برچسب: داستانهای سکسی جدید


  • این داستان تقدیم به شما منو زنم رفتیم که زنم آمپولشو بزنه مطب  خلوت بود زن منم رو تخت خوابید از اونجا که خیلی حشریه شلوارشو تا زانو کشید پایین یارو هم تا اومد کون زنمو دید جم کرد زن منم از بس از کون داده سوراخش همیشه بازه بعد زنم خودش چاک کون گشادشو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من امیر هستم این داستان برمیگردد به سه سال قبل موقعی که 17 سالم بیشتر نبود قدم متوسط چشمام مشکی پوستم سبزه و 55 کیلو وزنم بخاطره ورزش (از 8 سالگی رزمی کار کردم ) اندام خوبی دارم. داستانم با فطمه دختر عمم ک دوسال از من کوچکتره. ی…

  • این داستان تقدیم به شما از صبح زده بودم بیرون زیدم گیر داده بود برم پیشش اصلا حال نداشتم خداییش ولی میدونستم نرم میخواد قهر کنه ولی چاره ای نبود حتی پول زیادیم نداشتم مجبور بودم برم تا خونشون و ی گلی براش بخرم پولم در همین حد بود گفتم ولش کن میرم ولی عوضش…

  • این داستان تقدیم به شما 2 فروردین ساعت 4 صبح یه مریض روانی زنگ زد خونه، تا گوشی رو برداشتم شروع کرد قربون صدقه کس و کونم رفتن!!! از ترس اینکه شوهرم تو اون سکوت صداشو بشنوه سریع قطع کردم اما غافل از اینکه شنیده بود ولی چیزی نگفته بود، فرداش که از سرکار اومد…

  • این داستان تقدیم به شما من اسمم سياوشه(مستعار) ٢٢ سالمه تهرانم و گى هستم پوزم معمولا سافت تاپه اما تو بعضى شرايط بات هم ميشم و عاشق گى با مرداى سن بالام خاطره اولين سكس من با اين مورد برميگرده به دو سال پيش اول از خودم بگم كه قدم ١٧٨ و وزنم ٦٠ لاغرم…

  • این داستان تقدیم به شما محمود از دوستای قدیمی منه که به نظر من یکی از پولدارترین آدمای ایرانه و آدم خیلی هوسبازی هم هست. از کارهاش بگذریم ولی باید در رابطه با خونهء ویلاییش توضیحی بدم تا مطلب دستگیرتون بشه. تو این ویلا که تو یکی از دورافتاده ترین محله های شمال ساخته شده…

  • این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت دوستان و اعضای محترم سایت من افشین و همسرم نفیسه (مستعار) یک زوج خوشبخت و عاشق از تهران هستیم و توی زمانی که روابط فانتزی رو شروع کردیم زندگی مون عاشقانه تر و روابط بین خودمون پر هیجان و لذت بخش تر از قبل شده. من مدتی…

  • این داستان تقدیم به شما من فقط ۸ سالم بود… نزدیک عروسی داییم بود همه برای خرید جمع شده بودیم خونه خالم .از صبح همه رفتن خرید فقط من و پدربزرگم و پسرخالم خونه موندیم پسرخالم مازیار ۲۳ سالش بود من برای بازی رفتم تو اتاقش همیشه اون برام از کامپیوتر بازی میاورد اون روزم…

  • این داستان تقدیم به شما مادرزنم ، کاملا من رو نوکر و غلام خودش کرده بود! بعد از ازدواج تا خونه ایی مناسب پیدا کنیم یکی دوماهی طول کشید که این مدت ماهم عقد بودیم و داشتیم مقدمات مراسم و …رو اماده میکردیم ، وتا خونه پیداکنم دوماه قبل از جشن عروسیمون خونه پدرخانمم اینها…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من ی پسر ۱۸ ساله از ی شهر کوچیکم و عاشق رابطه با همجنس خودمم ی سال بود که عاشق ی پسر شده بودم اون تو تو شهر ما زبان زد خاص و عام بود از خودم بگم من ۱۸۹ قدمه و ۷۰ وزنم و به طور حرفه ای…

  • این داستان تقدیم به شما توی تاکسی درب و داغونی نشسته بودم و صدای خوش بنان و بوی موندگی سیگار و غذا نخوردن ۲۴ساعته چشمام رو خمار کرده بود! یادش به خیر همیشه می‌گفت “نگار تو تو خمارترین حالت ممکن تازه چشمات شبیه آدمهای عادی میشه!!! ” و من عجیب لذت می‌بردم از این تعریفش.…

  • این داستان تقدیم به شما کلید نداشت … درو می کوبید. بیدار شدم . درو میزد و آروم اسمم رو صدا میکرد. صدای غژ در و سلام گفتن پر خط و خش من که تازه بیدار شده بودم. نگاهش کردم . لبخند مصنوعی مغرورش رو تحویلم داد و در اومد که: – خواب بودی؟ موهاشو…