برچسب: آمپول


  • این داستان تقدیم به شما سه سال پیش مریض شدم تازه ازدواج کرده بودم عمویم برد دکتر چندتا آمپول نوشت یکیشو مطب جلو چشم عموم زدن بقیه را عمو گفت خودم می‌زنم منم دنبال فرصت می‌گشتم تا عموم منو بکنه چون کیرشو بارها دیده بودم هم خوشگل بود و هم بزرگ چند بارم تو خواب…