این داستان تقدیم به شما دو روز از ۱۷ سالگیم میگذشت چه خاطره ای برایم رقم خورد! مامان که همیشه از دیابت و درد پا و سنگینی تنش شکایت داشت و مینالید تا اومدم خونه گفت: پژی (پژمان) پسرم دلم کیک یزدی خواست برو بخر ( خوب آخه خرس ماده، تو با این همه مشکل…
این داستان تقدیم به شما اخطار: داستان فتیش و حال به هم زن من آیدا ام ۲۶ سالمه داداشمم محمد ۱۹ من خیلی اذیتش میکنم و از این لذت میبرم مثل برده باهاش رفتار میکنم به کسی هم نمیتونه بگه چون من خیلی موذی و چرب زبونم همیشه هم از بچگی همه خرابکاری هام…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من حنانه هست و ۲۹ ساله هستم . یه رشته تحصیلی درس خوندم که کار واسش خیلی کم هست ودوست ندارم جزئیات را خیلی بیان کنم . از اینکه قضاوت بشم ناراحت میشم ولی خواستم بنویسم که چی برای من پیش اومد . حدود یکسال و نیم با…