این داستان تقدیم به شما
سلام سی شهریور 89 بود وسطای هفته بود یادمه رفتم خونه زنداداش داداشم شیراز بود بخاطر طلبی که از یک شرکت پل سازی داشت رفته بود مونده بود بگیره بیاد زنداداش تازه پنج ماهه حامله بود هنوز هیچ شکمش تغییر نکرده بود شایدم بخاطر قد بلندش معلوم نبود
میدونستم تو واحدشون تنهاست چون مامانش بخاطر بستری کردن خواهرش که خاله زنداداش باشه شبا پیش خواهرش بود از اونجا که تو اپارتمان بودند زیاد براش مهم نبود کسی پیشش باشه یا نه زن نترس و واقع بینیه
برام چایی اورد هندوانه داشتن بزرگ بود تا خواست بیاره گرفت از کمرش گفتم تکان نده نی نی اذیت میشه من نمی خورم
گفت مدتیه کمرم درد میکنه الانم بزور سر پام گفتم برو رو تخت دراز بکش بیام ماساژت بدم تعارفی کرد ولی راضیش کردم
یکی دو بار از رو لباس پشتشو ماساژ داده بودم
باز منظورم از رو لباس بود شروع کردم ریز ریز ماساژ دادن که به جاهایی می رسید انگار چیزی زیر دستم مانند طناب جابجا می شد و صداش در می اومد و اخ و اوخ می کرد
خیل حسرت و ارزوی گاییدنشو داشتم ولی تا با هم میشدیم نمیتونستم کاری بکنم حتی به بهانه شنیدن قلب نی نی گوشمو میذاشتم رو شکمش بارها رونشو اندازه میگرفتم با مال خودم مقایسه می کردم دستم از رو سلوارش میخورد به کسش که شورتم اغلب انگار نمی پوشید
اون روزم شب شد شبم منو نگهداشت گفت تنهام مامانم نمیاد بمون پیشم
گفتم محمد کی میاد گفت تا سیوم که شیرازه شاید اول مهر بیاد گفتن طلبشون را 31 ام میدن
اونشبم من نتونستم بکنمش فقط رفتم خواب بود به بغل خوابیده بود از رو شلوار راحتیش کسشو مالیدم و اب خودم با مالیدن کیرم اومد بر گشتم سر جام
صبح مهری دیدم چای را اماده کرده ولی از کمردرد جدا میناله اعتراف کرد که کار سنگین انجام داده(فرش شسته و جابجا کرده) از اون روز بد و بدتر شده بردمش بیمارستانی که خالش بستری بود عیادتم کردیم دکتر عمومی ویزیت کرد گفت بخاطر بچه نمیشه رادیولوژی کرد باید رعایت کنی تعدادی مسکن از جمله شیاف نوشت گرفتمو رفتیم خونه قرصاشو دادم گفتم اینم باید شاف کنی
گفت کجام گفتم پشتت
گفت تو شاف کن من بلد نیستم تو پذیرایی بودیم گفتم رو اوپن دولا شو تا شاف کنم خوابید نگو فکر میکنه مثلا به کمرش باید بمالم با بلوز و ساپور خیلی ظریفی بو تا خوابید اون باسن زیبا که چهارسال ارزوی دیدنشو داشتم به راحتی چند لحظه دیگه جلو چشمم باید لخت می شد که کمی بلند شد بلوزشو تا نزدیکی زیر بغلها کشیددبالا گفت بمال!!خخخ تازه فهمیدم که نمیدونه شاف و شیاف یعنی چه
شیافو که مثل موشک بود نشونش دادم گفتم اینو باید شاف کنماااا
گفت خوب زود باش شکمم یخ زد
رفتم پشتش شلوارش دادم پایین هول شد چی داری می کنی که شیاف را به سوراخ کونش رسانده بودم گفتم تکان نخور الان تمام میشه انگار خشکش کردن تکانی نخورد شیاف را رد کردم کونش عجب سوراخ خوشگلی بود صورتی تمیز بدون مو باینها هم سفید مثل برف و گرم و نرم با انگشتم تا جاییکه انگشتم میرفت فشار دادم رفت کونش انگشتمو تو کونش چرخوندم چنان فشارم میداد انگاز تو مشتش گرفته تازه دو ریالیش افتاده بود که با کون لخت جلو کیرمه زود شلوارشو داد بالا خجالت کشید گفت خیلی بد شد هی خودشو زد به گیجی و بعد که اگه میدونستم ابدا اگه میذاشتم …
نزدیک ناهار بود گفتم برو بخواب من ناهارو اماده میکنم تا شیاف حالتو جا بیاره یکی هم عصر بزنی توپ و توپ میشی
گفت ابدا اگه بزنم
رفت خوابید من ناهارو اماده کردم دوساعتی شد صداش کردم مهری جون حالت خوبه
گفت انگار دیگه هیچ دردی ندارم.
ناهارو خوردیم
باز گفتم برو استراحت کن من همه چیزو مرتب می کنم حق نداری دست به سیاه و سفید بزنی
زنگ زدم نزدیکی نون داغ کباب داغ گلپایگانی شام مفصلی اوردن دوتایی خوردیم کمی بگو بخند کردیم همش کیرم بی تابی می کرد باد کرده بود بزور بغل رونم حبس کرده بودم خوب معلومم بود مهری تا من هواسم جایی می رفت با چشاش شکارش می کرد .
گفتم برو دمرو بخواب یه شیافم بزنم دیگه دردت بره که هرگز نباشه گفت نه هرگز ولی رفت خوابید منم شیافو بردم هی از خاصیت و بی ضرر بودنش گفتم اخرش راضی شد
شلوارشو که عوضم کرده بود دادم پایین لمبرهاشو باز کردم شیافودتا فشارذبدم خودشو جمع میکرد گفتم اینجور نمیشه سگی بشین تا تو یه لحظه کارو تموم کنه گفت اخه جلومم میبینی گفتم دکتر محرمه هر دو خندیدیم سگی که نشست کس توپولش کمی لباش باز شد کمی سوراخ کونشو با شیاف که تو دستم شل شده بود چرب کردم فشار دادم رفت تو انگشتمم تا ته دادم توش اخییی کردو با دستم لمبرهای کونشو نوازش کردم تا میخواست پاشه گفتم بذار خوب جذب بشه مثل قبلی اینجوری نیاد بیرون حیف بشه (اخه با وجود طهر تا اون زمان دست که زدم دور کونش انگار یه قوطی کرم زدن)
دستمو کشیدم رو کسش گفتم مهری بخدا تو حوری که میگن همونی
انتظار داشتم دعوام کنه که بیشتر قوس داد به کمرش اخییی گفت
دیگه معطل نکردم کیرم خیلی کلفته لختش کردم با دستم مالیدم در کسش گفت بکووون توش آتشم زدی زووود بقدری کسش لیز بود به راحتی کیر به اون کلفتی تو دو سه حرکت رفت تا ته تو کسش که صداش خونه را گرفت سرش
و اومدن ابمم همان ابمو که میریختم گفت من نشدم موندم در نیار بکووون ولی نمیشد تا کشیدم بیرو اندازه مستی اب کیرم اومد بیرون مهری مثل مرده افتار رو تخت گریه که بی عرضه خائن حالا که گاییدی تا اخر بکون
تا من بگم شلوار و پیرنشو در اورد خدایا زن مگر اینهمه زیبا میشه منم لخت شدم بغلشو باز کرد که بیا روم گفتم نینی
گفت فدای کیرت به اون چیزی نمیشه داداشت 110 کیلو وزنشه زیرشم چیزی نمیشه تو که 90 هم نیستی
پاهاشو داد بالا کیرمو خمشد با دستش کرد تو کسش در حد جر خورد میرفت توش و در می اومد که پنج دقیقه نشده مثل گربه وحشی همه پستمو شخم زد و قربان صدقه کیرمو خودم رفت منم شاید سه چهار دقیقه ای شد باز ابمو با فشار کیرم که تا زیر نافش رفته بود خالی کردم کسش
دیگه خبری از درد کمر نداشت تمام بدنش #عرق کرده بود گفت بایدداز کونمم بکنی تا حالا حتی #انگشت محمدم بهش نخکرده فقط تو بودی که کونمم سوراخ کردی
عاشق کونش بودم با کمی خودن هم ک لب و سینه خوردن من زیر خوابیدم پشتشو کرد بمن #باسنشو یواش یواش نزدیک کیرم کرد منم با دستم سوراخش که چرب بود و پر کرمم کرده بودم (کرم داد پرکردم توش) ارام ارام نشست رو کیرم ولی خیلی درد داشت حس می کردم که الانه کونش جر بخوره با دستام وزنشو می گرفت تا کیرم تا ته رفت تو کونش با وجو چرب بودن انگار هر چه زور داشت کیرم تو مشتش عقب جلو میشه تا فهمید ابم میخادبیا زود پاشد خوابید گفت بیا روم بکون تو کونم دوس دارم زیرت ارضا شدنتو ببینم خودش #ارضا نشده بود بقول خودش هر بار که میرفت توش و در میاومد انگار ارضا میشده
وقتی پاهاشو گذاشت رو دوشام کیرم رفت تو گونش دیگه ارزویی نداشتم چند دقیقه ای زدم که شروع کرد نفس نفس زدن و اب کسش پریدن همراه با شاشش داغی ابش لذتمو ده برابر کرد هردو ارضا شدیم ابمو ریختم تو کونش روش اونقدر موندم تا کیرم سل شد با دلدل کردن کونش اومد بیرون نمیذاشت از رو سینش بیام پایین با شکم بچه 4 ماهه انگار شب زفافمون بود تا خوابم رو سینه های سفت شهوتناکش برد ساعتها #خواب بودیم تا بیدار شدم مهری زیرم خواب بود انگار نه انگار مردی با 90 کیلو رو شکم و سینه های #مرمرینش خوابیده
با پافشاری مامانم و خواهرم 5 ساله ازدواج کردم ولی هنوزم که هنوزه عشق و سکس واقعیم مهری زنداداش خوشگم است یه بچه بیشتر ندارند من بچه ندارم زنم بچه میخا ولی ابمو نمیریرم تو کسش زنمم خوشگله ولی لذتی که #مهری داره قابل مقایسه با #شراره نیست
مردی که #عاشق زنداداششه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید