برای کسی که اهل طبیعت گردی و جنگل نوردی باشه محدودیت های تردد کابوس وحشتناکیه خصوصا برای ما که از تهران نمیتونیم بزنیم بیرون. پارسال بعد از تعطیلات عید لحظه شماری میکردم برای تموم شدن فروردین و اومدن اردیبهشت که با تموم شدن قرنطینه و رفع محدودیت ها برسیم به بهار جنگل و دلی از عزا دربیاریم. خلاصش کنم با بچه ها برنامه چیدیم بریم یکی از آبشارای معروف مازندران.
صبح زود رسیدیم پرنده پر نمیزد. ماشین رو پارک کردیم و راه افتادیم به سمت آبشار بعد از رسیدن و استراحت بساط صبحونه رو چیدیم و خوردیم و اونجام که سرویس بهداشتی نیست صحرایی باید انجامش بدی. منم چک کردم دیدم کسی اطرافمون نیست رفتم پشت یه درخت ممرز قطور و چشمام رو بستم و با خیال راحت درخت و گیاهارو آبیاری کردم که با صدای خنده ریزی شاشبند شدم دیدم سمت چپم پشت سرخسها یه دختر پسر نشستن که من به زحمت میدیدمشون. هول شدم جمع کردم رفتم و یه دستی به نشونه پوزش بلند کردم.
بعد از آب بازی حسابی و خوردن ناهار جمع کردیم که راه بیوفتیم چون هوا گرم بود و شرجی و سربالایی چندبار توقف کردیم برای استراحت منم خیس عرق بودم که باعث میشد تیشرت جذب بدنم بشه. دیدم یه دختر و پسر جوون با فاصله کنارمون میان و نیگا نیگا میکنن. دختره لباس یسره آستین حلقه ای مشکی پوشیده بود بدون شلوار و روسری. موهای مشکی دم اسبیش و اندام جمع و جور و متناسبش توی اون لباس و حالت بی بی فیس صورتش و دماغ خوش فرم و لب پروتزیش بدجوری تحریک کننده بود. توی برنامه ها وسط جنگل این طرز پوشش طبیعیه ولی اون نگاه خمار اذیتم میکرد. گفتم شاید اشتباه کردم و پیگیر نشدم. دو بار دیگه توقف کردیم و جالب بود واسم که اون دونفرم همزمان با ما استراحت میکردن و باما راه میوفتادن. قبل از رسیدن به پارکینگ ایستادیم برای عکس گرفتن. به هوای سلفی گرفتن دختر پسره رو چک کردم با دوربین جلو دیدم بازم دارن آمار میگیرن خلاصه بچه هارو راهی کردم و رفتم پیششون گفتم شاید آشنا باشن که خودمو معرفی کردم و هردو دست دادن و پسره گفت چقدر دیر اومدی!!! من هومنم و همسرم نازی از کرج میایم و این نزدیکیا یه ویلای کوچیک داریم وقت داری تنهایی یه چای باهم بخوریم!! من کاملا هنگ بودم. گفتم خبر میدم. به بچه ها رسیدم قصه ای سرهم کردم که طرف میگه تو کار مدلینگم و میخواد چنتا عکس بگیره ازم! و شما تا یه قلیون بچاقید من اومدم…
پیاده راه افتادیم و ۵ دقیقه بعد رسیدیم که محض احتیاط سریع لوکیشن رو فرستادم برای بچه ها و گفتم اگه تا چهل و پنج دقیقه دیگه زنگ نزدم بیاید دنبالم.
نشستیم دور میز همدیگه رو نگاه میکردن و مستأصل بودن گفتم حرف آخر رو اول بزن هومن جون که وقت ضیقِ.نفس عمیقی کشید محکم داد بیرون و شروع کرد که من مدتهاست یه فانتزی دارم و صبح که پشت درخت دیدیمت باهمسرم تصمیم گرفتیم امروز حتما عملیش کنیم و زیرنظرت داشتیم و الانم که اینجایی.
گفتم دنبال نفر سومید؟
نازی که لباس خیسش چسبیده بود به سینه های کوچولوش و من تو فکرم داشتم باهاش سکس میکردم بالاخره زبون باز کرد و عجب صدای خش دار و باحالی داشت . گفت نه اون چیزی که تو ذهن شماست!
پرام ریخت که حاجی جان باخ رفتی. بعد از سی سال باس بدی بره انگار. گفتم من نیستم شرمنده. پاشدم برم هومن دستمو گرفت گفت اجازه بده توضیح بدم نشستم و گفت یه مدل پوزیشن سکس هست که مثل زنجیر پشت هم قرار میگیرن افراد و همدیگه رو میکنن. من بین تو و نازی قرار میگیرم تو منو میکنی منم همزمان هم میدم هم میکنم این بزرگترین لذت سکسِ بنظرم. آرزومه که اینکارو انجام بدم ولی یه قانون داریم؛به هیچ وجه به نازی نباید دست بزنی!
پکر شدم چون معادلات و تصوراتم بهم ریخته بود ولی چون هم میتونستم لخت نازی رو ببینم هم خود هومن بدچیزی نبود. خوشگل. سفید و لطیف. لاغر. مو بور اما با یه کون نسبتا بزرگ. گفتم باشه درعین حال میتونستم فشار بیارم و بذارمش لای منگنه که نازی باید واسم ساک بزنه اما دیدم نامردیه.
با هومن سریع یه دوش دونفره گرفتیم و اسپری تأخیری هم زدیم. نازی هم طبقه بالا دوش گرفت و با یه لباس یسره صورتی بدون شرت و سوتین اومد و من همونجا راست کردم.
به هومن گفتم قبلا تجربه داشتی؟ گفت بار اولمه! ولی گوه میخورد با دوتا انگشت سریع گشاد شد. من پشت هومن نشستم مشغول کرم مالی. نازی جلوی هومن بدون اینکه لباسشو دربیاره داگی روی کاناپه بود و هومن داشت واسش میخورد اینجا من رکب دومم خوردم و هیچی نمیدیدم جز کنارای رونش رو.
خلاصه هومن راست کرد منم که آماده بودم کاندوم کشیدم و حالت داگی آروم آروم فرو کردم سه دقیقه ای طول کشید تا روون بره و بیاد….
(ادامه پست بعدی)
🌐بزرگترین کانال داستان سـکــسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید