این داستان تقدیم به شما
درود
وقت بخیر،
اسمم آرمان ِ ۳۷ سالمه اهل و ساکن اصفهان هستم، مهندسم و توی یه شرکت دولتی شاغل هستم، قدم ۱۸۱ سانت هست و چون ورزش میکنم هیکل متوسطی دارم ،شکل و شمایل و صورتم هم ای نسبتا خوبه
زمان دانشگاه ( توی یکی از دانشگاه های اصفهان مدرک گرفتم ) یه همکلاسی دختر داشتیم اسمش الناز بود از همه دختر های گروه مون سر بود ، یه قد بلند ۱۷۰ سانتی و چشمای درشت مشکی داشت صورت بیضی و لبهای غنچه ایی زیبایی داشت ، ( تو مایه های تیلور سوییفت )
یه جورایی همه پسر ها تو نخش بودن ولی اون برای هیچ کسی تره خورد نمی کرد.
خیلی مغرور بود و با دختر ها هم خیلی گرم نمیگرفت بغیر از یکی دوتا از اونها ،
من همیشه زیر نظر داشتمش و به قول امروزی ها روش کراش داشتم، تا اینکه یه روز توی ترم دوم دانشگاه اومد و دیدم بعععله،
(دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد )
خانم عقد کرده بودن، یه جورایی تو ذوق همه پسر ها خورد از همه بدتر خود من تا چند وقت حالم گرفته بود ولی به کسی چیزی نگفتم ، خلاصه این چند سال فقط تنها دل خوشی من این بود که به بهانه جزوه باهاش هم صحبت میشدم، درس من خوب بود و خط خوبی هم داشتم، الناز هم که بعدا خودش برام گفت اون موقع در حال نامزد بازی بود و خیلی فرصت نمی کرد همه کلاس ها را بیاد و همیشه از جزوه های من کپی می گرفت ، منم کلی ذوق میکردم و به بقیه پسر ها پُز میدادم،
خلاصه دانشگاه تموم شد و دیگه تا چند سال ازش بی خبر بودم ، ازدواج کردم و بعد ازدواج یواش یواش علاقه به الناز در سرم کم رنگ و کم رنگ تر شد ، و برام شد یه خاطره و کراش دوران جوانی .
خلاصه از آخرین دیدارمون _۱۳- ۱۴ سالی گذشت و دیگه الناز برام یه خاطره کم رنگ شده بود تا اینکه ؛
یکی از دوستان زمان دانشگاه که اسمش علی هست و باهاش خیلی صمیمی بودم و هستم و از قضیه علاقه من به الناز خبر داشت بهم زنگ زد و گفت که دو هفته دیگه جشن عقدش هست و دوست داره که من حتما توی جشنش شرکت کنم ،
راستش من خیلی اهل مهمونی و اینجور جاها نیستم و از قرار هایی که برنامه هفتگیم را به هم بزنه را دوست ندارم ولی خب علی خیلی اصرار کرد که باید اونجا باشم و گفت که حتما تنها برم ،
منم قبول کردم ،
روز قبل از جشن عقد علی دوباره بهم پیام داد که حتما شیک و پیک کنم و ماشینم را بشورم و آرایشگاه برم ،
ذهنم را بد جوری درگیر کرده بود که اخه این همه اصرار برای چیه!؟
ولی از علی چیزی نپرسیدم ، برای خانمم توضیح دادم که جشن عقد یکی از دوستان قدیمم هست و یه جوری شرایط را گفتم که خودش گفت من نمیام تنها برو ،
جمعه آرایشگاه رفتم و یه دست کت شلوار ابی با کروات و پیراهن و دکمه سر آستین ست داشتم پوشیدم و ماشینم را هم که روز قبل برده بودم کارواش سوار شدم و یه عطر تلخ هم داشتم زدم و از خونه زدم بیرون،
من یه بلرینس سفید هاچبک دارم و این ماشین را حتی دست خانمم هم نمیدم ، این ماشین عین عروسکه چون بهش خیلی میرسم،
وقتی رسیدم تالار علی را دیدم یه دسته گل توی مسیر از گل فروشی خریده بودم را بهش دادم ، اردیبهشت یا خرداد بود اون موقع چند ماهی قبل از اومدن کرونا بود و هنوز دست و رو بوسی کار خطرناکی نظر نمی امد ،
خلاصه با داماد دست دادم و رو بوسی کردیم و بهش تبریک گفتم ، اونم با خنده و تعریف بهم گفت که زود برو تو هر کی تو رو ببینه و نشناسه فکر میکنه تو دامادی، خلاصه دوتایی خندیدیم و من رفتم توی تالار ، وقتی وارد شدم دو تا از دوستان زمان دانشگاه اونجا بودن برام دست بلند کردن رفتم پیششون نشستم و حال احوال کردیم ، یه کمی از خودمون گفتیم و اینکه کجا مشغول به کار هستیم و دیگه حرفی برای گفتن نداشتیم، اخه من زمان دانشگاه با اونها خیلی صمیمی نبودم،
حدود یک ساعت و نیم سرم را با خوردن میوه و شیرینی و نگاه کردن به گروه نوازنده گرم کردم، بعد دیگه همه چیز برام کلافه کننده شد ،
یکم بعد علی اومد و بهم گفت بیا کارت دارم، پاشدم از بچه ها اجازه گرفتم و رفتم دنبال آقا داماد ، بهم گفت بیا باید یه نفر را ببینی که مطمعنم از دیدنش خوشحال میشی، من را برد سمت تالار خانم ها اخه زنانه مردانه این جشن جدا بود ، تعجب کردم ولی چیزی نگفتم ، علی بهم گفت همینجا بمون تا من بیام ، رفت و یه دقیقه بعد با یه خانم جوان و زیبا و شیک اومد بیرون، خانم ِ که همراه علی اومد بیرون را اول نشناختم اونم منو نشناخت ولی از روی ادب به هم سلام کردیم، علی با لبخند گفت همدیگه را نشناختید !؟ هر دو سرمون را به علامت نه تکون دادیم ، علی بهم گفت بابا ایشون خانم الناز خوشرو هستن همکلاسی زمان دانشگاه، به #الناز هم گفت که ایشون اقا آرمان ،،،، هستن بچه درس خون گروه.
.
.
.
یه لحظه انگار برق منو گرفتم ، شادی خودم را نتونستم کنترل کنم ، و دستم را بردم جلو باهاش دست دادم، اونم بهم گفت که چقدر عوض شدم ام ، الناز از فامیل های عروس بود و علی شناخته بودش به خاطر تشابه فامیلی، خلاصه ده پانزده دقیقه ایی من و الناز تنها صحبت میکردیم و از بچه ها میپرسدیم که چکار میکنن و کیا را دیدیم و باهاشون در ارتباطیم، بهم گفت که یه دختر ده ساله داره و با شوهرش چند سالی هست که آلمان زندگی میکنن، و اونجا مربی شنا کودکان هست و ،،،
بعد به خاطر اینکه معذب نباشه گفتم الناز خانم نمیخوام بیش از این وقت تون را بگیرم برید پیش دوستان و خانواده، انشالله توی یه فرصت بهتر بیشتر با هم گپ میزنیم ،
اونم گفت که از دیدن من خیلی خوشحال شده و ،،،
خلاصه نداشتم کفتر از لب بوم بپره و شماره شو گرفتم؛ یه تک رو گوشیش زدم و شماره شو سیو کردم،
الناز خیلی عوض شده بود ، یه صورت بیضی و چشمان درست و موهای بلند صاف که رنگ زر گلد بهش زده بود ( اسم رنگ مو هاش را خودش بعدا بهم گفت )
یه بلوز دامن سیاه سفید پوشیده بود و شده بود یه داف واقعی،
اون روز گذشت و فردا بهش زنگ زدم و گفتم خیلی خوشحال شدم که بعد از چند سال دیدمش؛ یه کم تلفتی گپ زدیم و از زندگی مون گفتیم ، بهش گفتم که یه دختر دارم، اونم یه دختر ۸ ساله داشت و گفت که بعد از دانشگاه با شوهرش و دخترش آلمان زندگی میکنن؛ اینستام را بهش دادم تا عکس های خانمم و دخترم را ببینه،
اونم منو فالو کرد ، بهش گفتم تا کِی ایرانی گفت تا آخرهای تابستان و اینکه تنها اومده، دل رو زدم به دریا و گفتم که خوشحال میشم یه شب با هم یه کافه یا رستوران بریم خاطرات را مرور کنیم ؛ اونم گفت که البته خیلی خوشحال میشه و گفت که بهم خبر میده،
دو سه روز بعد بهم پیام داد که این هفته شب که خواستی میتونم بیام بیرون و جایی کاری ندارم، منم کلی ذوق کردم و با هاش قرار گذاشتم ، وقتی رفتم سر قرار یه تیپ کاملا متفاوت زده بود، مانتو شلوار مشکی با یه روسری قرمز، البته من که خیلی سر در نمی آوردم ولی بعدا خودش برام گفت که وقتی میره بیرون رنگ لاک ناخن و سایه و رنگ رژ لبش با لباسش ست هست ،
من کلا همیشه خوشگل میدیدمش،
اون شب رفتیم یه کافه رستوران سنتی و یه قهوه خوردیم و بعد هم رفتیم دو پیتزا سفارش دادیم،
اون شب جرات کردم و به الناز گفتم که زمان دانشگاه دوسش داشته ام و به قول امروزی ها (روش کراش داشتم).
الناز اولش خندید و به شوخی گفت شوخی جالبی بود، ولی من مصمم صحبت خودم را ادامه دادم و از خاطرات اون زمان می گفتم، حتی رنگ لباس هایی را که اون زمان می پوشید یکی یکی براش گفتم، چیز هایی که می گفتم به سختی یادش می اومد، و من همین طور ادامه میدادم و مُخ زنی میکردم، یواش یواش باور را در چشماش خوندم، یه لبخند کوچولو بر لبانش بود و به صورت من زل زده بود و به صحبت هام گوش میداد، در حین صحبت دستم را گذاشتم روی دستش، لبخندی زد و نگاهی به دستانم کرد به علامت تعجب ،
اون شب موقع برگشتن و خدا حافظی ازش خواستم که اجازه بده ببوسمش، اونم گونه اش را آورد جلو و من بوسیدمش، برای شروع بد نبود ،
از فردا کارم این شده بود که توی اینترنت دنبال متن های صبح بخیر شب بخیر عاشقانه بگردم، و براش بفرستم،
صبح بهش پیام دادم که دوست دارم این مدتی که ایران هست را با هم باشیم ، و از کنار هم بودن لذت ببریم،
نوشت که بزار فکر کنم،
دو روز بعد بهم پیام داد که میخواد منو ببینه ، شب با ماشین رفتم دنبالش و با هم رفتیم کافه ، اونجا بهم گفت که این دو سه ماهی که ایران هست را دوست داره همه جوره با من باشه ولی یه خط قرمز داره و اونم اینکه وارد رابطه سکسی نمیشه ، راستش من تا اون موقع به رابطه سکسی فکر نکرده بودم ، و برام غیر منتظره بود حرفش ، خندیدم و گفتم خیالت راحت منم ازت سکس نمیخوام،
از اون شب به بعد هفته ایی دو بار به بهانه باشگاه از خونه میزدم بیرون و با الناز میرفتم دور دور و کافه و رستوران،
مدتی همینطور گذشت. یه بار یکی از همکار هام تعریف کرد که با دوست دخترش رفته ویلا های باغبادران( یه شهری هست کنار زاینده رود که اونجا ویلا سازی زیاد کردن و خیلی با صفاست ) .
منم وسوسه شدم و کرم ویلا با الناز افتاد به تنم، قضیه رو بهش گفتم و اونم گفت که مشکلی نداره .
اوایل تابستان بود و هوا خیلی گرم شده بود ، الناز هم تا اواخر شهریور ایران بود ، خلاصه ویلا را دو روزه رزو کردم و اسباب وسایل همه چیز برداشتم و به خانمم گفتم دو روز میرم ماموریت،
ساعت ۱۰ صبح بود الناز را سوار کردم و راهی شدیم، الناز یه دست لباس سر تا پا قرمز پوشیده بود و طبق معمول آرایش خودش را هم با لباسش ست کرده بود ، وسط راه دلم تاب نیاورد یه جایی زدم کنار و چندتا بوسه به لب هاش زدم، باید اینو بگم که من از نوجوانی تا قبل از ازدواج با بیش از ۱۵ تا دختر دوست بودم و بوسه های گوناگونی را تجربه کرده بودم ولی اونها همه یه طرف بوسه های الناز هم یه طرف ، یه جوری با لب و زبانش روی لب های من بازی میکرد که انگار ۱۰ سال هالیوود دوره دیده بود ، یک ساعت بعد رسیدیم تو ویلا ، یه ویلای شیک و دارای استخر و جکوزی و مشرف به رود خانه زاینده رود، یه در نرده ایی داشت که وقتی باز میکردی میتونستی وارد رودخانه بشی.
زنگ زدم یه رستورانی که کارتش را توی مسیر ازش گرفته بودم و غذا سفارش دادم اونم با پیک موتوری واسمون غذا را فرستاد ، دو دست چنجه و سالاد و ماست و نوشابه و مخلفات ، نهار را خوردیم و من پیشنهاد استخر دادم، یه استخر خیلی خوشگل داشت که اطرافش چند تا صندلی برای آفتاب گرفتن گذاشته بودن ، من از همون اول ورود مان به ویلا لباس هام رو در آوردم و با یه شلوارک راه میرفتم ، یه جورایی هیکلم را میخواستم به الناز نشون بدم، اونم مشخص بود که از دیدن هیکل مردانه من داره لذت میبره اخه چند باری همینجوری که کنار هم بودیم بازوهام رو لمس میکرد و دست به سینه هام میکشید،
راستش من هنوز هیکل لخت الناز را ندیده بودم و نگران این بودم که وقتی لخت میشه تو ذوقم بخوره و نتونم با هاش سکس خوبی بکنم خب اخه اکثر خانم ها بعد زایمان هیکلشون خراب میشه.
یه بطری شراب قرمز درجه یک که خودم انداخته بودم را آوردم و باز کروم و یکمش را توی دوتا لیوان ریختم ، یکی شو دادم به الناز، پسته و آجیل و گز اصفهان و یکم میوه شستم و میوه ها را برای مزه شراب خورد کردم و با خودم بردم کنار استخر ، شلوارکم را در آوردم و با یه مایو پریدم تو استخر ، یکم شنا کردم ، الناز هم یه ترانه گذاشته بود و باهاش کنار استخر آرام میرقصید و از من دلبری میکرد، و گاه وقتی یه لبی به لیوان شراب میزد ، برام گفت که اونجا توی آلمان آموزش شنا میده و شنا را توی دوران دبیرستان توی ایران کامل کرده، بهش گفتم بیاد توی اسختر شنا کنه اونم قبول کرد ،الناز رفت تو ویلا و چند دقیقه بعد اومد پیشم، وقتی که اومد از دیدن هیکل زیبا و سکسیش شگفت زده شدم ، مهناز با یه سوتین و مایو از اینهایی که کنارش بند داره اومد که رنگ پرچم آمریکا بود ، دقیقا خودش هم طوری نگاه میکرد که میخواست واکنش منو ببینه ، گفت هیکلم چطوره ، منم بهش گفتم یه چرخ بزن ، آرام یه چرخ ۴۵ درجه زد ، گفتم تا حالا اندام به این زیبایی از نزدیک ندیده ام، و واقعا هم ندیده بودم.
قد بلند ، ساق های پای کشیده، موهای بلند و صاف با رنگ رزگلد، سینه هایی با سایز ۷۰ ،باسنش نه بزرگ بود نه کوچیک ، یه شکم صاف صاف که اصلا خط سزارین زایمانش پیدا نبود، کلا یه دونه مو هم روی بدنش نبود ، خودش گفت که روز قبل اپیلاسیون کرده بوده؛
دیگه مصمم شدم که باید بکنمش، ولی خودم را یهو مشتاق سکس نشون ندادم ، (آقایون اینو از من تجربه داشته باشید که اگه خواستید دل یه دختر و یا خانم را بدست بیارید یهویی حرف از کس و کونش نزنید و اول یکم از سینه به بالا تعریف کنید)، کلا همه اجزا صورت و بدنش به هم می آمد ، الناز اومد لب استخر نشست و ساق های پاش توی آب بود ، لیوان شراب دستش بود و با میوه های کنار دستش گاه گاهی لبی تر میکرد، منم عین اون ، گفتم عزیزم بپر توی آب، مشتاق بوسه هات هستم، اونم سری تکان داد و پرید توی آب، یکم شنا کرد و منم روی یه تشک بادی روی آب دراز کشیده بودم ، یکم شنا کرد و بعد اومد کنارم ایستاد، چند تا بوسه یهویی بهم داد ، بعد رفت کنار استخر روی صندلی های چوبی دراز کشید، یه لوسیون که مال مرطوب کردن پوست بدن بود را به دست و پاش می مالید،
منم از اب رفتم بیرون و رفتم کنارش دراز کشیدم و بهش نگاه میکردم، بهش گفتم کمک نمی خواهی گفت اگه میشه این لوسیون را بمال توی کمرم، منم از خدا خواسته گفتم چشم عزیزم تو جون بخواه، آرام آرام لوسیون را روی همه کمر و پشتش مالیدم، بهش گفتم دوست داری یه ماساژ بهت بدهم؟ گفت مگه بلدی ؟ گفتم یکم بلدم، ابتکار بخرج دادم و با شراب شروع کردم بدنش را ماساژ دادن، دقیقا همون کار هایی را میکردم که توی فیلم ها ماساژوری دیده بودم ، و چقدر اینکار لذت بخش بود بدن به اون زیبایی زیر دستان من بود ، کمر و کردنش را آرام آرام ماساژ دادم و اومدم پایین تر باسنش و ماهیچه های ران و ساق پاش ، کیرم دیگه کاملا راس شده بود ، بدن الناز گرم شده بود گرمای بدنش را با دستام متوجه میشدم، بهش گفتم بر گرد و به پشت بخواب ، بعد شروع کردم به ماساژ دادن گردن و روی دست ها و شکم و سینه هاش ، بهش گفتم سوتینت را در بیارم؟ و سینه ها تو ماساژ بدم ؟
یه نگاهی با لبخند بهم کرد و گفت نه ، گفتم عزیزم سینه هات که کامل توی دستای مه ، چرا میگی نه!؟ خلاصه قبول کرد و سوتینش را در آورد بعد دیگه سینه هاش کامل تو دستام بود ، یکم شراب از بطری روی دستام ریختم و می کشیدم به سینه هاش ، سر سینه هاش سفت شده بود ، چشم هاش را بسته بود و چیزی نمی گفت ، نفس هاش تند تر شده بود ، صدای نفس کشیدنش را می شنیدم، دوباره یکم شراب ریختم روی دستام و شکمش را ماساژ دادم ، از عمد یکم شراب ریختم روی نافش و گفتم ؛ ببخشید عزیزم الان درستش میکنم، با لب هام شراب برای شکمش را خوردم، منتظر واکنشش بودم ، همینطور که چشماش بسته بود لبش را گاز گرفت ، دیگه حشرش زده بود بالا ، میخواست صورتش را آرام نگه داره و لبخند بزنه ولی به خاطر لذتی که میبرد یه اخمی به چهره اش نشسته بود و دیگه لبخندی به لب نداشت، دوباره جسور تر شدم و یکم از شراب ها را ریختم روی سینه هاش، و با لب هام شروع کردم به خوردن شراب ، چشمانش را باز کرد و با لبخند گفت اینم بخشی از ماساژ هست ؟ گفتم بله عزیزم این ورژن ماساژ خیلی سفارشی هست ، گفت فقط مواظب باش حالت بد نشه،
آرام اومدم روی پاهاش، با شراب ماساژ میدادم و لذت میبردم ،تا روی ساق و انگشتانش اومدم، یکی یکی انگشتانش را با شراب ماساژ دادم، بعد همینطور که خوابیده بود زانو هاشو خم کردم و پاهاشو یکم از هم باز کردم، داخل رانهاش رو ماساژ دادم ؛ از اینجا به بعد دیگه انگشتان پا و دستش را هی بهم فشار میداد ، مشخص بود که توی ابر هاست ، از روی مایو یه دستی روی کُسش کشیدم ، یه اااه بلندی کشید و یکم کج و راست شد ، یکم شراب ریختم روی دستم و کشاله های ران و اون قسمت از کُسش را که از مایو باریکش بیرون بود ماساژ دادم، واکنش بدی نشون نداد ، منم اینبار دستم را بردم توی شرتش؛ اولش سعی کرد دستم را بگیره و مقاومت کنه ولی انگار زود منصرف شد و دستم را رها کرد،
بهش گفتم عزیزم میخواهی بریم روی تخت و شرتت را از در بیاری که راحت کُست را برات ماساژ بدم ، لحظه ایی فکر کرد و بعد همین جور که چشماش بسته بود سرش را به نشانه تایید تکان داد ،
سریع زیر دو خمش را مثل کشتی گیر ها گرفتم و عین گونی هویج انداخمش روی کولم و رفتم توی ویلا ، با صدای لرزان و خنده گفت بزارم زمین خودم میتونم راه بیام ، توی ویلا یه تخت بود که بدک نبود ، سریع عین کشتی گیر ها انداخمش روی تشک خوش خواب تخت ، همچین روی تشک پهن شد که رشته های موهاش یه دایره عین خورشید دور سرش درست کرد ، با یه اشاره مایو را از تنش در آوردم اصلا بهش فرصت ندادم که چیزی بگه ؛ البته بعدا خودش گفت که میدونسته اگه اینجا بیاد توی ویلا باید بهم بده ،یه خط کوچولو باریک از موهای کسش را گذاشته بود ، و دیگه هیچی مویی به بدنش نبود ، به شوخی بهش گفتم اینجا چی نوشته ( خط بالای کسش) ؟ این یه کلمه به خط میخی هست؟ خندید و چیزی نگفت ، فقط گفت نمیشه به سوژه ام نگاه نکنی؟ شراب را ریختم روی همون سوژه ایی که میگفت و شروع کردم به خودنش، دیگه اه و اوه ش بالا رفت، یه کس کوچولو خوشگل داشت بهش گفتم چه کلوچه خوشگل و تمیزی داری؟ ده دقیقه ایی کسش را خوردم هم من هم اون تو ابر ها بودیم، شراب را از می ریختم روی کسش و از شکافش که سرازیر میشد میخوردم، کلا من توی کار های خلاقانه و ابتکاری در بین دوستان معروف هستم ، در همه زمینه ها ،
دیگه حشرم رفته بود بالای بالا ، شرت خودم را در آوردم و خوابیدم روش ، وقتی که دید یه چیزی زیر پاش داده وول میخوره انگار برق گرفتش، گفت آرمان تو انگار یه قول به من دادی ااا،
میتونستم خیلی راحت بکنمش، ولی خواستم خودش اجازه بده ، گفتم الناز فرصتی از این بهتر دیگه پیش نمیاد ، بزار از فرصت استفاده کنیم ؛ و یه سری صحبت های دیگه که یادم نمیاد ، مکثی کرد و پاشد نسشت روی تخت ، و منو حل داد روی تخت ، من خوابیدم و نمیدونستم میخواد چکار کنه، دستی به کیرم کشید و با لبخند گفت مثل اینکه چاره ایی نیست ، و آرام شروع کرد به خوردن کیرم ،
وای ،
باورش سخت بود
الناز داشت برام ساک میزد ،
شخصی که چند سال حسرت صحبت کردن باهاش را داشتم الان داشت برام ساک میزد، چونکه چند ماهی بود ایران بود و رنگ کیر را ندیده بود چنان با ولع کیرم را میخورد که اگه کمر خودم را توپ نکرده بودم دو سه باره آبم اومده بود ، با یه حرکت تابیدم زیرش و پوزیشن ۶۹ را اجرا کردم، کُسش طعم بهشت میداد ، بر خلاف دیگر کس هایی که کرده بودم و همشون دیگه یه ذره را بود میداد ، کُسش هیچ بوی بدی نمیداد ؛ و در عوض بوی عطر میداد ، ده دقیقه ایی بود که روی ۶۹ بودیم، اون یه بار ارضا شد ، و بی حال افتاد روی شکمم، مثل بچه ای که پستان مادر توی دهانش باشه و خوابش برده باشه، کیرم توی دهانش بود و بی حال افتاده بود روی شکمم ، بهش دو دقیقه ایی استراحت دادم ، یه دور ۱۸۰ درجه ایی چرخوندموش و برش گرداندم ، روی شکم خودم خوابیده بود طوری که کمرش چسبیده بود به شکمم و پاهاش روی پاهام بود ، صورتش به صورتم چسبیده بود ، و من آرام نوازشش میکردم، وقتی که یکم سر حال اومد ، روی همون حالتی که خوابیده بود کیرم را کردم توی کسش، کیر من ۱۴ سانتِ و خیلی بزرگ نیست ولی درست نمی رفت تو کسش، اولش فکر کردم دارم از کون میکنمش، بهش گفت درسته ، توی کُست هست ، سرش را به علامت صحیح تکان داد ، این پوزیشن را خیلی دوست دارم ولی برای این پوزیشن طرف مقابل باید وزن متعادلی داشته باشه و باسنش بزرگ نباشه، دوباره صداش در اومد ، وای آرمان ، وای آرمان گفتنش ، و چنگ کردن موهام من رو حشری تر میکرد، ریتم حرکتم را تند تر کردم ، در حین کردن گردنش را اونقدر خورده بودم که کاملا قرمز شده بود ، الناز قد بلندی داشت ولی چون ورزش میکرد و لاغر بود خیلی راحت توی هوا میتونستم بچرخونمش، خواستم برم روی پوزیشن میسیونری( اینجوریه که خانم میخوابه و آقا میخوابه روش ، صورت به صورت هستن ) ولی خودش گفت که داگی بریم ، منم خب داگی را دوست دارم ، کیرم را با سوراخ کسش تنظیم کردم و آرام فرو کردم، چه بهشتی !!
نقطه جی کسش را با کیرم لمس میکردم اونم کیف میکرد ، چشمم روی سوراخ کونش بود ، و با دو دست کمرش را گرفته بودم و میکردمش، دلم نمی خواست حرکتم را تند تر کنم چون ابم زود می آمد، دوست داشتم بیشتر طول بکشه ، همینطور که میکردمش با شصت دستم و آب دهن سوراخ کونش را میمالیدم ،یکم که مالیدم شستم راحت رفت توی کونش (این کار را خیلی دوست دارم ) ،
راستش اون سوراخ کونی که من دیدم فابریک نبود و مشخص بود که چند باری رنگ کیر را دیده ، دلم میخواست از کون هم بکنمش ولی خب آقایون حواستون باشه هیچ وقت کسی را که خیلی دوستش دارید و دوست دارید و دوستان داره را توی جلسه های اول و دوم از کون نکنید،
ده دوازده دقیقه ایی شاید شده بود که میکردمش ، خودم احساس کردم که ابم میخواد بیاد ، بهش گفتم برگرد و به پشت خوابید روی تشک ، ولعم برای کردنش هی بیشتر میشد، خوابیدم روش و شروع کردم به تقه زدن یکم حرکت هامو سریع تر کردم ، دستانش را دور کمرم برده بود و کمرم را نوازش میداد ، با دستانش سرم را گرفته بود محکم و صورتم را به صورت خودش چسباند و یه بوسه ایی بهم داد که ،،، زبانش عین ماهی توی دهانم می چرخید، و من سرعت تقه زدن هامو بیشتر کردم، هوا گرم بود و هر دو خیس عرق بودیم، کیرم که میخورد زیر کسش صدای شالاپ شالاپ میداد ، دست هاش دیگه از حالت نوازش خارج شده بود و ناخن هاشو داشت تو پوست بازو و سینه هام فرو میکرد ، درد داشت ولی من ول کن نبودم ، متوجه شدم که دوباره داره ارضا میشه ، بهش گفتم آبم را بریزم توی کُست ؟ گفت نه بریز روی شکمم ، دیگه سرعت را به حد اکثر رساندم، مهناز عملا جیغ میکشید و منو چنگ میزد ، ابم را ریختم روی شکم و سینه هاش تمام ماهیچه های بدنم منقبض شد یه لحظه حتی چشمانم را هم نمی تونستم باز نگهدارم ، بعد هم عین جنازه دوتایی رو تخت افتادیم ، حدود سی ثانیه همین جور خوابیده بودیم ، بعد به خاطر اینکه حس بدی بهش دست نده آبم را از روی بدنش با دستمال کاغذی پاک کردم، و بعد در آغوش گرفتمش، بهش گفتم عزیزم ازت ممنونم زیباترین سکس تمام زندگیم را تجربه کردم ، اونم گفت خیلی سکس زیبایی بوده و لذت کامل را برده، بعد بلند شد رفت حمام و بعد از اون هم من رفتم حمام.
.
.
.
اون شب دیگه #نکردمش چون نه اون انرژی داشت و نه من، فردا شب هم دوباره #کمرم را #توپ کردم و افتادم به جونش، پس فردا #صبح هم #ویلا را تحویل #دادیم دادیم و اومدیم به سمت #اصفهان ، خاطره اون #ویلا بهترین خاطره عشق بازی تمام عمرم هست ، از اون به بعد تا #شهریور هم چند بازی #باهاش سکس داشتم که یه موقع دیگه براتون تعریف میکنم، امیدوار که #لذت برده باشید ،
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید