوهاش پایین بود منم مجال ندادم مایومو در اوردم بدون اماده کردن کیرمو گذاشتم سوراخ کس رها کسی که چشمک می زد و دلدل می کرد کسی که سالها ارزوی بوسیدن و گاییدنشو داشتم کسی که یک شکم زاییده بود ولی هیچ فرقی با کس باکره نداشت زیباترین کس جهان بود جلو چشمم رخ نمایی کرده بود کیرم نمبخواهم تعریف کنم یک وجب کاملم است به کلفتی مچ دست مگر جا می شد تو کسش با چند بار جلو عقب کردن تا ته چپوندمش تو کسش اخ و اووووخش فضا را گرفته بود چند ثانیه نشده همه انرژی تنم انگار از کیرم ریخت تو کس رها فهمید ارضا شدم گفت نوش جونم نگهدار تا منم بشم
 
از زیر دستش رو چوچولش برد و باسنشو چرخوند جونم بالا اومد تمام بدنم مورمور می شد تا ارضا شد پاشد ولی دوس داشتم ادامه بده چون برای باردوم بیدار شده بودم کمک کردم مایو را پوشید خودمم تا مایومو بپوش کیرمو بوسه باران کرد و گفت دیگه مال خودمه اماده رفتن روی دایو شدیم شاید سه یا چهار دقیقه طول کشید انگار دارم آموزشش میدم رفتیم رو دایو بغلش کردم و پیچ خوران اومدیم پایین دیگه انرژی نداشتم کسی را ببرم بالاهر چه باز زیبا گفت منو ببر بازم بپریم گفتم بسکه بالا پایین شدم دیگه پاهام درد میکنه چون هنوز کیرم شل نشده بود اخه قبل از پریدن با تکان ها و اخ و اووووخ رها تازه داشتم اماده می شدم بار دومشم بکنم که پا شدیم و پریدیم میخواستم کیذم تو اب شل بشه وگرنه خسته نبودم همینجوری هم شد باز همه را بردم پروندم جز رها هر چه کرد از روی سیاستم قبول نکردم چون زیبا تیکه انداخت گفت افشین نکنه رو سکو با رها بالانس می زدین که دیر شد وبدون بالانس پریدین تو آب منم حاضر جوابم گفتم آره بالانسمون تمام شد همون جوری که رو سکو با تو بالانس زدم کار کشته شدم از رها بالنسهای پشتک وارو هم یاد گرفتم خخخ میخای ببرم بتو هم یاد بدم
گفت واااا داداش شوخی کردم چه به دل گرفتی ؟!! به جون نسیمم شوخی کردم تو داداش عزیز ما هستی ..

 
شب که بعد از خرید و گشت و گذار اومدیم بعد از شام رها گیر داد به آرش که بریم اون ست لباس و کیف و کفش را بخریم که بخریم آرشم هی میگفت رها جون فردا می ریم خسته ام اخرشم گفت اون راننده هتل اونم فروشگاه برو خودت بخر من از گرما دارم هلاک میشم یه لحظه بیرون نمیتونم بیام هوا بدجوریم شرجی بود
گفتم رها من میام الان اماده میشم که هدفشم همین بود و هماهنگ بودیم
پا شدیم رفتیم یکراست استریپ کلاب که دو سال پیش چند بار به اون باشگاه‌ با دوس دختری که تو دوبی اشنا شده بودم و ایرانی هم بود رفته بودم که مرتبط با سکس و سرگرمی ‌هایی چون رقص برهنه یا رقص‌های شهوانی در آنجا بود تا پاسی از نصف شب با چند بار سکس با مهارت و لذت به هتل برگشتیم چیزی نخریدیم بقیه مدت ماندگاری روز و شبی نشد که با رها سکس نداشته باشم تا اومدیم ایران و سکس های رنگارنگمون آغاز شدو ادامه داشت تا بهمن ماه سال قبل رها از من حامله شد نزدیک سه ماهه حامله بود متوجه شدیم با قرص خوشبختانه سقط کرد آرش کاملا میدونه زنشو میکنم به رها گفته خیلی دوس دارم پیش خودم تو را بکنه ولی هنوز این کارو نکردیم اغلب شبها خود آرش رها را می فرسته پیش من تا صبح بغل همیم یه بچه ی 4 ساله دارند پسره به رها گفته کاری کن از افشین حامله بشی بچه هامون دو نا بشه اونم حوس ازدواج نکنه اموالمون یکجا مال بچه های خودمون باشه چرا بابامون میتونه دو تا زن داشته باشه تو دو تا شوهر نداشته باشی من هنوز قبول نمی کردم ولی خیلی دوس دارشتم از رها بچه داشته باشم متاسفانه خانواده شلوغی هستیم می ترسیدم یه روزی لو بره تا 15 مهر امسال آرش رک و پوست کنه گفت افشین من میدونم با رها سکس دارید خیلی هم خوشحالم رها برای هر دومون بسه اونم عاشق تو هست منم دوست داره و متنفر نیست من راضیم بچه دارش کنی دو تا بچه داشته باشیم برای سیاوش یک برادر یا خواهر لازمه تنهاس سنشم ایجاب می کنه که عادت کنه الان سیاوشم خوشبختانه تو را اندازه من یا شایدم بیشتر دوس داره از هر دوی شما میخام از همین امشب که 15 مهر است بچه ای را سهم خودت تو شکم رها درست گرده و پرورش کنی برای ما مدتی غیر عادی بود ولی مدتها بود که پیش هم بودیم رها نیمه لخت تو بغل من مینشست با کیر آرش بازی هم می کرد اینقدر عادی شده بودیم ولی طوری بود که انگار رها مثل خواهرمه داره با شوهرش تو بغل داداشش حال می کنه
منم #قبول #کردم #رها هم که از خداش بود تو #مهرماه #حامله اش کردم الان نزدیک سه ماهشه فقط #آرش و ما دو تا #میدونیم #بچه از منه
 
 
#افشین از تهران

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *