این داستان تقدیم به شما سلام ، سامان هستم . دندانپزشك ، ٣٩ سالمه و مجرد ، وقتي از انگليس برگشتم تو سعادت آباد مطب دندان پزشكي زدم ، نميدونم چرا اين خانوماي ايراني بيشتر آدم رو تحريك ميكنن تا زناي اروپايي! *** برادرم ٢٧ سالش بود و دوسالي ميشد ازدواج كرده بود ، زنش…
این داستان تقدیم به شما سلام. من اسمم مهدی هست. چهرم کاملا دخترونه و نازه و لبای پروتز دارم. بدنم اصلا مو نداره. *** از بچگی پسرها جذب من میشدن ولی خودمم نمیدونستم چرا . بزرگتر که شدم دوران مدرسه پسرها زیاد با من صمیمی شدن و همش دست به صورتم میزدن میگفتن خوشبحالت چقدر…
این داستان تقدیم به شما جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت دهم بعد رسیدن به خونه خالم تو قزوین، متوجه شدم، که خالم و شوهر خالم خونه نیستند، ساعت 3 بعد از ظهر بود پریود بودم خیلی هم بی حس، بعد از اینکه رفتم داخل پسر خالم جلوی در از رو…
این داستان تقدیم به شما نمیدونم قوانین مورفی رو خوندین یا نه . زیاد نیست . در واقع کتاب هم نیست . یادداشت هائیست از یک مهندس معمار به نام مورفی در مورد بدبیاری هایی که ما در زندگی سرمان می آید . کل یادداشت ها , مثال هائیست که تک به تک در مورد…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه اسم من بهار ۳۰ ساله متاهل ،میخوام یه خاطره بگم از دوران دانشجوییم .دانشجوی ارشد روان شناسی بودم .من دانشجوی مشهد بودم و تو یکی از شهرهای نزدیک زندگی میکردم معمولا با قطار این مسیر طی میکردم . چون هر هفته سوار قطار می شدم مهماندار قطار…
این داستان تقدیم به شما با سلام ، من بهروز هستم متاهل ، ٣٨ سالمه ، قد ١٨٠ وزن ٨٥ ، خيلي حشريم و هميشه تشنه سكس . *** ٤ سال هست كه مربي ام . قانون آموزشگاه اينه كه اگه شاگرد خانوم باشه بايد همراه داشته باشه ء، تو اين ٤ سال مخ ٤…
این داستان تقدیم به شما جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت یازدهم دیگه با کسی سکس نکردم تا فرداش، شوهرخالم زنگ زد، ساعت 3 بعداز ظهر بیام از خونه بیرون، گفتم نمیشه من خجالت میکشم، پیش دوستات، گفت این همه آدم واسه تو اینجا جمع شدند، بعدشم فقط من تو…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان .زیاد اهل حاشیه نیستم و میرم سر داستان… اول از خودم بگم من مصطفی هستم ۲۷ ساله چهره خیلی خوبی دارم و ورزشکار هستم قدم ۱۸۳ وزن ۹۵ از سال ۹۰ با دوست دختر خودم ناهید که خیلی دوسش دارم ازدواج کردم و زندگی خوبی داشتیم تا اینکه…
این داستان تقدیم به شما اولین باری که ندا رو دیدم هیچ توجهی بهش نکردم. زنی نبود که دست و دلم رو بلرزونه. یک زن چادری بود با قیافه معمولی. البته نه از زن های چادری سنتی، بلکه از اون هایی که خوب به خودشون می رسن، آرایش ملایمی می کنن و همیشه ظاهری آراسته…
این داستان تقدیم به شما بار اوله که خاطره ی خودم رو می نویسم. (اسم مستعار) اسمم مجید ۳۵سالمه.خاطره برمیگرده به سال ۷۸ اون موقع حدود ۱۸_۱۹ سالم بود.خونه ی ما توی شهرستان بود.گهگداری می رفتیم روستا.اغلب فامیل توی روستا بودن.خونه ی دوتا از خاله هام کنار هم بودن.خونه خاله کوچیکم رفته بودیم که خاله…
این داستان تقدیم به شما سلام. مجید هستم … اونروز صبح دل تو دلم نبود ساعت 5 صبح یه روز بهاری از خونه زدم بیرون وسایل مورد نیازم خوراکی ها رو در کوله گذاشته بودم و صبح بدون سر و صدا از خونه زدم بیرون چند کوچه بالاتر که رفتم زنگ زدم با اولین تک…
این داستان تقدیم به شما وقتي پدرم فوت كرد ، همه سرمايه به من رسيد ، تنها فرزند خانواده ، پدرم برج ساز بود ، ما هيچ وقت بعد از فوت مادرم با هم زندگي نميكرديم ، اون خونه جدا داشت ، من خونه جدا ، هر ماه ٢٠ مليون ميريخت به كارتم ، يه…