این داستان تقدیم به شما تو 25 سالگی با هانیه ازدواج کردم. از قبلش یکسال با هم دوستی داشتیم و یه خورده شیطونی همون دوران، خانواده هانیه سنتی و سختگیر نیستند ولی ولنگاری و آزادی محض هم نیستند، هانیه که زمان ازدواج با من، 22 سالش بود، برای اینکه بتونه تو اون مدت دوستی قبل…
این داستان تقدیم به شما از زمانی که “آرون” و “کارا” همدیگرو توی اون کلاب شبانه ی تاریک ملاقات کردن و عهد کردن که دیگه به اونجا برنگردن یکسالی میگذره. همون کلاب معروف پر سر و صدا با دیوار های کثیف و نورهای انرژی بخش و اون کون و کوس هایی که مثل گاوهایی که…
این داستان تقدیم به شما خونه حامد دعوت بودیم، سمیرا درست موقعی که راه افتادیم به من زنگ زد، گفت: اگه ناراحت نمیشی، امشب یه مهمون ناخواسته اومده… با اینکه ناراحت شدم اما گفتم اوکی مشکلی نیست، یکمی به جون آقا غر زدم تا رسیدیم… علیرضا و محبوبه هم بودن، حمید و نسیم هم بودن،…
این داستان تقدیم به شما این قضیه مربوط به یه ماه پیشه … تصادف کرده بودم و ماشینم تو تعمیرگاه بود وتو خونه بیکار بودم همه اهل خونه رفتن بیرون وفقط من موندم زن داداشم زهرا سه سال از من بزرگتر بود و اندام خوبی داشت اما تا به اون روز هیچ قصدی نسبت بهش…
این داستان تقدیم به شما از روز اول که میخواستم ازدواج کنم خاله زنم رو دیده بودم و پسندیده بودم چون دخترش ازدواج کرده بود نشد با خودش فامیل بشم تا قسمت شد دختر خواهرش رو گرفتم . .. خونه خودمون به محل کارم خیلی دور بود مجبور شدیم بدیم اجاره و بیائیم نزدیک محل…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان حشری وسکسی من ملیکا هستم ۳۵ ساله و مجرد… قدو هیکل وچهرم خوبه فقط چیزی که از اندامم تو چشم میخوره کونمه که سعید میگه کونت طاقچه ایه. دختر داییم یعنی هانیه با یه پسر به اسم سعید عقد کرد که واقعا سعید از نظر تیپ…
این داستان تقدیم به شما در اتاق رو بست و روبروی من ایستاد… شلوارش از بزرگی کیری که داشت کاملا برجسته شده بود.دستم رو به برجسنگی شلوارش مالیدم . ناخودآگاه لبام از حسی که بهم دست داده بود لرزید. سرم رو جلو بردم و از روی شلوار برجسنگی کیرش رو حس کردم . کمربند…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستان وشهوتناکی های عزیزبعد از استقبال از داستان قبلیم که اسم داستان بود یه اتفاق خوب تو شمال من دوست دارم داستان های دیگه از خودم زنم براتون بنویسم … *** بعد از قضیه سکس همسرم مهسا تو چادر کنار ساحل بابلسر دوهفته ای میگذشت از اون اتفاق…
این داستان تقدیم به شما از وقتی بچه بودم حس علاقه به پسرهارو داشتم. ولی هرکاری که با هم بازیام کردم و هر شیطنتی که بوده الان سیاه سفید به ذهنم میاد. اون سکسی که بشه درست حسابی به حسابش آورد رو وقتی 15 ساله بودم با یکی از بچه های محلمون که دوسال از…
این داستان تقدیم به شما از وقتی سیزده چهارده ساله بود تحت نظر داشتمش.خیلی با هم صمیمی بودیم من ازش یک سال و اندی بزرگتر بودم.اون هم به چشم یک برادر بهم نگاه میکرد و هر مشکلی داشت با من در میون میذاشت.یک سال قبل از این ماجرا برادر بزرگترش که از من دو سال…
این داستان تقدیم به شما لبامو به آرومی میک می زد. بدون اینکه لحظه ای هم از نوازشم غافل بشه کشفم میکرد. نقاط حساسی رو کشف میکرد که بعد کلی سکس با آدمای مختلف چیزی در موردش نمیدونستم و لذت بی نهایتش رو نچشیده بودم. این اولین تجربه ی لز من بود و حتی قبل…
این داستان تقدیم به شما از بچگی یادمه همیشه لباسای باز تنگ سکسی لختی میپوشید و کسو کون قلمبشو مینداخت بیرون. از بچگی یه حس سکسی بهش داشتم.همیشه وقتی بیرون میرفتیم یه تیپ هایی میزد که نگو. مثلا مانتو نازک و تنگ میپوشید زیرشم هیچی نمیپوشید حتی سوتینم نمیپوشید معمولنم نوک ممش میزد تابلو بیرون!یه…