این داستان تقدیم به شما من و دختر دایی ام حدود 8 سال با هم سکس داشتیم از بچگی،بعد دیگه گفت حرام است و از این حرف ها!! یه روز با فامیل های دامادمون رفته بودیم خونشون دیدم کس کش تاپ پوشیده بود جلوی فامیل ها سینه هاش بیشترش بیرون! رفتم توی سالن و برم…
این داستان تقدیم به شما راستش من پزشک هستم و از لحاظ موقعیت شغلی و مالی از برادرم بهترم ولی به خاطر اینکه برادرم ازدواج کنه یکم کمکش کردم… یه روز زنش اومد خونمون که توی نظافت خونه یکم به مامانم کمک کنه،ظهر من رسیدم خونه ولی برادرم تا عصر کار بود،رسیدم خونه زن بردارم…
این داستان تقدیم به شما سلام فاطمه هستم 24 سالمه و اصفهان زندگی میکنم ، قدم معمولیه (170) و سینه هام (70) ، وزنم 56 پوستم سفیده و موهام قهوه ای (خرمایی) از نظر زیبایی واقعا خوشکلم و هیکلم متناسبه ! اول یکم از خودم بگم بیشتر با زندگی من اشنا بشید : قبل ازدواج…
این داستان تقدیم به شما دوست دخترم تازه وارد پیش دانشگاهی شده بود و از سکس میترسید،آوردمش خونه بعد کلی مخ زنی،باهاش حرف زدم گفتم از چی میترسی، آخه مگه ما هم دیگه را دوست نداریم،گفت چرا ولی سکس نه،گفتم آخه دلیلش چیه؟گفت نمیییییییکنم!گفتم خوب یعنی دوستم نداری ؟گفت:ولی تا وقتی که این حرفها نباشه!،گفتم…
این داستان تقدیم به شما من کیوان هستم و الان 17 سالمه و یه مامان 38 ساله دارم . خوش هیکل سبزه موهای مشکی بلند چشمای درشت مثل این نقاشیای مینیاتور که تو کتاب حافظ هستش…. *** یه روز بعد ازهنرستان اومدم خونه کسی خونه نبود به غیر از مامان و فردا هم روز تولدم بود…
این داستان تقدیم به شما سلام عرض ادب و احترام داستانی ک میخوام براتون شرح بدم یکی از لذت بخش ترین خاطره های زندگیمه من کامران هستم 27 ساله از تهران کار من ماساژه تو استخری مشغول ب کار هستم ینی ی جورایی شغل دومم محسوب میشه صبح تا بعدازظهرمغازم غروب هم تا نیمه های…
این داستان تقدیم به شما خواهرم ازدواج کرد و خیلی زود بخاطر اعتیاد شوهرش به شیشه طلاق گرفت و اومد دوباره خونه… بعد یه مدت از جدایی ابجی آیدا،نتایج کنکور و بعدشم جایی که قبول شده بودیم اومد.هر دومون تو یه شهر توی ۳۰۰ کیلومتری خونمون،من کارشناسی صنایع غیرانتفاعی و خواهرم هم ارشد آزاد.…
این داستان تقدیم به شما سلام من فرزانه هستم. 39 سالمه و دوتا پسر17 و 10ساله دارم.خودم هم شاغل هستم.این داستانی که براتون تعریف میکنم برمیگرده به چندماه پیش.در ضمن من ادم مذهبی و چادری هستم ولی روابط عمومی خوبی دارم و به اصطلاح خشک مقدس نیستم.پسر بزرگ من که سال دوم بودش توی مدرسه…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان عزیز. نیما هستم 26 سالمه مهندسی برق خوندم و کارم در زمینه شبکه های کامپیوتریه . داستان ماله دوران دانشجوییمه سال سوم بودم اگر اشتباه نکنم ، من یه عمو دارم که مدرسه غیر انتفاعی داره و اون سال تازه دبستان ها باید هوشمند میشدن و مجهز به…
این داستان تقدیم به شما یه دختر جوان و خوش اندام و زیبا فروشنده فروشگاهم بود. چند وقتی بود متوجه کم آمدن حساب هام شدم،دوربین را چک کردم دیدم،کار خودشه… فیلمشو ریختم تو موبایل و بهش گفتم در فروشگاهو ببند،می خوایم بریم از انبار جنس بیاریم… بردمش تو انبار و فیلم را نشونش دادم،گفتم چرا دزدی میکنی…
این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان جقی . سال هفتاد شش بود که ما از خونه سازمانی ارتش به خاطر بازنشستگی بابام و خونه نداشتن اومدیم خونه بابابزرگ من تو خونه سازمانی که بودم با اینکه شونزده سال داشتم تقریبا از همه بزرگتر بودم با چنتا از بچه ها ولی همه سنا…
این داستان تقدیم به شما سلام، من مانی 19 سالمه، توی یه آپارتمانه چند واحدی با خانوادم زندگی میکنم. توی یکی از واحدها یه خانواده ی 5 نفره زندگی میکنن که بچه ی ارشدشون یه دختر خوشگل و جوونه که فکر کنم 20 سالی داشته باشه. اسمش عسله و همیشه با داداشش که 9 سالشه…