این داستان تقدیم به شما

سلام
اسم من ژینوسه. یک دختر 18 ساله قدم حدودا 170 و وزنم 70 کیلو. میدونم که یکم تپلم ولی هیکل منحنی قشنگی دارم. کپلای سفید و تو فرم و بزرگ کمر باریک و سینه های درشت و سر بالا. نگاه سنگین مردها رو همیشه حس میکنم.
چند وقتیه شدیدا حشری شدم و دلم میخواد بهیک مرد سن بالا بدم. از پریدن با بچه کونیای کمسن خسته شدم. همش تریپ لاو برمیدارن.
مامان با دوستش رفته کیش و من و بابا تنها تهران موندیم. از کلاس شنا که برگشتم خونه دیدم دوست قدیمی پدرم یونس هم خونه ماست.
پدرم با اون خیلی جوره . و هروقت مامان نباشه دوتایی باهم وقت میگذروندن.
 
منو که دید بلند شد و بطرفم اومد و با همون لحن شیطون همیشگی بهم گفت که عجب دافی شدم و کم کم باید برم تو خطت… منم میخندیدم. پدرم غیرتی نیست. پدرم برگشت بهش گفت که این بچه ها خیلی شیطونن من و تورو درس میدن… الان حتما ژینوس چندتا دوس پسر قطار کرده… من با اعتراض گفتم نخیرررر… یونس خندید و گفت مگه میشه همچین هیکلی رو تور نکرده باشن… منم گفتم من پا نمیدم یونس خان…. پدرم یک نگاهی بهم کرد و گفت یعنی اون پسره که چندبار همراهت دیدم دوس پسرت نیست. خندیدم و گفتم اون حسام داداش پرنازه… چند بار که دیروقت بود منو رسونده…. اون بچه است که بابا… پدرم پرسید مگه دانشجو نیست؟ گفتم چرا ولی بچه است… من بخوام به کسی پا بدم یک مرد 40 ساله انتخاب میکنم… یونس و پدر سکوت کردن…. یونس زیر لب میخندید…. پدرمم خندش گرفت… یک نگاهی کرد و گفت کاردست خودت ندی حالا…. منم رفتم تو اتاقم…. یکم حشری شدم… نگاههای یونس رو دوست داشتم… یونس و پدر حدودا45 ساله بودن…. لباسم رو درآروردم و لخت جلوی آینه اتاقم وایسادم…. سینه هام محشر بودن… بدن سفید و تپل و رونای پر و کشیدم رو روی سر و سینه پهن و پشمالو یونس تصور کردم. آبم اومد.
 
کاش میشد منو بکنه…. شدید دلم کیر میخواست…. صدای یونس از سالن میومد که میگفت چرا پریسا ژینوسو نبرده با خودش مسافرت. پریسا مامانمه. یک زن 40 ساله زیبا که سر فرصت ماجراهاشو میگم…. یونس غر میزد و میگفت امشب دوتا داف ردیف سراغ داره که میومدن امشب باهامون میخوابیدن… بابامم میگفت که جلوی ژینوس نمیشه…. یک شلوارک کوتاه و یک تاپ بدون سوتین پوشیدم موهامو بستم و از اتاقم زدم بیرون.
اومدم کنار یونس و بابا… نگاه یونس رو پاهام قفل شد. بابامم از لباسم جا خورد…. گفتم خوب هرکسو میخواین بگین بیاد… من دهنم سفته…. هردو بهم نگاه کردن…. یونس خندید و بابا سرخ شد… گفتم یک شب میخواین حال کنین خوب بگین بیان ببینم سلیقتونو…. به یونس گفتم میشه عکساشونو نشونم بدی… یونسم سریع موبایلشو در آوردو عکس دوتا زنیکه داغون رو نشون داد..منم خندیدم و زدم محکم تو سر یونس… هردو شوک شدند…. به یونس گفتم که واقعا ریدی یونس خان با این سلیقت….. بابا یک چشم غره بهم رفت و گفت درست حرف بزن با بزرگتر…. گفتم بابا امشب بزار حس کنم سه تا رفیقیم و بیخود ژست نگیریم برای هم… بابا نگاهی بهم کرد و زد زیر خنده و پرید گوشمو گرفت و کشید تو بغل خودش…. منم خندیدم و بابارو بغل کردمو نشستم تو بغلش…. یونس یهویی گفت پس من چی… گفتم برای تو یکی از دوستامو میارم میخوای؟…

 
یونس گفت ببینم عکسشو…. منم از موبایلم عکس ستاره رو نشون دادم… یکی از داف ترین دوستامو… گفتم بگم بیاد امشبو بغلت پر بشه؟ مشروب داریم بابا به اندازه 4 نفر؟.. بابا گفت چی بگم… یونس هنوز داشت عکس ستاره رو دقیق نگاه میکرد که گوشیمو چنگ زدم و گفتم نیاد آبت یونس خان…. بابا خندید و گفت خیلی لات شدی ژینوس… گفتم امشب فقط… خلاصه زنگ زدمو بعد یک ساعت ستاره اومد… اونم با یک تاپ و دامن کوتاه اومدو کنار یونس نشست. ستاره یک دختر قد 175 سبزه و مانکن بود… 4 تایی شروع کردیم به مشروب زدن و کسشعر گفتن… حدود ساعت یازده شب حسابی گرسنه بودیم و زنگ زدیم غذا بیارن… شامو خوردیم و مست شروع کردیم رقصیدن…. به خودم اومدم دیدم بابا ستاره رو بغل کرده داره میبره تو اتاق خوابشون… یهو یونس هم منو بغل کرد و برد تو اتاقم….یک دقیقه نشد دیدم منو لخت مادرزاد کرده و خودشم لخت دورم پیچید…. رونامو زد زیرش گذاشت رو شونه هاش… کیرشم تف زد انداخت لای کسم و با فشار کسمو باز کرد و شروع کرد گاییدن من…. تا نصفه شب منو به انواع روشها گایید…. صدای جیغای ستاره هم میومد… یهو یونس بغلم کرد و انداخت رو دوشش و برد بطرف اتاق بابا اینا درو باز کرد و در یک لحظه دیدم ستاره رو کیر بابا داره بالا پایین میره… منو دولا کرد رو تخت چهار دست و پا بحالت داگی و شروع کرد درحالیکه صورتم رو به صورت ستاره و بابا بود به تلم زدن….جلوی بابا خیلی خشن منو میکرد…
 
 
یهو به بابا گفت نگاه کن چجوری #ژینوس جون  دختر نازتو دارم مثل جنده ها میکنم جلوت…. بابامم گفت بالاخره گاییده شدن زنتو جبران کردی دیوث…. من مست و گیج و حشری بودم… بابا و یونس تا صبح منو ستاره رو گاییدن… یونس نزدیک صبح چند راه هم #ستاره رو #گایید و منو #بابا نگاه میکردیم…. شب عجیبی بود…. بابا بعدا #اعتراف کرد که از تکونهای سینه هام در حال تلم خوردن توسط یونس یکبار آبش اومده…. سینه های 85 سفید و تپل من محشره… وقتی صبح یونس رفت منو بابا و ستاره رفتیم حموم… باباجلوی من تو حموم ستاره رو از کون گایید. ظهر ستاره رفت… شبش من اومدم رو تخت بابا کنارش خوابیدم و تا صبح حس خوب داشتم… سر فرصت ماجرای مامانم #پریسا و #کیانا زن یونس رو براتون میگم.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *