این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. اسم من اردوان هستش متولد سال 1368 ساکن یکی از شهرهای شمال شرقی ایران هستم این خاطره ای که دارم برای شما تعریف میکنم کاملا واقعی و مربوط به سال 1381 هستش تا سال 1384 . *** ما یه فامیل دور داریم که از طریق تنها شوهر خاله…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. این داستان مربوط میشه به سن چهارده سالگیه من . یه همسایه داشتیم من بهش میگفتم افسانه خانوم. افسانه خانوم با مامانم خیلی رفیق بود همیشه یا اون خونه ما بود یا مامانم خونه اونا یه بچه دختر یکساله داشت اسمش سوسن بود خیلی ناز بود تازه تاتی تاتی میکرد…
این داستان تقدیم به شما من از همون بچگی عادت داشتم وقتی میرفتم حموم یا دستشوویی خودمو انگول میکردم و کلا از اینکە یە چیزی تو کونم برە خوشم میومد . زمان بچگی ما کامپیوتر و مبایل نبود کە عکس سکسی یا فیلم ببینیم . خاطرەای کە میخواد براتون بگم مال زمان دانشجویمە ، اون موقع…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه. 19 سالمه کنکور دارم اما بعد نوروز مدرسه تعطیله واس همین خونه میشینم که مثلا درس بخونم . الانم تقریبا 8-9 ماه دوس دختر نگرفتم چون گوشی دستم باشه گیر میدن که چرا نمیفهمی وضعیتت بحرانیه و یه سال فقط بخونو اینا .. اینی که میخوام بگم…
این داستان تقدیم به شما ماجرا از جایی شروع شد که کیارش با شوهرم دوست صمیمی شد و پاش به خونه ما باز شد . کیارش پسر خوشتیپ و قدبلندی بود . به گفته خودش چند سال بود ورزش میکرد . هیکل خیلی خوبی داشت اما مثل خیلی پسرها پف کرده نبود . من سه سالی…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت شما دوستان عزیز. این داستان برمیگرده به زمستان 93 من علی(مستعار) 17سالمه یه پسر خاله دارم به نام پویا(واقعی)که یه سال ازم کوچیک تره و داداشش طاها که واقعا کونه. من خیلی به کردن پسرا علاقه دارم من با پویا خیلی صمیمی هستم طاها داداشش یه پسر سفید خوشگله تو…
این داستان تقدیم به شما پنج سال از ازدواجمون گذشته بود اما متاسفانه اخلاق شوهرم تغییر نکرده بود و به همه چیز با شک و تردید نگاه می کرد وقتی یکی از دوستاشو میاورد خونه من مجبور می شدم توی آشپزخونه زندانی بشم و از اونجا وسایل پذیرایی از مهمونشو آماده می کردم و خودش…
این داستان تقدیم به شما سلام. من على هستم.من الان بيست و چهار سالم است.اين خاطره كه مى خواهم برايتان تعريف كنم واقعى است و براى ١١سال پيشه زمانى كه من سيزده ساله بودم…. *** مادربزرگ و پدربزرگ من در اراك زندگى مى كنند و در خانواده ى ما رسم است ما و عمويم و…
این داستان تقدیم به شما فوت پدرم ضربه بزرگی بر سر خانواده بود که تنها با دلداری و همراهی اطرافيان سنگينی آن قابل تحمل مينمود. هر چند همواره پدربزرگ و مادر بزرگ پدری ما را از لحاظ مالی کمک نمودند تا سروسامانی داشته باشيم اما وجود خالی پدر در خانه هميشه حس ميشد و تنها…
این داستان تقدیم به شما تو تک تک لحظات میدونستم آخر خوبی نداره . میدونستم دلم مچاله میشه … اما پشیمون نبودم . لذت میبردم . از خودش . از محبتاش. از عاشقی کردنش . از حرف زدنامون . از بقل کردناش . از خونه کوچیکش . اون تخت یک نفره اش . رابطه ما عجیب شروع…
این داستان تقدیم به شما سلام. من پریا هستم. 20 سالمه 170 قدمه و هیکل رو فرمی دارم یکساله که نامزد کردم نامزدم فوق العاده حشری منم دختر هاتیم… میخوام داستان زدن پردم توسط عشقمو براتون تعریف کنم… امیدوارم خوشتون بیاد. *** شب جمعه بود و طبق معمول داشتم با ایمان(نامزدم) اس ام اس بازی…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه. من کامرانم 30 سالمه. وزن حدود 74 و قدم 178 سانتی متر. با بدن قوی و متناسب و روحیه و برخورد عالی. من کلا نگاه خیلی مثبتی به سکس دارم و از لحاظ جنسی خیلی پرقدرت هستم. خاطره ای که می خوام براتون بنویسم مربوط به حدود…