دسته: داستان سکسی


  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه . این داستانی که میخوام براتون بنویسم مال چند سال پیش هست … *** من اسمم محمده سنم سی ساله. چند سال پیش در یک کارگاه خیاطی کار میکردم از انجا که مشکلات زیادی داشتم گاهی اوقات شبها هم میموندم و تا دیر وقت کار میکردم و…

  • این داستان تقدیم به شما یه روز زنم اماده شد بریم خرید بازار…   اون روز یه مانتو جلو باز با یه ساپورت فاق کوتاه مشکی بدون زیر سارافونی پوشیده بود لامصب از دور بزرگی کسش خودنمایی میکرد رفتیم مترو طرف مردا سوار شدیم نزدیکای ولیعصر خیلی شلوغ شد با زنم رفتیم گوشه واگن یارو خاس…

  • این داستان تقدیم به شما شش سال بیشتر نداشت که بعد از تصادف و فوت ‍پدر و مادرش ما سرپرستیش رو به عهده گرفتیم. یه دختر معصوم و ناز که بعد از سالها تلاش برای بچه دار شدنمون خدا بهمون هدیه کرده بود. روز های سختی رو سپری می کرد. با تنها بازمانده از خانواده…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم میتراس . من یه پسرخاله دارم که اسمش مهدی هستش . این پسرخالم 16 سالشه و مثل دختر بچه میمونه . پوستش صافه لبای گوشتی داره و بینیش ظریفه . چشماشم روشنه . خیلی هم زودباوره …   حقیقتش مدتی بود رفته بودم تو نخ لباش .…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم محسنه .همین الان که دارم این خاطر رو مینویسم ده دقیقه پیش یه کیر کلفت تو کونم بود و میخوام با جزییات کون دادنمو تعریف کنم… *** تو نت دنبال کسی بودم که کونم بزاره همیشه نزدیکم باشه که هر موقع اوکی بود برم بدم کونمو گشاد کنه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام .من زیاد اهل حاشیه و خیال بافی نیستم …   اسم من محدثه هستش 20 سالمه خوشگل و دارای هیکل خوش فرم هستم خصوصا کونم که بسیار عالیه و خوش فرم و پهن و برجستش از زمان دبیرستان بودم اینجور بود کونم دوستام به شوخی یا جدی علت خوش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. اسم من مهلاست. 29 سالمه و میخوام خاطره ی اولین کون دادنمو که زوری هم بود براتون تعریف کنم… *** دوم دبیرستان بودم یه دوس پسر داشتم به اسم سلمان. خونه شون تو راه مدرسه م بود . همیشه تو راه مدرسه یه سر میرفتم تو پاگرد ساختمونشون باهم…

  • این داستان تقدیم به شما پویا هستم و 19 سالمه شاید براتون عجیب باشه اما من همیشه حس برده بودن داشتم و دوست داشتم برده یه خانم یا آقا باشم. چندباری برده تلفنی چنتا دختر بودم اما هیچی حس حضوری نمیشه خب بریم سراغ داستان من یه پسر لاغر و سفیدم بدنم مثل دختراست کاملا…

  • این داستان تقدیم به شما اون موقع فقط 15 سالم بود لاغر و نازو خیلی خجالتی بودم درسم زیاد خوب نبود یه معلم ریاضی داشتیم که بعضی وقتا ناظممون میشد اسمش خانم ناصری بود حدودا 34 ساله چشمایه درشت عسلی قیافش تو مایه های لیلا اوتادی بود بدنشم پر،سینه و باسن بزرگ که از روی…

  • این داستان تقدیم به شما هوای اون شب تابستونی در سان سیتی خیلی خوب بود. ما در یکی از بهترین هتلهای شهر اقامت داشتیم و تازه از گشت روزانه به هتل برگشته بودیم و وارد لابی بزرگ و مجلل هتل شده بودیم. من کمی خسته بودم و کمی خوشحال از این که بقیه شب رو…

  • این داستان تقدیم به شما عبید زاکانی یکی از عاقل ترین افراد قرن خودش بوده. چند تا حکایتشو براتون به نثر امروزی دراوردم… *** یه روز پسر یه واعظی  (اخوند, یه چیزی شبیه سید علی‌ خامنه‌ای و روحانی) صبح زود بیدار میشه میبینه باباش داره خر شونو میکنه (مثل الان که تمام ملت ایران رو خر خودشون…

  • این داستان تقدیم به شما ما تو یه مجتمع مسکونی چند طبقه زندگی‌ می‌کنیم که بغیر از خودمون یه خانواده ایرانی‌ دیگه هم زندگی‌ می‌کنن. دوستم رضا با مامانش و یه برادر کوچیکتر که مدرسه میره. خونه ما هم اکثرا خالیه چون همه از صبح می‌رن سر کار تا عصر که بر میگردن، فقط من…