برچسب: داستانهای سکسی جدید


  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه. یه داستان دارم که دوست داشتم براتون تعریف کنم… *** چن سال پیش بود این ماجرا من چنتا عمو داشتم که همگی شر و خلافکار یکی از عموهام زندان بود و زن عموی بیچارم تنها شده بود و این زن عموم دختر خاله خودم هم بود یه عموی…

  • این داستان تقدیم به شما با عرض سلام خدمت تمامی دوستان اسم من سعید هستش 21 ساله از مشهد قضیه ای که میخوام براتون تعریف کنم بر میگرده به حدود 2 ماه پیش که من تازه سربازیم تموم شده بود… *** خب بریم سر اصل مطلب من بک دختر عمه بسیار جذاب و خوش هیکل…

  • این داستان تقدیم به شما سلام بچه ها من عسلم .چند روزیه داستان هایی که نوشتین رو میخونم،میخوام خاطره خودمو امروز براتون بگم… *** من 22 سالمه،جزئیات رو نمیگم ولی یه قیافه ی دخترونه که کمتر از سنم نشون میده و یه بدن ظریف دارم. از وقتی که دانشجو شدم تو دانشگاه خیلیا بهم نظر…

  • این داستان تقدیم به شما دستم تو دست یاره! قلبم چه بیقراره! با موزیک میرقصم و دستمو تو فضا حرکت میدم!چشمم به بهترین مرد اینجا که میفته بی اختیار چشمامو ریز میکنم. پسره گاز فندکش تموم شده میخواد زیر سیگارش کبریت بکشه.میرم نزدیکش. آقا کبریت نزن،وگرنه همه امون میریم هوا!! میخنده و بلندش میکنم که…

  • این داستان تقدیم به شما تلفنم زنگ خورد… :تواينجاييو به من نميگي؟چرا نگفتي اومدي تهران؟نميخواستم خبردار بشه،ولي فهميده بود، :١ ساعت ديگه دم خونتونم،ساختمون ٣٠ بودين درسته؟ :نه اونجا نيسم :كجايي؟ : :اذيت نكن بگو :پشت تيراژه،خونه ي ك رو بلدي كه؟ يه ساعت بعد اونجا بود..   خانوم س اومد،مث هميشه ،قد بلند،بدن تو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان داستانی که میخوام بگم همین دوروز پیش اتفاق افتاد ومیخوام ماجرای اولین سکسم رو بگم … *** میدونم هستند افرادی که بخوان نظرات بدی رو بگن که برالم اهمیت نداره و فقط تجربه و احساسی که به این رابطه دارم رو عنوان میکنم شاید کسی درک کنه .من…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.   من اصغر کس کنم الان 28 سالمه. سال 81 بود سرباز بودم با دوستم رفته بودیم پارک ابشار که دوست دخترشو ببینه وسایل قلیونم برده بودیم که از من خواست قیلیونو ببرم اب توش کنم خودم زیاد اهل قلیون نیستم یکی دو پک. خلاصه رفتم برگشتنی زنی رو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان.من احسانم.داستانی که میخوام واستون تعریف کنم مربوط میشه با زمانی که 16 سالم بود.ما محله های پایین شهر تهران زندگی میکنیم و هر سال تو محرم یه روز نذری داریم و علاوه بر شام جلو خونه چایی و شربت و خرما پخش میکنیم… *** محرم اون سال که…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من جواد و تو یکی از محله های حومه شهر تهران زندگی میکنم.همه چی از شیش ماه پیش شرو شد قشنگ تمام جزئیاتش یادمه چون از اون روز لعنتی به بعد تمام زندگی من تغییر کرد.دقیقا دوشنبه شب بود باد سرد پاییزی مثل نیش مار کل پوست نازکمو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من الهامم 21 سالمه داستانم مربوط به ساله اپیش که همیشه مثل یک کوه توی وجودم سنگینی میکنه… *** وقتی تازہ واردنوجوانی شدہ بودم پرازشوروهیجان باپسری به اسم علی اشناشدم کم کم این آشنایی به عشق تبدیل شدعشقی که شعله ش تموم وجودمو سوزوند ونابودم کرد هررابطہ ای…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان.   ما یه خانواده شلوغی داریم ارزوم اين بوده که یه روز خونمون خالی بشه ما سه تا داداشيم من برادر بزرگم سی و سه سالمه داداشام ازمن سه چهار سال کوچيکترن ولی ماشالا قدشون از منم بلندتر شده خونه ما یه بدی که داره اینه که داره…

  • این داستان تقدیم به شما دومین باری بود که مشروب ميخوردم. بار اول ته ليوان بابام يه كم ویسكی مونده بود كه خوردم و از مزه اش حالم بهم خورد ولی اينبار اصلا اذيت نشدم.بگذريم…حدود ساعت ۸ شب بود كه شروع كرديم به خوردن .دو ساعتی گذشت كه ۴ تا قوطی آبجو تموم شده بود…