این داستان تقدیم به شما سلام.علی هستم و۲۲سالمه .یک پسر تقریبا مذهبی ولی بینهایت حشری .کلا اهل دختر بازی نبودم یعنی وقتشو نداشتم . پارسال بود که یه روز تعطیل داشتم توی فضای مجازی چرخ میزدم توی یک گروه کاملا مذهبی بحث میکردیم یکی از اعضا خیلی پخته حرف میزد کنج کاو شدم ببینم کیه…
این داستان تقدیم به شما داشتم فیلم نگاه می کردم یه فیلم کمدی که مهران مدیری بازیگر و کارگردانش بود البته کمدی که چه عرض کنم این گاو کارش دلقک بازی و لوده گری ه ولی خوب به کس شعراشو و قیافه ی ورم کردش میخندم بگذریم اصلا متوجه نبودم که گوشیم کنار کاناپه روی…
این داستان تقدیم به شما قسمت قبل روزی که رو دست خوردم ظهر بعد از نهار عاطفه و ندا گفتن باید برن خونه ولی برای شب دوباره میان اونجا خیلی بهشون خوش گذشته بود مهدیه هم به من گفت داداش بیا بریم عاطفه و ندا را برسونیم و بعدش بریم یه سر تا خونه من…
این داستان تقدیم به شما یه روز که داشتم از دانشگاه برمیگشتم سوار مترو شدم. مترو خلوت بود بود نسبتا. یه پسره ی 23-24 ساله ای با اینکه یکی دوتا جا بود سرپا ایستاده بود و تکیه داده بود به در اونطرف واگن. چارشونه بود، یه ریزه شکم داشت، لباس و شلوار ورزشی تنش بود،…
این داستان تقدیم به شما سلام داستان قبلی که براتون تعریف کردم از اشناییم با یک مرد تو سینما بود . حال کردن با پیرمرد حشری تو سینما . بعد از تقریبا یک ماهی که از اتفاق توی سینما گذشت. من همش به اون اتفاق فکر میکردم . وبه یادش جق میزدم . تا به…
این داستان تقدیم به شما سلام من سامی هستم.داستاني كه ميخوام بگم مربوط به رابطه من با خواهرم سالینا ميشه. من ١٨ سالمه و خواهرم هم ١٨سالشه و من و اون دو قلو هستيم من خودم آنچنان قيافه اي ندارم ولي خواهرم هرچي از خوشگليش بگم كم گفتم سفيد قدش حدود ١/٧ كونش نسبت به…
این داستان تقدیم به شما سلام من علی هستم ۳۰ سالمه .میخوام خاطره سکس با دختر افغان رو بنویسم. یه روز که حوصلم سر رفته بود و خونه تنها بودم رفتم بیرون با ماشین دور بزنم یه دختر افغانی که بعد فهمیدم ۲۲ سالشه رو سوار کردم بعنوان مسافر . تو راه باهم صحبت کردیم…
این داستان تقدیم به شما خدا بگم چیکارت کنه آرش که من و مجبور کردی داستانم و بنویسم(ارش خواهر زاده شوهرمه) یه دختر خونگی بودم که با داییت ازدواج کردم تو همون نامزدی سکس های زیادی باهم داشتیم داییت عاشق اینه که همه جای من بخوره و بماله تو همه سکس هامون کس وکونم ۱۵…
این داستان تقدیم به شما من كيوان هستم ٢٢ سالمه از انزلي مادرم مهتاب هم ٤١ سالشه همونطور كه از اختلاف سنيمون هم متوجه ميشيد مامانم تو سن پايين ازدواج كرد و من رو به دنيا آورد و الان نزديك ١٠ ساله كه از پدرم جدا شده و پدرم با اون يكي زنش تهران زندگي…
این داستان تقدیم به شما سلام ماجرای من از وقتی شروع شد که سعید دوست دوران خدمتم که اصفهانی بود میخواست بیاد خونه ما مشهد …سعید دوست دوران سربازیم بود ( نیرو انتظامی ) و با هم تو زاهدان خدمت میکردیم سال 74 .من چون دانشگاه رفته بودم گروهبان یک بودم .. و محمد سرباز…
این داستان تقدیم به شما من و مینا و منصوره قسمت قبل سر راه رفتم ندا و عاطفه را سوار کردیم و رفتیم خونه پیش مینا و منصوره وقتی رسیدیم خونه مهدیه به من اشاره کرد که برم قطره را اماده کنم ، منم رفتم و با آبمیوه ها برگشتم ، ابمیوه خودم و مهدیه رو…
این داستان تقدیم به شما روی تخت دراز کشیده بودم و ساعدم رو چشمام بود یهو دست گرمی رو حس کردم ک رو سینه و شکمم کشیده میشه و صدای خنده ی با ناز و عشوه ی بهار دستمو برداشتم و نگاش کردم یه تاپ مشکی یقه باز و کوتاه که شکم صاف و جذابشو…