برچسب: داستانهای سکسی جدید


  • این داستان تقدیم به شما هفته ای می شد که از عاطفه خبر نداشتم کمی برایش احساس دل تنگی می کردم از سرگشتگی سیگار می کشیدم به ژرفای افکاری که گه گاه خودم را از یاد می بردم می رفتم چنان این پرنده تیز پرواز اندیشه ام پر می کشید که گویی در کهکشان دیگری…

  • این داستان تقدیم به شما هوا واقعا زيبا و لطيف بود. روزاي اخر ماه فروردين سال ٩٥ … وقتى از تو بالكن اتاق خوابم بيرون رو نگاه ميكردم مست از زيبايي بهار ميشدم. درختا تازه داشتن شكوفه ميدادن و براى من زيباترين خاطرات رو دوباره ميكردن يك لحظه احساس لبهاى گرم ارش رو گونه هام…

  • این داستان تقدیم به شما هفت سال پیش بود ، درست اول مهر . داشتم برای اولین بار پامو میذاشتم تو دبیرستان . یه دختر دبیرستانی معمولی بودم ،یه مقدار خوشگلتر ولی خانوم بیانسه هم با اون مانتو شلوار سورمه ای گشاد و ابرو های پر اصلا خواستنی نمیشد . همیشه ازینایی بودم که زیاد…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من فروزان هستم این اتفاق هم راجع به اولین تجربه ی جنسی منه این خاطره برمیگرده ب چندین سال پیش ک من 12 سالم بود… *** ی روز ک بارون شدیدی داشت میومد من و مامان و عمه و با 2 تا دخترعمه هام داشتیم از جایی برمیگشتیم ب…

  • این داستان تقدیم به شما برای مهر ماه تصمیم گرفتم که به ترکیه برم هم برای خرید لباس هم گردش و هم یکم تحقیق جهت مهاجرت،من متولد ۶۶ هستم اسمم وحید،قدم ۱۷۸،متاهل هستم و یک دختر دو ساله دارم،وقتی تصمیم سفر رو به دوست صمیمیم رضا هم گفتم اون تمایل به امدن نشون داد، این…

  • این داستان تقدیم به شما ساعت نزدیک هفت شب شده بود و نهال هنوز داشت لباس انتخاب میکرد واسه مهمونی خاصی که پیش رومون بود. ما زیاد مهمونی میرفتیم ولی این یکی با بقیه خیلی فرق داشت و نمیدونستیم دقیقا چی انتظارمونو میکشه خیلی اتفاقی تو فیسبوک با لیدر مهمونی آشنا شده بودم و بعد…

  • این داستان تقدیم به شما “عمله” و ميني ژوپ پوش *** مینی ژوپ به تازگی در تهران مد شده بود. دامن معمولي که تا سر زانو را ميپوشاند به “ميدي” معروف بود و دامن بلند که زير زانو و گاه تا مچ پا مي رسيد اسمش ماکسي بود. کوتاهي ميني ژوپ از چند سانت بالاي…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.این داستان  برمیگرده به حدود هفت هشت سال پیش که من حول و حوش بیست سالم بود… *** چن سال پیش دایی من عاشق یه دختر میشه که فامیل دور ما هم به حساب میاد.بنا به اصرار زیاد داییم رو تصمیمش خانواده پدربزرگم میرن خواستگاری این دختر که الآن زن…

  • این داستان تقدیم به شما من رامین هستم 21 سالمه و به تازگی از دانشگاه ترک تحصیل کردم این ماجرایی که میخام براتون بگم تاثیرگذارترین خاطره در زندگی منه تصمیم گرفتم ماجرای زندگیمو بگم تا بدونید سرنوشت چه ساده دست به دست این دنیای بیرحم انسانهارو تغییر میده و روی دیگرشونو نشون میده …البته دقیق…

  • این داستان تقدیم به شما سلام ، سامان هستم . دندانپزشك ، ٣٩ سالمه و مجرد ، وقتي از انگليس برگشتم تو سعادت آباد مطب دندان پزشكي زدم ، نميدونم چرا اين خانوماي ايراني بيشتر آدم رو تحريك ميكنن تا زناي اروپايي! *** برادرم ٢٧ سالش بود و دوسالي ميشد ازدواج كرده بود ، زنش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من اسمم مهدی هست. چهرم کاملا دخترونه و نازه و لبای پروتز دارم. بدنم اصلا مو نداره. *** از بچگی پسرها جذب من میشدن ولی خودمم نمیدونستم چرا . بزرگتر که شدم دوران مدرسه پسرها زیاد با من صمیمی شدن و همش دست به صورتم میزدن میگفتن خوشبحالت چقدر…

  • این داستان تقدیم به شما جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت دهم بعد رسیدن به خونه خالم تو قزوین، متوجه شدم، که خالم و شوهر خالم خونه نیستند، ساعت 3 بعد از ظهر بود پریود بودم خیلی هم بی حس، بعد از اینکه رفتم داخل پسر خالم جلوی در از رو…