داستان سکسی تقدیم به شما
سلام من مجید هستم پسری 19ساله با قیافه ای نورمال رو به پایین راستش تا به الان که پا سیستم نشستم و دارم خاطرات رو وسه شما می تایپم حدود 2 ماهی هست تو سایت انجمن کیر تو کس میرمو میام داستان های شما رو هم زیاد خوندم بشترشون ام حالت های مشابه ای داشتن یعنی مثل هم بودن یا در مورد سکس با دوست دختر یا گول زدن زن های فامیل یا در مورد تجاوز یا در مورد کس های سر 4راه پس تصمیم گرفتم خودم یه داستان جدید بنویسم با ایده های نو و فکر های که به نظرم رسید در مورد ارضا کردن انسان از جنس (مذکر)اش نکه دختری چیزی به طور ام نخورده نکه فرصت سکس ام تا حالا تجربه نکردم نه بحث این حرفا نیست به نظر من این کارا مال بعد ازدواجه خوووووب بگذریم بریم سر اصلش ه
مون طور که اولش گفتم من مجید ام 19 ساله این داستان و خاطراتم ماله 3ساله پیشه تا به امروز و فکر ها و ایده های مثبتی که به ذهن فرا زمینیم رسیده رو بدون تقلید و کپی از کسی میخوام واستون بگم راستش من تا 16 سالگش حتی نیمیدونستم سکس چی هست و چه طوری انسان تولید مثل مکنه مثل همه ادم های خنگی که مییگن بچه ها رو از اسمون عمو لک لکه مرسونه سواد ام در اون حد بود در مورد مساعل جنسی … یه زوزی از همین روزای که میومد او میگذشت من خسته از همین روزا که میود او میگذشت البته شب همین روزا :(_ تو حموم مشغوله حموم بودم یه ربع گذشت و من باز مشغول حموم بودم که به طور کاملا اتفاقی چند بار دست کارگریم که باش بیل میزدم خورد به شونبلم که شما ها بش میگین کیر خودمم زیاد خوشم نمیود دستم به شونبلم که همون کیرم باشه بخوره اخه بچه بودم و هزار حساسیت احمقانه به خودم گفتم حالا که خورده بزار تمیز بشورمش کاریه که شده بعد این که یه چند بار دست کشیدم و زیر و بمش و مالوندم یه هویی دیدم شونبلم 5 -6 سانتیم تبدیل به یه کیر اجق و جق 16 -17 سانتی شده و یه حس مرموزی امده سراغ سر کچلم همین طور که میمالوندم دیدم این حس مرموز بیش تر او بیش تر مشه بعد شامپوی صدری که جلو دستم بود را خالی نمودم بر روی کیر ام و هی با میمالوندم واسم جالب بود چون واسه اولین بار بود بعد یه 2 3 دیقه دیدم اه ه ه هه اوهووو یه مایع شبه به موف ولی سفیدش مثل برف و براق زد بیرون وای ی ی ی این چی بود دیگه رفتم یه کم جلو تر نگاهش کردم دیدم بو نمیده با دست لمسش کردم دیدم عین چسب چسپونکیه منم که ساده بچه بودم خواستم مزشم کنم که گفتم نه وللش
القصه ما امدیم بیرون و صبح روز بعد شد ما ام خسته از تکرار روزای تکرای به امید فردای بهتر رفتیم یه دوش بگریم تا رفتم زیر دوش دوبار حس امد سراغم بازم دستم به شومبلم اغشته شده بود دوبار روز از نو روزی ام از نو ما شروع کردیم کار خرابی این شده بود کار هر روز ما روز 2 -3 با شایدم بشتر میزدم باز دوباره حس ام حالش می امد سراغم البته این ماله اویله راهم بود که تازه شروع کرده بودم که بدش فهمیدم به این کار میگویند کف دستی که بابام میگفت ولی خارجی ها میگن جق خخخخ اخه جق ام شد اسم باسس اسمشو میزاشتم سر حال بیار (( همین طور که گفتم در خط بالایی این کار شده بود کار صبح تا شب من شده بودم مثل یه معتادی که اگه بش مواد نرسه تلف میشه ما ام همین جور به راه راستمون ادامه میدادیم تو این روزای تکرای کار ما ام تکراری بود انقد کف دستی ( جق) زده بودم که دیگه حالم به هم خورده بود به خودم گفتم این کارو ببوسم بزارم کنار واقعا ام خودم زده شده بودم گذشت گذشت یه 3 -4 هفته ایی شده بود و منم امتحانامو داده بود و با فکری اسوده روزای تکراری رو پشت سر مذاشتم و دقدقه ای نداشتم و که یه روز قبل ظهر که داشتم به سمت خونه راه میرفتم چشم خورد به ته بطری ژل شفاف استوانه ای شکل به طول 19-20 سانت اینم که توجه امو به خودش جلب کرده بود لاشی منم برداشتمش با خودم بوردم خونه به خودم گفتم یه جایی به دردم مخوره نکه که اشغال جم کن باشم نه این حرف بابامه که مفرمود هر چیزی یه روزی یا درد مخوره اما به زبون لری خلاصه ما رفتم خونه سه چهار روزی گذشت ما هم که بیکار بی عار الاف یه گوشه بشسته بودیم و به همه چی فکر میکردم یعنی عقلم یه لحظه ام وای نمیستاید همش فکر تم کلم بود به هر چیزی که نگاه میکردن یه نظر میدادم تا که چشم خورد به همون بطری استوانه ای شکل یه هوو یه حسی امد سراغم بطری رو برداشتم گذاشتم رو شونبلم که دیدم تم زیر 20 ثانیه تبدیل به همون کیر اجق وجق اولیل داستان شده بود( خلاصه ما اینو بوردیم حموم باش جق بزنیم که دیدم نه … نمشه اصلن حال نمیده هیچ هیچ هیچ هیچی که هیچی به خودم گفتم چی کار کنم چی کار نکنم که از اون فکر های با حال به سرم زد رفتم سر بطری رو سوراخ کردم یه شکاف 2 3 سانتی بود یکم فیبر ام دمه دستم بود اونم وسط شو سوراخ کردم حل دادم توش رفتم تو حموم یکم شامپو زدم شروع کردم دشت به کار شدن دیدم نهههه که نههههه حال نمیده دیگه نا امید شده بودم که یاد اون حرف مسخره افتاده بودم که میگفت در نا امیدی بسی امید است… گفتم گور بابا خواستم با دست کارو تموم کنم که یه هووو که شیر اب رو باز کردم یه فکر اسمی به موخم خورد یعنی واقعا باریک به همونی که میگفت در نا امیدی بسی امید است … رفته بودم با بطری لوله شکله استوانه شکل رو گذشتم دمه شیر اب یعنی با فشار ابی که می امد یه حالی مکردم که نگو وووو نپرس تو کف بود وای چه حالی بود پسر فقط یه مشکل بزرگ داشت این بود که من بعد 10 دیقه که هین جوری تلنبه میزدم ابم نمیومد دیگه خسته شوده بود با دست تو 30 ثانیه خودمو خالی کردم گذشت او گذشت ما هم همین جوری کارمونو ادامه میدادیم 10 دیقه میکردیم 30 ثانیه ای با دست خالی میشودیم((( از این کارم بعد 4 -5 بار بدم اومد به خودم گفتم باسس یه فکری کنم که تو یه عمر خیالم راحت باشه ما ام همش تو فکر بودیم یه یکی دو ماهی گذشت تا این که یه روز که هوا ام حسابی گرم بود مردم تو خونه هاشون زیر کولر لا لا میکردن منو دادشم تو حیاط اب بازی میکردم همش با شیلنگ خیس میشودمو میخواستم اونو مثل خودم خیس کنم بهدش یه هو پریدم تو خونه که یه سطل اب یخ بیارم راستش سطل به درد بخوری که نبود همش یه موشت ماهتابو قابلمه و پشغاب مشغاب بود در کمدو که وا کردم چشم خورد به پلاستک ها خیلی بودن ولی کوچولو(( منم که دیدم چاره ای نیست همون ارو برداشتم از کلمن اب یخ ریختم توشون بعد که دستم خورد به پلاستیک ا یه هو یه ترکیب جدید از کف دستی همون جق به مغزم خورد واییی اب بازی او ول کردم رفتم سراغ فکر های نو پلاستک ها رو گره زدم ولی اول بادشو گرفتم بعد 3 ترفشو به هم گره زدم دیدم نه زیاد جالب نیست بعد یکیم پیچوندمش تنگ تر شده بود زفتم تو حموم شامپو زدم رو شونبلم وای نگو چه حسی داشت پسر معرکه بود کفففف کرده بودم لذت این یکی 100 برابر چیز قبلی بود که درست کرده بودم ولی باز اینم یه بدی بزگ داشت اونم این و بود که زیر یه دقیقه ابم می امد… منم همین جور دنبال چیزای جدید و راه حل های جدید واسه این کارام بودم دنبال ایده های نوووو ( خلاصه یه 1 ماهی گذشت او مدرسه ها باز شدن من میرفتم دوم دبیرستان همون روز اول همه چیزو به رفیقای سال قبلم گفتم اونا ام تو شوک بودنو یه میخواستن واسشون توضیح بدم… تا این جاشو بگو زیاد نوشتم پوکیدم بغیشو اگه شما استقبال کردین مینویسم من با شما اینه کف دست حرف زدم شما ام به این کارو نکنین چون کار هر کس نیست خرمن کوبیدن گاو نر میخواهد مرد کهن
ادامه دارد…
نوشته: مجید 58
نوشته های مرتبط:
بهترین روزای ما
روزای خوب من
همکار قدیم من و نیره (۱)
تفکر قدیم در دنیای امروز (۱)
کون دادن بیاد قدیم
خاطرات قدیم با خواهر دامادمون
سکس با دوست دختر قدیم و فامیلش
داغ یک عشق قدیم (۳ و پایانی)
داغ یک عشق قدیم (۲)
داغ یک عشق قدیم (۱)
اون قدیم ندیما توی ده شلمرود
یه هفتهی به یاد موندنی (۲)
یه هفتهی به یاد موندنی (۱)
روزهای به یاد ماندنی خونه عمو (۱)
شب تولد به یاد ماندنی
روزی به یاد ماندنی که کونی شدم
شب به یاد موندنی با مبینا
بی تو هرگز (به یاد داشته باش)
به یاد داشته باش (۵ و پایانی)
به یاد داشته باش (۴)
به یاد داشته باش (۳)
به یاد داشته باش (۲)
به یاد داشته باش (۱)
پدر: شنا کردنو یاد بگیر
جق یاد دادن پوریا به من
اولین ها از یاد نمیرن
کون دادن های به یاد ماندنی (۱)
شب به یاد ماندنی در اتوبوس با دختر دانشجو
عشق اول نرود از یاد
یک روز به یاد ماندنی
کردن خواهرم در شب های به یاد ماندنی
صبح به یاد ماندنی با هانیه
سکس به یاد موندنی من با پسر ۱۷ ساله
خودت بهم یاد دادی زخم زدن رو
یاد تو
یکی از شب های به یاد موندنی مون
لحظات به یاد ماندنی نادیا (۱)
خاطرات به یاد ماندنی سرایدار ویلا (۱)
لذتی به یاد ماندنی…
پول پارتی به یاد موندنی
هنوز وقتی به یاد اون لز میفتم کسم میخاره
شب به یاد موندنی من و مینا و دوستم رضا
به یاد اسب
تحقق یک رویا: گی به یاد ماندنی در خوابگاه
پلیس خاطرات من، نرفته ایی ز یاد من
یاد مریم جونم بخیر
یاد دادن جای قلب به خاله گلی
شب به یاد ماندنی فرشاد
سکس به یاد ماندنی در نهضت سوادآموزی
منو به یاد داشته باش
به بهانه یاد دادن کشتی کونی شدم
ماموریتی که با سکس به یاد ماندنی شد
شب به یاد ماندنی تو خونه ی دختر عموم
هنوز به یاد امین ارضا می شم
شب جمعه به یاد ماندنی
شب به یاد ماندنی در سرعین
سکس به یاد ماندنی با پریسا
روزهای به یاد ماندنی با زن شوهر دار
وکالت به یاد ماندنی
پرواز به یاد ماندنی
حسی به یاد ماندنی
سکس به یاد ماندنی با مهتاب
تنوع به یاد ماندنی (۱)
سکس فوری ولی به یاد ماندنی
یاد گرفتم هرکسو خواستم بکنم باش قهر کنم
یاد الهام بخیر
سکس به یاد ماندنی در شمال
یاد سمیه بخیر
خیانت به یاد موندنی
سکس م و خاله به یاد بچگی
بهم شنا یاد میدی ؟
سکس با مریم به یاد خواهر زاده زنم
به یاد سارا
یاد گار گذشته ها 3
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید