برچسب: داستانهای سکسی جدید


  • این داستان تقدیم به شما   زمستون بود و تو تاکسی از دانشگاه برمیگشتم که گوشیم زنگ خورد یه دختر با صدای نازک و دوست داشتنی که میخواست چند تا نرم افزار حسابداری بهش یاد بدم آخه تدریس خصوصی هم میکردم قرار شد بیاد یه آموزشگاه تا دربارش صحبت کنیم…   کلاسا که شروع شد…

  • این داستان تقدیم به شما داستان از اونجا شرو شد ک قبل عید 97 واسه ترخیص رفتم بندر عباس تنهایی با ماشین شخصی برگشتنی از مسیر شیراز اومدم نرسیده به شیراز شهر سروستان ی پارکی بود همه مسافرا چادر زده بودن منم گفتم چادر دارم هواهم خوبه میخابم چادرو برپا کردم و هوس قلیون کردم…

  • این داستان تقدیم به شما   سلام. من کارمند هستم و چهل و هشت سالمه ، اسمم علی قد بلند و چهارشونه اما چهره ای تقریبا زشت با پوستی تیره . دو پسر و یک همسر دارم. مدت دوساله که با همسرم رابطه ای ندارم چون خودش اینطوری خواسته. بدلیل افتادگی رحم و ….هر روز…

  • این داستان تقدیم به شما   سلام… من فرنازم و 22 سالمه و این داستان واس پارساله… منو کتی از سال سوم راهنمایی باهم همکلاسی بودیم و ازهمون روزای اول ک شناختمش باهاش دوست شدم چون کلا باهمه بچه ها فرق میکرد… همه از دوستی ما خنده اشون میگرفت چون دوتا دختر با روحیه مخالف…

  • این داستان تقدیم به شما   سلام ب همه اسمم ویدا ۱۶ سالمه و لزبین هستم پارسال ی همکلاسی داشتم ب اسم تینا که با هم خیلیم خوب بودیم ماجرا از جایی شروع شد ک اولین بار تو چت از من پرسید ویدا تاحالا لب دادی؟ منم یذره تعجب کردم از سوالش اخه تاحالا از…

  • این داستان تقدیم به شما   صبح شده بود و من بعد از یه خواب خوب بیدارشده بودم ….شوهرم که سه ساله از ازدواجم باهاش میگذره …هنوز منو دوست داره و بیشتر بهم میرسه … دیشب بر خلاف قرارمون باهام کاری نداشت …می گفت خسته ام و بزار برای فردا شب …خب منم زیاد بهش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من علیرضا هستم۳۲ سالمه از تهران داستانی که میخام براتون بگم مربوط میشه به یکسال پیش در حال پرسه زدن تو اینستا بودم که با یه زن بیوه ۲۸ ساله به اسم بیتا آشنا شدم بعد کمی کامنت بازی و حال و احوال بپرسی گفتم عکستو برام بفرست…

  • این داستان تقدیم به شما هیجده سالم بود تازه از طریق ی رفیق همه فن حرف با جایی آشنا شده بودم که برام خیلی رویایی بود. اولا حس میکردم با کله تو ظرف عسل افتادم اما بعد چیزایی دیدم که فهمیدم خیلی چیزا فقط رویاش قشنگن… *** من حسام هستم قدم تقریبا متوسطه بدنم اون موقع خیلی…

  • این داستان تقدیم به شما   روز یکشنبه بود و مادرم گفت برو از خاله میترا پارچه هایی را که سفارش دادم بگیر بیار خاله میترا زن خوشگل وخوش هیکل در حد مانکن های توپ بود منم از خدام بود چون خیلی جذاب بود.کلید خونشو هم داشتم بهم گفته بود هروقت خونه نبودم با کلید…

  • این داستان تقدیم به شما این ماجرا برمیگرده به پارسال همین موقع که همسرم باردار بود و با وجود اینکه همیشه سعی میکردم توی کارای خونه بهش کمک کنم ولی خب بازم یه سری کاستی ها بود. بنابراین به ناچار مادر خانومم به همراه فرزانه میومدن و کمک میکردن و خونه رو مرتب نگه میداشتن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان خوب ..   من رضا هستم ۲۰ ساله از یکی از شهر های شمال.قدم ۱۹۰ هیکلم هم صدقه سری فوتبالی که میرفتم خوبه.۱۵ سالم بود که زدم تو کار دختر بازی.اولین تجربم با یه دختری بود به اسم ملیکا.دوسش داشتم هیچ جوره واسش کم نذاشتم.درب و داغون…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. اسمم سینا هست و اسم دخترونم سحر. اندامم خیلی دخترونس مخصوصت باسنم سفید و گرد… *** 3 ساله که ازدواج کردم و بعد از 2 سال زنم فهمید که حالت های دخترونه دارم چند باری لباس زیرش رو می پوشیدم و حسابی سینمو می خورد ولی کم کم گفت…