این داستان تقدیم به شما سلام به همه. من کامران هستم 23 سالمه.چندوقت پیش پسرخالم بردم ترمینال راهی کنم بره سربازی. نزدیک ترمینال یک پارک کوچیک هست بعداز راهی شدن پسرخاله رفتم یکم داخل پارک نشستم. نزدیک ساعت ۱۱ بود.سه تا دختر جوون دیدم که مانتو مدرسه تنشون بود از دور میومدن.من باخودم گفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان سکسی زمستون سال 91 بود که مارو واسه عروسی پسر عمم به مشهد (یا به قول معروف جنده خونه ی علم الهدی) دعوت کردن. ما و تموم عمه و عموهام واسه این مراسم عازم مشهد شدیم. اینو بگم که دختر عموم محدثه دانشجوی مشهد بود و اونجا زندگی…
این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت دوستای گل. اولین بارمه مینویسم کم و کاستی ها رو به بزرگیه خودتون ببخشید… *** ۱۹ساله م بود و اون روزا برنامه تانگو خیلی تو بورس بود که من هم از همین طریق با پسری آشنا شده بودم اسمش فرهاد بود و ۱۲سال از خودم بزرگ تر…
این داستان تقدیم به شما چند وقت پیش از کنکورم با پسری به اسم بهزاد دوست شدم و بعد از چند بار که باهم تلفنی صحبت کردیم بالاخره منو راضی کرد که برم خونشون منم یه روز صبح زود رفتم در خونشون و در را که باز کرد گفت: سلام جیگر کوچولوی من چطوری. منم…
این داستان تقدیم به شما نسترن دختردایی بابام بود ولی به لطف اختلاف سنی مادربزرگم با خواهرش که مادر نسترن باشه. از من یکسال کوچیکتربود.هفده سالگی ندیده شوهرش دادن و رفت جنوب و بعد پنج سال زندگی با یه دختر ۴ ساله از شوهر شیشه ایش طلاق گرفت و اومد خونه پیش مادرش.پدرش دوسال پیش…
این داستان تقدیم به شما سلام من مینا هستم۲۴ سالمه عشقم محسن ۲۶ سالشه. قبل از ازدواج هم باهم بودیم.الان یک سالی میشه که ازدواج کردیم.محسن عمران خونده.وضع زندگیمون هم شکرخدا بدنیست.این داستان برای چندوقت پیشه وقتی که پدربزرگ محسن فوت کرد ونزدیک ده روزخونه پدری محسن بودیم و حسابی سرمون شلوغ بود خونه پدریشون…
این داستان تقدیم به شما یکی بود یکی نبود . زیر گنبد کبود یه سرزمینی بود مابین ایران و روم . مردم اون سرزمین زندگی بسیار ساده و بی غل و غشی داشتن . لقمه نانی درمی آوردن و در غفلت هم نمیخوردن . چندین هزار پیامبر برای هدایتشون امده بود و هرکدوم دین خودشونو…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان از خودم شروع کنم من سجاد ۲۲ سالمه از تهران قد ۱۷۵ تیپ و قیافه خوب *** از عمم لیلا بگم یه زن ۳۳ ساله قد ۱۶۰ پوست سفید سینه ۸۵ بدن توپر و کون بزرگ که من میمیرم براش. من از پارسال رفتم تو کف…
این داستان تقدیم به شما من اسمم رضاهستش۳۰سالمه زنمم شیدا ۲۶ سالش… میخوام داستان جنده شدن زنموبگم که کاملا واقعیه بدون هیچ کم و زیادی …دوستان باور کنید اینقدر این کار لذت داره شما رو به یه دنیایی میبره که حتی شراب و شیشه و علف هم نمیتونه ببره… به جای عصبی بودن و کوفت…
این داستان تقدیم به شما این خاطره ای که براتون میگم، دقت کنین خاطره ن داستان پس سعی کنین که باورکنین واقعیه برمیگرده به دوسال پیش 19 سالم بود میرفتم سرکار کارمم مربوط به رشتم بود یه شغل هنری، صاحبکارم یه مرد 49 ساله با دوتا پسر یکی شون 28 محمد و اون یکی علی…
این داستان تقدیم به شما سلام. خاطره ای که میخوام بگم یکی از بهترین و شیرین ترین اتفاقات زندگیم بود و کسایی که مثل من چاق پسند هستند درک میکنن که منظورم چیه یک روز تو خیابون چند تا دختر دبیرستانی باهم داشتن عبور میکردن وسطشون چیزی که خیلی جلوه میکرد و برام جالب…
این داستان تقدیم به شما بخاطر شغلم در یکی از شهرهای جنوب دور از خانواده خود و همسرم زندگی می کنیم . زمستون پارسال مادر زن و خاله همسرم برای دیدن ما یک هفته اومدن خونمون . شب که شد مادر زنم گفت برای من تو یه اطاق جدا جا بندازید تا صدای خر و…