این داستان تقدیم به شما صدای کلیدو که شنیدم استرس وجودمو گرفت … *** مریم زن بابام بود که از سرکار میومد یه زن 34،35ساله عقده ای که همش منو تحقیر میکردو کتکم میزد 18 سالم بود اما از نظر بدنی و اعتماد به نفس خیلی ضعیف بودم برعکس من مریم یه زن سر و…
این داستان تقدیم به شما اين خاطره بر ميگرده به سال ٨٨. من و دوستم هادي باهم خيلي جينگ بوديم. يك سال از من بزرگتر بود.رابطه مون جوري بود كه وقتي با يه دختر يا زن كات ميكرديم پاسش ميداديم به هم ديگه و اون يكي مون باهاش برنامه ميريخت. از اين كارا كه…
این داستان تقدیم به شما مهلا هستم. 29 سالمه. قبلا خاطره ی اولین کون دادنمو براتون نوشتم. حالا میخوام اولین سکسم با رضایت خودمو بنویسم براتون… *** بعد از اون کون دادن زوری افسردگی گرفته بودم. سوم دبیرستان بودم که به خیال خودم عاشق شدم اونم عاشق پسری که نه سال ازم بزرگتر بود. چون…
این داستان تقدیم به شما سارا هستم 23 ساله حدود سه سال پیش بود که دنبال یه دوست پسر خوب بودم که ساپورت مالیم کنه برای همین تو یکی از چت روم ها پیام گذاشتم سارا 20 یه دختر معمولی هستم دنبال یه دوست پسر که ساپورتم کنه فقط پیام بفرستید خواستم خودم میزنگم… ***…
این داستان تقدیم به شما نوه دختری اش که پرستار است او را به «آلاله» معرفی کرد و آلاله که مددکار اجتماعی است غم زده در حد یک گپ دوستانه جریان را برای من گفت. از او خواستم مرا با پیرزن آشنا کند. پیرزن نمیدانست دقیقا” چرا باید حرف بزند و ما چه کسانی هستیم،…
این داستان تقدیم به شما سلام من امید هستم 23 سالمه این داستان بر میگرده به دوسال پیش من تو یه شرکت کار میکردم که کلی دختر هم اونجا کار میکردن البته بیشتر دخترا ترشیده بودن واز سر بیکاری سر رفتن حوصله اومده بودن کار کنن بعضی از دخترا هم از سر نا چاری و…
این داستان تقدیم به شما از وقتی سیزده چهارده ساله بود تحت نظر داشتمش.خیلی با هم صمیمی بودیم من ازش یک سال و اندی بزرگتر بودم.اون هم به چشم یک برادر بهم نگاه میکرد و هر مشکلی داشت با من در میون میذاشت.یک سال قبل از این ماجرا برادر بزرگترش که از من دو سال…
این داستان تقدیم به شما عصر بود… خسته از فرودگاه با همون لباس مهمونداری میومدم خونه اون روز 6 تا پرواز داشتیم طبق معمول پنجشنبه ها.تو پارکینگ مهرآباد سوییچو زدمو نشستم تو ماشین گوشیم زنگ زد دریا بود با خوشحالی جوابشو دادم الوووو سلااام خاااانوووم دریا:سلام خاله جون خوبی چه خبر_سلامتیت خاله جون تو…
این داستان تقدیم به شما حدوﺩ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻗﺒﻞ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﻋﻮﺗﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ… *** ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ۳ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺮﻭﺯ ۷ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ…
این داستان تقدیم به شما اسم من سانازه ۱۹ سالمه و حدودا یه سالی میشه که به خاطر دانشگاه از شیراز اومدم تهران… *** اینجا همه چیز واسم تازگی و جذابیت داشت بعد از دوماه که دیگه برنامه های کلاسیم و دانشگاه منظم شده بود و افتاده بود روی روال تصمیم گرفتم برم سرکار البته…
این داستان تقدیم به شما امید هستم سفید قده کوتاه و تپلی و خیلی سفید و ناز… *** از مدرسه داشتم میرفتم خونه 18 سالم بود گوشیم زنگ زد واسه پیغامی که تو سایت گذاشته بودم بود صدایه یه مرد جا کلفت افتاده سلام پسر جون تو پیام گذاشتی گفتم بله گفت کونی هستی گفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. من کاوه هستم. قبلا داستان “شب تابستانی در سان سیتی” رو براتون نوشتم. این بار تصمیم دارم یک داستان دیگه از خودم رو براتون بگم… *** ماه نوامبر بود و طبق برنامه هر ساله برای شرکت در نمایشگاه تجهیزات پزشکی “مدیکا” در دوسلدورف آلمان به اون شهر سفر…