این داستان تقدیم به شما سلام من رها هستم ۱۸ سالمه زمستون بود تولد دوستم خونشون با چند تا از بچه ها رفتیم و وقتی رسیدیم دیدیم باباش هم خونس برای اینکه ما راحت باشیم رفته تو اتاق تولد گرفتیم و حال کردیم کلی تا اینکه بچه ها گفتن بریم پارک اما من مامانم گفته…
این داستان تقدیم به شما میخوام از ماجرا سکس بعدیم بگم . داستان قبلیم به اسم ( کرم از خودمه ) هست الان ۳ ماه از تولدم میگذره و از وقتی تو تولد دوستم کوس دادم دیگه اصلا نمیتونم تحمل کنم کصم خالی باشه از اون موقع تا الان تحمل کردم چون نمیخواستم خیلی گشاد…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم ابیه چند ساعت برای زنم رفتم لباس بخرم خانمم حمام بود خونه برادرش بودیم گفت بدنم همسایز الهام دختر داداشمه با اون برین سلیقشم خوبه! الهام هم سایز عمشه فقط یه کمی باسنش بزرگتر از عمشه این دو تو طایفه زنم خوش استایل ترینن شوهر الهام مریضه مدتی…
این داستان تقدیم به شما تو اون فضای خالی از میز و صندلی جلوی سالن، عدهای میرقصیدن و بقیه هم دورشون حلقه زده، دست میزدن و بعضی ها هم سرجای خودشون تکونی میدادند. به مرور تعداد رقصندهها زیاد شد و دیجی گفت؛ لطفا دوسه قدم برید عقبتر تا فضای کافی برای رقصیدن باشه، هنوز حرفش…
این داستان تقدیم به شما سلام محمد هستم از تهران ۴۳ ساله مربی شنا در یکی از ارگانهای کشوری که خونهام تهران سمت تهران نو است نیمه های اسفند ۴۰۲ از ناحیهی گردنم آسیب شدیدی دیدم بعد از امآرآی و سی تیاسکن و بستری شدن اواخر اسفند بمدت دو ماه استراحت پزشکی دادند. عید…
این داستان تقدیم به شما دوستان این داستان مال چندین سال پیشه اتفاق افتاده الان که ۳۲ سالم هست نوشتم. تا دیپلم گرفتم رفتم سربازی خدمتمو تو سپاه گذراندم محل خدمتم افتاد گیلان ابتدا لاهیجان بودم بعد از سه ماه اومدم رشت شدم سرباز قسمت تاسیسات کار فنی بلد بودم از جمله جوشکاری و…
این داستان تقدیم به شما سلام به همگی. اسمم میثمه داستان من برمیگرده به سال ۹۴ که دوماه مونده به مراسم عروسیم مادرزن خوشگلم ک اسمش سمیرا هستش اومد ساری واسه کمک کردن به چیدن دکوراسیون خونه ای ک اجاره کرده بودم واسه شروع زندگی با خانومم… سمیرا اون موقع ۳۹ سالش بود ..ی خانوم…
این داستان تقدیم به شما با گذشت دوسال و چند ماه از ازدواجم همسرمو (پسرخالهام) با آبرو ریزی که شب زفاف کرد هنوز نبخشیده بودم. پزشک قانونی باکره بودنمو گواهی کرد و گفت به احتمال زیاد خون ریزی نخواهم داشت نوع پردهی بکارتمو نوشت حلقوی اتساعیخاص سمانه دختر خالهام که دو سال از من بزرگتر…
این داستان تقدیم به شما چند ساعت پیش سرگذشتی از دهها مورد در سربازیم در سپاه را نوشتم متاسفانه مرور نکردم اشتباهات تایپی یا املایی آنرا بگیرم پوزش میخوام حالا که دوباره دارم مینویسم بد نیست یکی از خاطرات دوست هم قطارم «ب» را بنویسم *** زمستان بود تا رسیدیم مرکز استقرار بچه های تاسیسات،…
این داستان تقدیم به شما عید ۴۰۳ *** بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم با همه بچه هاش احوالپرسی کردم گفت خونه ام جایی نمیرم بیایید دلتنگتونیم شام…
این داستان تقدیم به شما فاطمه هستم ۳۳ ساله ۱۷ سالگی وقتی هنوز دیپلمم را نگرفته بودم عقد کردم یکسال بعد تو ۱۸ سالگی به شرط ادامه تحصیل تا هر مقطعی آنهم در یک از دانشگاههای دولتی پایتخت ازدواج کردم خواستگاران فراوانی داشتم مهم نیست بعضی خورده بگیرن فکر کنند که خودستایی میکنم حتی پسرای…
این داستان تقدیم به شما آیدا و سحر با نسبت دختر عمه و دختر دایی ده سال و چند ماه پیش در یک روز با منو برادرم نادر ازدواج کردن آیدا 24 ساله دختری در نهایت زیبایی با تناسب اندامی بی نظیر چشم ابروی مشگی بسیار خوش حالت، اما سحر دختری 17 ساله لاغر قد…