این داستان تقدیم به شما سلام. داستانی را که میخوام تعریف کنم مربوط به چند ماه پیشه… *** دوستم ی زنی داره که یکم شلوغه. چهل و سه سال سن داره و ازم سه سال بزرگتره اما قیافه و اندامش به اندازه یه زن سی ساله هست. از اول دوستیمون هم حرکات و حرفهایی میزد…
این داستان تقدیم به شما رابطه داشتن و یا کردن زنهای شوهردار فارغ از اینکه حالا گناه داره یا نداره، خوبه بده یا هرچی؛ ولی یه خوبی هایی هم داره که هیچکس نمیتونه انکارش کنه.. اولا اینکه زن شوهردار وقتی باهاش رفیق شدی مثل دختر یا حتی زن مجرد قر و غمزه و بگیر و…
این داستان تقدیم به شما سلام. ارينم ٢٣ از تهران ١٨٠ ٦٤ زنپوش… *** اين سومين سكسمون بود كه اخريشم شد. چون تاخيرى زده بود خسه شد اخرم ابش نيومد. منم ديگه سكس نكردم باهاش. من از كسى كه نتونه خوب سكس كنه خوشم نمياد. يروز بود از سر كار زود اومدم. اوبم زده بود…
این داستان تقدیم به شما در اتاقمو محکم بستم و رفتم نشستم رو تختم :/هرچی فحش بلد بودم نثار معلمام کردم دوباره بااین که از مامانم عصبانی بودم خخخ.تو فکر بودم تو فکر این که مثلا یکاری کنم مامانم پشیمون شه چرا اینطوری بامن دعوا کرده مثلا برم و شب خونه نیام 😐 خیلی از…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. اسم من کوروشه و میخوام داستان اولین سکس زندگیمو براتون بگم. *** من 17 سالمه و کلاس سوم دبیرستانم. این داستان برمیگرده به ماه تیر امسال که من امتحانات کلاس دهمم رو داده بودم و خالم نمیدونم چرا ولی اجازمو گرفت و من رفتم پیششون مشهد. خونه ما…
این داستان تقدیم به شما من سمیرا م ٢٦ سالمه چند سال پیش تو یه شركتی كار میكردم كه یه مرد ٤٥ساله مدیر عاملش بود اوایل فكر میكردم كه بهشت باز شده و این مرد اقتاده پایین از بس كه خوب و سر به زیر بود حتی ما خیلی وقتها برای كارای حسابداری باهم تنها…
این داستان تقدیم به شما سلام من ژوان هستم و 27 سالمه.تقریبا از 18 سالگی به بی دی اس ام علاقه مند شدم و تجربه های مختلفی به دست آوردم.این داستان مربوط به 18 سالگیمه که تقریبا یکسال خودم اسلیو بودم… *** بهش میسترس سفید میگفتن،تو مهمونی امید بود که باهاش آشنا شدم.امید بهم گفته…
این داستان تقدیم به شما تاکسی تلفنی بالا شهر کار میکردم شیفت شب ساعت دو و نیم بود اومدم بیرون یه سیگار بکشم دیدم یه ماشین جلو اژانس زد ترمز یه دختر و پسر ازش پیاده شدن خداحافظی کردن رفتن داخل برا گرفتن ماشین ، از قضا نوبت خودم بود صدام زد منشی رفتم رسیدو…
این داستان تقدیم به شما خانواده سوری از خانواده های سرشناس شمالی-تهرانی بودن.میراث چندین نسل شمالی بودن،چشمای رنگی و پوست روشن اعضای خانواده بود… مهری خانم،عروس نوه ی حسن خان سوری بود،جنوبی با چشای سیاه و موهای سیاه و پوست طلایی. خانمِ سومین نسل از خونواده ای میشد كه چندین سال از دیار به تهران…
این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان. من امیرهستم ۲۲ساله که این خاطره مال ۳سال پیشه وتاالان ادامه داره… من ۱۹سال داشتم که تویه شهر دیگه دانشگاه قبول شدم .از شانس بدمن هم فقط یدونه خوابگاه طرف دانشگاه بودکه اونم پرشده بود بقیش ازدانشگاه دوربود.ومجبوربودم خونه اجاره کنم ازاین ور هم خوشگل بودم هم…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم ارمینه و 18 سالمه و یه کون دخترونه و بیبی فیس… *** تو محله ما یه بقالی هست که فروشندش اسمش امید که 33 ساله تقریبا چند باری که میرفتم مغازه اقا امید متوجه نگاهاش شدم که داره منو دید میزنه منم که براش عشوه میومدم و…
این داستان تقدیم به شما یادش به خیر در دانشگاه استادی داشتیم که می گفت اگر بیست ساله باشی و عاشق مارکس نباشی عقل کم ات است و اگر سی ساله باشی و عاشق مارکس باشی عقلت کم است.اما از من بپرسی میگویم عقل خودش کم است وگرنه یک سوراخ مهیج را چه به عاشقی!…