این داستان تقدیم به شما باسلام خدمت همه. مهرداد هستم ۳۲ ساله و حدود ۴ ساله که ازدواج کردم.خانمم شاغل و دختر بزرگ خانواده اس و یه خواهر و برادر کوچکتر داره.مادرش اسمش ثریاست و کارمند بانک بوده که بعد از فوت پدرخانمم،بازنشستگی زودتر از موعد گرفت.ثریا حدودا ۴۱ سالشه و مریض احواله چندوقته.فشارش پایینه…
این داستان تقدیم به شما سلام،من رامینم 28 ساله با قیافه معمولی،قد بلند و لاغر،این دومین خاطره است که مینویسم،من تقریبا سه سال پیش که ارشد رو تو دانشگاه کرج قبول شدم … *** یه خونه مجردی تو یک ساختمان 22 واحدی گرفتم چون آدم خوش برخوردی ام در عرض چند ماه با اکثر همسایه…
این داستان تقدیم به شما درود بر همگی من 19 سالمه و این قضیه بر میگرده به پارسال… *** کم کم داشت شهوتمون به عقلمون غلبه میکرد که مثل یه بوقلمون حشری دنبال کس و کون ملت بودیم تو ابتدایی که تا میتونستم کون هم دیگه میزاشتیم و به عبارتی دیگه صبح ساعت هفت پا…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. اسمم سروشه و داستاني رو كه ميخوام تعريف كنم مربوط ميشه به پارسال كه دوست دخترمو تو خونه ي خودشون كردمش… *** پارسال پاييز بود كه مهسا دوست دخترم بهم زنگ زد و گفت بيا ببينمت منم رفتم پيشش و از شانس خوب ما بارون گرفت و جفتمون…
این داستان تقدیم به شما چند سالی میشه که با لیلا ازدواج کردم.همه چیز خوب و عالی بوده و مرتب و دائم هم با هم سکس داریم.ولی چیزی که هست اینه که هر دومون یه سری فانتزی های سکسی داریم که نمیتونیم انجامش ندیم.فانتزی سکسی زنم داشتن سکس باچند نفر در آن واحده و…
این داستان تقدیم به شما تمامی شهر بیت دعارة بر سر انگشت کوچک خلیفه اسلامی آن جناب ضیغم میچرخید و اسلام همچون حفاظی شده بود که او و اشراف را از شر خشم مردم حفظ میکرد و هر وقت لازم میشد آنقدر انعطاف داشت که خواسته هایشان را در بر بگیرد براستی که چه دین…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه اسم من نیماس 34 سالمه اهل کرجم ولی ساکن تهران اوایل سال 92 بواسطه یکی از آشناها( پارتی بازی و این حرفا) توی یه اداره دولتی استخدام شدم چون پارتیم کلفت بود در جا یه پست خوب و کم دردسر گرفتم و مشغول بکار شدم… *** فضای…
این داستان تقدیم به شما کلا توی خوابگاه 4 نفر بودیم. من، محسن، مهران و سجاد. بین ماها، سجاد از همه مذهبی تر بود. من و مهران کلا به چیزی معتقد نبودیم و محسن هم یه اعتقادات نه چندان محکمی داشت. توی هر خوابگاه پسرونه ای، وقتی پسرا زیاد با هم باشن، بالاخره علاقه ها…
این داستان تقدیم به شما ساعت ۷ بود خسته خسته بودم پرواز یک ساعت تاخیر داشت بعد از ۴ روز سفر تفریحی کاری تو شیراز حالا خستگیش فقط تو تنم مونده بود… از پله ها بالا رفتیم و نشستم کنار پنجره همینطور که داشتم گوشیمو رو حالت هواپیما قرار میدادم متوجه یه خانومی شدم…
این داستان تقدیم به شما من لزبین هستم و 17سالمه و این داستان مربوط میشه به سه سال قبل که اول دبیرستان بودم و به خاطر اینکه تازه مدرسمو عوض کرده بودم خیلی رفیق نداشتم و تنها میپریدم. میخاستم مثل هم سنو سالام دوست پسر پیدا کنم که یا روز اول دعوامون میشد یا بعد…
این داستان تقدیم به شما سلام بچه ها یه داستان کاملا واقعی میخوام براتون بگم البته این داستان برای 1ماه پیش ولی الان که با شهوتناک اشنا شدم براتون میگم… اسم من اریا و الان 15 سالمه و اجیم 8 سالشه.مامان و بابام پرستارن و بعضی روزها از صبح تا غروب سر کارن و من…
این داستان تقدیم به شما یک روز پسری دوازده ساله که لاکپشت مرده ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از “خانه های فساد” اطراف آمستردام (هلند) شد و گفت: – من می خواهم با یکی از خانم ها سکـ.س داشته باشم. پول هم دارم و تا…