این داستان تقدیم به شما

من و خونوادم تو ی روستا بودیم پدرم شهرکارمیکرد گاهی مادرم خیلی ناله میکرد من ۱۶سالم بودخواهرم ۱۵ سالش . شب شد مردی اومدکه قبلا دیدمش وگفت که ا طرف بابات پول آوردم مامانم خیلی باهاش راحت بود ولی فکرش نمیکردم. گفت روستامون شب مشکله برم مامانم هی میگفت مگرشما غریبه ای و خیلی خوشحال بود ۲ تا اتاق گلی داشتیم که یکیش مطبخ بود و یکی هم برای خواب
 
مامانم منو فرستاد دنبال نخود سیاه مرد هم رفت شب چراغ موشی روشن بود کنارم دیدم مادرم خیلی ناله میکرد حتی بلندشدم دیدم مرد لخت مامانم لخت نیم متر فاصله داشتم مرده داشت میکرد صبح که بیدارشدم دیدم مردخوابه. جلق میزدم مامانم میگفت مرده حکیم است و تا خوبم نکنه نمیره ولی از این مردان ورزیده دوکاره که ده تازن حریف بود بارها اومد و رفت تا بعضی مواقع دیگه معمولی شد برام
 
دو روز بعد رفتم توی یک ساختمان گلی متروکه هیزم بیارم متوجه صدایی شدم دیدم خواهرم با ۲ تاپسر سرپا یکی داشت کونش میزاشت یکی جلق میزد بردمش خونه ولی چیزی بشون نگفتم چون همون پسر که کون خواهرم میذاشت یک بار دوچرخش بهم داد و یه لاپایی منو زد و ازش فرارمیکردم

 
همون شب مرد خونمون بود دیدم خواهرم گفت خوابم نمیاد بخواب زیرلحاف نگاه کردم ببینم مرد از سرجاش کی بلندمیشه بیاد پیش مامانم .خوابم برد دم صبح بیدارشدم چراغ نفت تمام کرد نشستم دیدم پشت خواهرم تو بغل مرده،بعدا دیگه عادی شد مرد رفت شهرکار، و اینقدر به مامان گفتم تا یه عصر سرپا کردمش
 
تا بعدها متوجه شدم کصی که مامانم داشت خیلی تنگ و کوچیک بود و آبجیم هم تو مطبخ میکردم ازعقب ولی مردفقط اونو لاپایی زده بود تا ۲۰ سال بعد هم این مرد میومد و میموند خونمون،وحتی گاهی که بابام ازشهرمیومد بخاطرکمبود جا منو می فرستادن خونه پدرپذرگم و مطمئن بودم بابام ازاین قضیه خبرداشت.
 
نوشته: ناظم دوبرره

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *