این داستان تقدیم به شما اوایل بهمن ماه بود چند ماهی از ازدواجم با حامد میگذشت هنوز دانشجوی پیام نور هستمم قرار شد بریم شمال با عمویم ( من از بچگی میگم عموجون) تماس گرفتم میخوایم بیایم شمال خوشحال شد گفت خوش اومدین بیاین تنهام پرسیدم زن عمو کجاست ؟ گفت تهران بازم گفتم چطور…
داستان سکسی تقدیم به شما سلام ب دوستان شهوتی امیدوارم این داستان رو باور کنید و واقعیه اون دیگه دست قضاوت کننده ست من حسینم ۲۸ سالمه و ۳ ساله ازدواج کردم اسمه زنم میترا ست و۲۴ سالشه من در کل ب زنم ازادی تمام دادم در همه موارد چ از لحاظ پوشش چ از…
این داستان تقدیم به شما سمیرا هستم ۳۲ ساله از تهران همه مردهای خانواده شوهرم آرزوی گاییدنمو دارند و برام کص لیسی می کنند ولی عرضه ندارن جز یکیش! بیش از ۸ ساله ازدواج کردم هنوز بچه دار نشدم شوهری به ظاهر خوشتیپ و مردونه ولی خالی از حس سکس دارم بیش از دو سال…
داستان سکسی تقدیم به شما – کبوتر صحرا , ظاهرا درخونواده به دل پدر و مادرم نشسته بود . می دونست چیکار کنه . چطور خودشو تو دل اونا جا کنه . کبوتر بابا مامانمو بوسید . یه نگاهی به پدرش انداخت . انگاری دلش واسه اون می سوخت . بابا مامانم و حتی…
این داستان تقدیم به شما من از اسمم خیلی بدم میاومد چون عربی بود چند بار رفتم ثبت احوال گفتن نمیشه عوض کرد تا اینکه با پارتی بازی اسم مستعاری که داشتم با اسم نحس عربیم عوض شد البته همه فامیل و دوستام نام مستعارمو صدا میزنند اینجا اسممو میذارم سام و اسم خانممو میذارم…
داستان سکسی تقدیم به شما …لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه با سر درد وحشتناکی چشمامو باز کردم توی یه اتاق بیمارستانی بودم اول نفهمیدم که چی شده بود ولی یواش یواش یادم اومد .دستمو خواستم بیارم بالا ولی نیومد گردنمو خم کردم روی مچم باند پیچی شده بود و خیلی می سوخت متوجه…
این داستان تقدیم به شما امروز سالگرد ازدواج داداشم با خانمش است اونها درست پنج سال پیش تو چنین روزی ازدواج کردن ما خانواده سنتی و مذهبی هستیم در حد معمول به زنداداش خیلی احترام میذاشتیم و ما سه برادر کوچکتر انگار در گرفتن دستور از او گوش به زنگ و آماده مثل سرباز سر…
داستان سکسی تقدیم به شما انتظار سخت ترين كار دنياست. گوشه اى از اون كافه ى دود گرفته و دنج مركز شهرى، من، زنى كه تنها نشسته بود و بى توجه به نگاه هرزه ى پسرهاى ميز كنارى سيگار پشت سيگار دود مى كرد، داشتم از اين همه انتظار كلافه ميشدم. كلافه بودم چون نمى…
این داستان تقدیم به شما اوایل مهر امسال بود از بندرعباس با هواپیما شب به تهران اومدم چند قلم وسایل بود به سفارش خانم و دختر مدیرعاملمون که اشنایی قبلی داشتم قرار بود برم خونهشون تازه دو ماه بود استخدام شده بودم خونشون شهرک اکباتان بود رفتم تو بلوک و شماره واحدو پیدا کردمو در…
داستان سکسی تقدیم به شما لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه… روزها پشت سرهم میگذشت و من دپرس بودم میدونستم که تنها راه بیرون اومدن از این زندان روحی ریختن یه کرم تازه است. واقعا راسته که بزرگان تاریخ (رندان) گفتن مردم آزاری دوای هر دردیه اما سوژه ای برام وجود نداشت همه کارها…
این داستان تقدیم به شما سرگذشت اکرم را از زبان برادر شوهرش رامین را خوندم چه زیبا و چه جالب بود منم تقریبن همچین سرگذشتی دارم تازه با این سایت آشنا شدم چند روزی میشه حدود ۲۰ بهمن اگه اشتباه نکنم من زمانی که مخصوصا وقتی شاهین رفت اتریش چند ماهی ماندگار شد حوصلهام خیلی…
داستان سکسی تقدیم به شما دعوا ها و مشکلات نوید و سحر دیگه بیخ پیدا کرده بود و ظاهرا لا ینحل بود! با وجود اینکه سه سال از من بزرگتر بودند، اما رابطه خیلی خوبی با هر دوشون داشتم و شوخی وخنده هامون سرجاش بود . همیشه سعی کرده بودم خودم رو از مسائل خصوصیشون…