این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان حشری وسکسی من ملیکا هستم ۳۵ ساله و مجرد… قدو هیکل وچهرم خوبه فقط چیزی که از اندامم تو چشم میخوره کونمه که سعید میگه کونت طاقچه ایه. دختر داییم یعنی هانیه با یه پسر به اسم سعید عقد کرد که واقعا سعید از نظر تیپ…
این داستان تقدیم به شما در اتاق رو بست و روبروی من ایستاد… شلوارش از بزرگی کیری که داشت کاملا برجسته شده بود.دستم رو به برجسنگی شلوارش مالیدم . ناخودآگاه لبام از حسی که بهم دست داده بود لرزید. سرم رو جلو بردم و از روی شلوار برجسنگی کیرش رو حس کردم . کمربند…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستان وشهوتناکی های عزیزبعد از استقبال از داستان قبلیم که اسم داستان بود یه اتفاق خوب تو شمال من دوست دارم داستان های دیگه از خودم زنم براتون بنویسم … *** بعد از قضیه سکس همسرم مهسا تو چادر کنار ساحل بابلسر دوهفته ای میگذشت از اون اتفاق…
این داستان تقدیم به شما از وقتی بچه بودم حس علاقه به پسرهارو داشتم. ولی هرکاری که با هم بازیام کردم و هر شیطنتی که بوده الان سیاه سفید به ذهنم میاد. اون سکسی که بشه درست حسابی به حسابش آورد رو وقتی 15 ساله بودم با یکی از بچه های محلمون که دوسال از…
این داستان تقدیم به شما از وقتی سیزده چهارده ساله بود تحت نظر داشتمش.خیلی با هم صمیمی بودیم من ازش یک سال و اندی بزرگتر بودم.اون هم به چشم یک برادر بهم نگاه میکرد و هر مشکلی داشت با من در میون میذاشت.یک سال قبل از این ماجرا برادر بزرگترش که از من دو سال…
این داستان تقدیم به شما لبامو به آرومی میک می زد. بدون اینکه لحظه ای هم از نوازشم غافل بشه کشفم میکرد. نقاط حساسی رو کشف میکرد که بعد کلی سکس با آدمای مختلف چیزی در موردش نمیدونستم و لذت بی نهایتش رو نچشیده بودم. این اولین تجربه ی لز من بود و حتی قبل…
این داستان تقدیم به شما از بچگی یادمه همیشه لباسای باز تنگ سکسی لختی میپوشید و کسو کون قلمبشو مینداخت بیرون. از بچگی یه حس سکسی بهش داشتم.همیشه وقتی بیرون میرفتیم یه تیپ هایی میزد که نگو. مثلا مانتو نازک و تنگ میپوشید زیرشم هیچی نمیپوشید حتی سوتینم نمیپوشید معمولنم نوک ممش میزد تابلو بیرون!یه…
این داستان تقدیم به شما سلام . من امیرم ۳ ماه دیگه ۱۸ سالم تموم میشه . ۱۷۵ قد و ۶۵ وزن دارم . یه کم سبزه هستم . خودم زیاد حس نمیکنم ولی از هرکی میپرسم میگه خوشگلی. در ضمن اهل قزوینم. من از بچه گی با پسر داییم کون کونک بازی میکردیم ولی…
این داستان تقدیم به شما سلام .من اسمم سعید و این خاطره مال قبل ماه رمضونه سال پیشه! *** من دوران سربازیم توی یکی از ایستگا های راه آهن بودم و تقریبا یکسال آخر خدمت دژبان بودم. یه سرباز شهرستان به اسم معین هم بود که از نظر سنی از من 7 سال کوچیکتر بود…
این داستان تقدیم به شما سلام. این داستان مال چند روز پیشه… *** سه شنبه یا چهارشنبه بود که سوار اتوبوس بی آر تی خط آزادی-تهرانپارس شدم. انقدر شلوغ بود که جا برای نفس کشیدن نبود. دیدم یکی دستشو میزنه به پام؛ عکس العملی نشون ندادم. دستام رو به میله بالا سرم گرفته بودم و…
این داستان تقدیم به شما سلام.اسمم محمده و 17سالمه این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به یه ماه پیش… *** من بدن کم مویی دارمو همیشه تو چشمم.خیلی دوست داشتم کون بدم ولی از آبروم میترسیدم برای همین وقتی میرفتم حموم با خیار خودمو ارضا میکردم.از بس خیار تو کونم رفته…
این داستان تقدیم به شما اسم من شهرامه و 30 سالمه. *** 2 سال پيش که دربه در دنبال خونه مي گشتم و هر بنگاهي تو محلمون رو 100 بار شخم زده بودم يهو به يه مورد مناسب وتقريبا ارزوني برخورد کردم طرف يه پيرمرد70-80 ساله بودکه اومده بود بنگاه خونشو بسپره صاحب بنگاه هم…