این داستان تقدیم به شما سلام دوستان اسمم نیما و 22 سالمه این داستان تو سن 14 سالگیم اتفاق افتاده… *** یه فامیل داشتیم که همه فکر میکردن یکم از نظر عقلی مشکل داره،ولی بعد از ماجرایی که برام پیش اومد فهمیدم که از همه عاقل تره، یه مرده هیکلی که حداقل 15 سالی از…
این داستان تقدیم به شما ليندا ٣٦ سالمه بدنم كاملا سكسي هست و به ورزش علاقه زيادي دارم. ٩ ساله ازدواج كردم شوهرمو خيلي دوست دارم و بهش عشق ميورزم و يه پسر ٦ ساله داريم شوهرم داخل يه كارخونه كار ميكنه…. ما از روز ازدواج تا ٧ سال بعد خونه نداشتيم و…
این داستان تقدیم به شما کامل آماده شده بودم، سحراومد بود خونه و هم آرایشم کرده بود هم کمک کرده بود که اماده شم لباسم رو بپوشم، هنوز شک داشتم که لباسم مناسب این جشن عروسی هست یا نه! نسبت نزدیکی با عروس و داماد نداشتیم، کلا یه عروسی جمع و جور بود، نمیدونم شاید…
این داستان تقدیم به شما این خاطره مال همین محرم امسال؛ شنبه هشتم مهر هزاروسیصد و نود و شش هست… *** تو شیراز دسته های سینه زنی شب ها از همه جای شهر راه میفتن بسمت شاهچراغ که یه محله قدیمی و پر از کوچه پس کوچه س و اون شبها اون اطراف غلغله س…
این داستان تقدیم به شما “سامان بهت گفته بودم! اصلا خوشم نمیاد اینطور باهاشون گرم میگیرى!! “ الما شالشو پشت گوشش زد و براى سامان پشت چشمشو نازك كرد. سامان موبایل رو قفل كرد و روى داشبورد انداخت. هوای تهران ابرى بود و بارون هى شدت میگرفت و هى نم نم میشد و طبق معمول…
این داستان تقدیم به شما به بهانه ی شروع ثبت نام دوره های آموزشی سعید طوسی . مکالمه یک داوطلب و پدرش با سعید طوسی برای ثبت نام … *** پدر : سلام استاد طوسی استاد : السلام علیکم و رحمت اله و برکاته پدر : خدمت رسیدیم برای ثبت نام پسرمان در کلاسهای پربار…
این داستان تقدیم به شما فقط سيزده سالم بودم كه هر شب با صداي داد مامان و بابا سر رو بالشت مي ذاشتم ، دختري كه جاي مهر و محبت فقط دعوا و جيغ و كتك كاري نصيبش شده بود. اوايل زمستون بود و برف مي باريد مثل هميشه مامان و بابا مشغول دعوا بودن…
این داستان تقدیم به شما سلام من صبا هستم ۲۷ سالمه ۵ ساله ازدواج کردم البته یه سال نامزد بودیم از خودم بگم که قدم تقریبا ۱۷۰وزنم ۶۵ سفیدم و خیلی به خودم و ظاهرم میرسم دوست دارم پیش شوهرم مرتب و با ارایش بگردم خب بریم سر اصل موضوع که می خوام براتون تعریف…
این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت همه من الان حدود 5 ساله ازدواج کردم و کاملا راضی ام از زندگیم یه خواهرزن دارم که اینجا گلی صداش میکنیم که 18 سال داره و از نظر زیبایی از 100 بهش نمره 90 میدم قد حدود 170 و وزن حدود 65 الی 70 کمی گوشتی…
این داستان تقدیم به شما از کلاس میومدم خونه ساعت ده بود خیلی خسته بودم تو راه دیدم چند تا رفتگر شهرداری سرو صدا میکنن و یه خانوم که دم تلفنه رو اذیت میکنن ناخودا گاه زدم رو ترمز چند متر جلو تر که دیدم یه خانوم چادری به سرعت اومد سمت ماشین و درو…
این داستان تقدیم به شما سلام من فرزینم 18 سالمه قیافه و هیکل متوسط و سمت شمال تهران هستیم.زیاد این چیزا رو طول نمیدم مستقیم میرم سمت داستان (اسم ها و مکان ها ساختگی است). ما تو یه ساختمون 40-50 واحدی زندگی میکنیم که با اینکه جمعیت زیادی داره اما بیشتر وقتا خلوته و هیچ…
این داستان تقدیم به شما از همان برخورد اول برایم جذاب بود با آن عکس های جالبی که به در و دیوار گالری زده بود و حضور گاه و بیگاهش در بین بازدید کننده ها و سکوتش… رفتن به گالری برایم عادت شده بود ،هر هفته سر راهم به خانه ،حتما سری به آنجا…