برچسب: داستانهای سکسی جدید


  • این داستان تقدیم به شما سلام. خداییش من اهل این داستانا نیستم و بیشتر سراغ درس و زندگیمم.اما خوب یه سری اتفاقاتی می افته که میشه دیگه. اینم بگم خداییش من اهله جقم نه دوس دختر و این حرفا.با سایت شهوتناک اشنام چون هم میخوام بدونم ذهن جوونا داره کجا میره که متاسفانه فهمیدم.خفن میخوان سوقمون…

  • این داستان تقدیم به شما خدا آدم را آفريد و از روح خود در او دميد. سپس به همه فرشتگان فرمان داد كه به آدم، اين اشرف مخلوقات سجده كنند. همه سجده كردند به غير از شيطان كه تكبر ورزيد و سجده نكرد و خدا او را كه طغيان و سركشي كرده بود از درگاه…

  • این داستان تقدیم به شما اسم من میلاده .21 سالمه قدم 173و وزنم 69 کیلو. اهل تهرانم. من زیاد تو اینترنت میرم یعنی بگم معتاد اینترنتم . یه روز تو اینترنت با زنی اشنا شدم که میگفت مجرده و 35 سالشه و تنها زندگی میکنه واهله تهرانه. من شک داشتم که راست میگه یا نه.…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من غزلم،یه دختر با چشمهای مشکی و موهای قهوه ای فرفری،زندگی من مثل موهام پر پیچ و تابه از وقتی که یادم میاد تنها بودم،مادرم بعد از من یه بچه سقط کرد و دیگه بچه دار نشد. بچه که بودم با بچه های همسایه که همه پسر بودن بازی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان؛من شاهینم ،۱۷سالمه با قد۱۷۵یکم اضافه وزنو یکم جوش رویه صورتم، و تویه یه استانی زندگی میکنم!داستان من درباره عمه منه که من عاشقشم یه زن ۳۲ساله(الان) با قد تقریبا ۱:۶۵،که همیشه موهاشو رنگ بلوند میذاره ،با سینه های فکر کنم ۷۵،بدن سفیدوبی مو،نه چاق نه خیلی لاغر،البته بدون…

  • این داستان تقدیم به شما سلام .   سال هستاد و دو بود هفتم یا هشتم عید بود که من و پسر عموم علی با دوستمون که رفیق پسر عموم بود الکی به سرمون زد بربم مشهد زیارت و جو گیر شدیم البته من با پسر عموم قبلن سکس داشتیم ولی با امیر نه اون…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستای گل ميخوام بهترين خاطره سكسمو براتون بگم ٢٦ سالمه از ٢٠ سالگي سكس داشتم زياد سكس داشتم با ادماي مختلف بيشتر هم سن و سالاي خودم بودن و دوست پسرام ولي يكبار به طور اتفاقي توي يه بانك با يه اقا آشنا شدم حدود ٤٠ ساله كچل متأهل…

  • این داستان تقدیم به شما امیر هستم  از کرمان. داستان من مربوط میشه به سکس من با دوستم امین… *** یه روز بعد از کلاس زبان به مادرم گفتم که با امین پیاده میایم خونه. شب بود حدود ساعت نه.رفتیم تا رسیدیم به یه کوچه بن بست که تهش یه نیمکت بود.روی نیمکت نشستیم.یه لحظه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان عزیز. درسته که آدم تا نخواد کونی نمیشه ولی باید تو محله های فقیر نشین بی فرهنگ زندگی کرده باشی تا بفهمی چی میگم … *** فرزادم یه داداش به اسم فرهاد دارم توی محله پایین یکی از شهرهای ایران زندگی میکنیم فرهاد سه سال ازم بزرگتره متاسفانه…

  • این داستان تقدیم به شما دوستان این داستان واقعیه ولی اگه در نوشته ام مشکلی بود ببخشید… *** سال هشتاد من ازدواج کردم خانم سه تا خواهر داشت که یکی شون که کوچکتر از زن خودم بود خیلی خوشکل و خوش تیپ بود به قول همه فامیل دختر خوشگلشون بود. خلاصه حدود سه سال از…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. من مهندس موادم و تو یه شرکت خصوصی کار میکنم . ساعت کاریم بازه . یعنی اگه مسئولیتم رو انجام بدم کسی باهام کاری نداره که کی هستم و کی نیستم. *** از روز اول عروسیمون یادم میاد که سر هر قضیه ای خانومم دوست داشت برعکس من…

  • این داستان تقدیم به شما بچه تر که بودیم تابستونا صفای بیشتری داشت , ذره ذره ش خاطره میشد و میموند اما حالا بزرگتر که شدیم ( همین الان بگم من یکی که عقلم هنوزم بچه مونده ) زمان بدتر داره میگذره … *** سرتونو درد نیارم یه بعد از ظهر قشنگ تابستونی بود و…