این داستان تقدیم به شما
بیغیرت شدن یه مشکله که ممکنه هرکسی نسبت به ناموسش بسته به عوامل مختلف این حس رو پیدا کنه ولی خوب بهتر از غیرته که یه مریضیه روانیه
چند ساله که منم روی مامانم بیغیرت شدم
دست خودم نیست اونایی که این حس رو دارن میفهمن من چی میگم،من الان چندساله که هروقت حشری میشم پایه خودارضایی هام فکر به اینه که مامانم چطوری به بابام خیانت میکرد..
اوایل فقط فکر میکردم به دوران کودکیم که خودم شاهد بودم مامانم تو نبود بابام دوست پسرشو میاورد خونه یا به بهونه خونه مامان بزرگ منم با خودش میبرد خونه اون یارو..
این قضایا از وقتی ۱۵ ۱۶ سالم شد افتاد تو یادم اولش عصبی میشدم بعد ها با فکر بهش یه حس عجیب و هیجان بهم دست میداد کم کم رفتم سراغ فیلمای پورن وقتی یه زن میانسال با یه پسر جوون میدیدم مامانمو تو ذهنم تصور میکردم
اونموقع ها فقط بعش فکر میکردم و جق میزدم بعد ارضا شدنمم کلی پشیمون میشدم و خودمو سرزنش میکردم
این ماجراها ادامه داشت تااینکه (دوسال پیش)
من متوجه تغییر رفتارای مامانم شدم دقیقا همون کارارو میکرد که اون زمانا میکرد اینم اضافه کنم که تو بچگیم یادمه مامانم در عرض چندسال دوبار با دونفر مختلف به بابام خیانت میکرد ولی بعدش دیگه اصلا همچین کاری نکرد تا رسید به دوسال پیش..
اره من متوجه تغییر رفتار مامانم شدم،وقتی شبا با بابام میخابید بابام خیلی بعش اصرار میکرد که سکس کنن ولی مامانم تن نمیداد(بابام از همون جوونی مشکل جنسی داشت) اینارو من هرشب میشنیدم از اتاقشون
مامانم هرشب نه میگفت بابامم میگفت پس چرا هرروز میری حموم هرروز خودتو اصلاح میکنی انقدر به خودت میرسی اونم میگفت خب مگه بده به خودم میرسم..
اون دوران همش گوشی دست مامانم بود هروقت بابام مشغول بود میدیدم که داره به گوشیش نگاه میکنع یع چیزی میخونه و میخنده
بعد یه مدت تقریبا هرروز ظهر میرفت حموم میومد ارایش میکرد و میرفت بیرون تا بابام عصر از خاب پاشه برمیگشت خونه من دیگه مطمعن شده بودم با یکیه
هم عصبی بودم هم هیجان داشتم،با هزار زحمت رمز گوشیشو فهمیدم و یه روز وقتی حموم بود رفتم سراغ تلگرامش دیدم تو گالریش چن تا عکس لختی از خودش داره یکی رو تو تخت از روناش گرفته بود فقط شورت پاش بود یکی رو هم از سینه هاش چن تا دیگم از پا و اینا..
دیگه مطمعن شدم که بازم شروع کرده کاراشو نتونسته خودشو نگه داره ولی کاریش نداشتم اون حس لذت نذاشت..
منی که بارها با فکر اینکع مامانم تو بچگیم با یکی بود خودارضایی میکردم الان تو این سنش بازم با یکیه،ته لذت بود برام..
اونموقع خیلی تلاش کردم بفهمم یارو کیه و چی میشع بینشون ولی فقط هرروز در حد همینایی که گفتم میفهمیدم و میدیدم..
این جریان تا چندماه ادامه داشت بعدش دیگه دیدم مامانم مثل قبل نیست رفتارش بع خودش نمیرسه و اینا فهمیدم کات کردن..
الان از اون موقع تقریبا یک و سال نیم میگذره ولی من دیگه نتونستم خودمو نگه دارم روز به روز بیغیرتیم زیاد تر میشد تا اینکه یه کار خیلی خطرناک و ریسکی کردم..
دوماه یش با یکی از ادمینای کانال شهرمون اشنا شدم همع جریانات رو بهش گفتم اونم بهم روحیه داد پیشنهاد داد گفت منو با مامانت اشنا کن تا هم یه رفیق همیشگی داشته باشه به جای اینکه هرروز بایکی باشه هم تو لذتتو ببری من اولش ترسیدم ولی بعدش نتونستم نه بگم،اما بهش تاکیید کردم که به هیچ عنوان نمیخام مامانم بدونه من تو اینکار دست دارم و این حسو بهش دارم اونم حس اطمینان بهم داد..
بعد کلی بحث قرار شد وقتی مامانم میره بیرون به این بگم اینم با ماشین بیفته دنبالش و خودش گفت کارمو بلدم میدونم چیکار کنم..،چن روز اینجوری ادامه داشت که پسره بهم گفت مامانت کم کم داره بهم نخ میده،گفت آیدی تلشو بده منم دادم
رفته بود تو تلگرام بهش گفته بود من همونیم که چن روزع دنبالتونم خیلی وقته شمارو زیر نظر دارم و از شما واقعا خوشم میاد بهم یه فرصت بدین
اینجوری بعد کلی اصرار بلاخره مخ مامانمو زده پسره بعد چند بار بیرون رفتن و کافه رفتن و اینا امشب وقتی باهم چت میکردن پسره به مامانم گفته فردا پسرخالم میره مشهد خونش خالیه میای حرف بزنیم اینم بعد کلی ناز قبول کرده
(تو این مدت من همه چتاشون رو با عکسایی که بهم دادن روهمشو دیدم پسره برام شات میگرفت)
فردا صب قراره که مامانم بره خونش
الانم چند دقیقه پیش که من داشتم اینارو مینوشتم رفت #حموم با خودشم دوتا #ژیلت و #صابون برد….
حس عجیبی دارم
میترسم
#هیجان دارم
#لذت دارم
عذاب وجدان دارم
هرچی که هست دست من نیست شاید از بچگی کارای خود #مامانم باعث این حسم شد..
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید