این داستان تقدیم به شما سلام داستان من از اونجایی شروع شد که زن داداشم وقتی #کلاس #پنجم بودم وارد زندگیمون شد اونها چند سال اول زندگی رو در خونه ما بودند تا رفتن خونه خودشون و من هم که دیگه یه چیزای از شهوت و جنس مخالف در وجودم بیدار شده بود و با…
این داستان تقدیم به شما سلام تصمیم گرفتم برای اولین بار از تجربیات سکسیم بنویسم، و چه تجربه ای بهتر از اولین تجربه ی MFM! من رضا و خانمم ندا ، تو زمان این داستان به ترتیب ۲۵ و ۲۲ سالمون بود و البته اون موقع هنوز ازدواج نکرده بودیم و دوست دختر پسر بودیم.…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من هومنه،الان ۲۵ سالمه و خاطره ای که می خوام بگم مربوط به دوره کودکی و نوجوانیم میشه،ما یه همسایه داشتیم به نام خانم #ساکرحسینی که دوست مامانم بود و زن فوقالعاده هات و لوندی بود این خانم،به قدری این زن خوشگل و خوش خنده و عشوه گر…
این داستان تقدیم به شما ۱۴ سال پیش موقعی که من ۷-۸ سال داشتم شاهد لحظاتی بودم که الان عینا جلوی چشمامه این موضوع شاید برا خیلیا اتفاق افتاده و توکشورمونم کم نیست.. اونموقع ها من زیاد از سکس و شهوت و خیانت و این چیزا سردر نمیاوردم تنها فکر و ذهن ما بازی و…
این داستان تقدیم به شما من وسط بدبختی های زندگیم بودم، تازه از زنم #مرجان جدا شده بودم و حین #طلاق توافق کرده بودم که سه دنگ خونم و حضانت دخترم آوا رو بدم بهش. خودمم با بقیه پول خونم یه اپارتمان نقلی خریده بودم و داشتم اسباب کشی میکردم. کارگرها درب چوبی آپارتمان را…
این داستان تقدیم به شما سلام من سروش 17ساله و مامانم ژاله 40 ساله . من تنها زن دور و ورم مامانم بود و خاله هام ولی بیشتر مامانم پس طبیعی کششم و وابستگیم بهش بیشتره .همیشه قبل از بلوغ و زمان اوایل بلوغ همیشه دنبال موقعیت بودم برا دید زدن پاها و ساق و…
این داستان تقدیم به شما من اسمم بهروزه و 32 سالمه از کرمان. قد و #هیکل و قیافه ام همش معمولیه و اصلا خاص نیستم. یه رفیق دارم که بهترین رفیقمه و از بچگی بهترین رفیق های هم بودیم و همیشه پشت هم بودیم. تقریبا 2 سال پیش یه روز عصر بود که حمید زنگ…
این داستان تقدیم به شما من و #سیمین دختر داییم ازبچگی باهم بزرگ شدیم. ورازدار همیم از وقتی سیزده 14 ساله شدیم سیمین همش دنبال دوس پسر بازی بود و با خیلی از پسرها و مردها رو هم ریخته بود پیش من تعریف می کرد که چطوری اونا رو تیغ میزنه و ازشون پول و…
این داستان تقدیم به شما سال ۹۴ بود اونموقع ۲۱ سالم بود تو کار خرید و فروش ماشین رفته بودم و خوب پول در میاوردم تو یکی ازین سایتای همسریابی ثبت نام کرده بودم و خودمو ۳۰ ساله جا میزدم مخ این طفلکا رو میزدم با قول ازدواج یه دل سیر میکردمو ول میکردم به…
این داستان تقدیم به شما چند ضربه به در خورد و منشی و پشت سر او مهرداد وارد شد. اع آقای معرفت شما باید فعلا صبر کنید مشکلی نیست خانم رضایی ایشون میتونن داخل وایسن رضایی چشمی گفت و پرونده ها رو روی میز وسط اتاق قرار داد و مهرداد هم روی کاناپه توی اتاق…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من احسانم ۳۵ ساله و مجرد داستان واسه اوایل سال ۹۸ هست یه مدت بود بیکار بودم یه #پژو داشتم اما از مسافر کشی متنفر بودم تو پمپ بنزین یه بنده خدایی اومد گفت میخوای در آمد خوب داشته باشی یه شغل راحت و خوب منم گفتم آره…
این داستان تقدیم به شما گرگِ پفیوزی در ایّامِ قدیم بود در اطرافِ یک جنگل مُقیم هیچکس آسایش از دستش نداشت بس که کونِ ماده و نَر میگذاشت! تویِ هر سوراخ سیخی کرده بود حُفرهداران را به تنگ آورده بود! شِکوِه میکردند از این گرگِ پیر جانورها گاهگاهی پیشِ شیر شیر دائم شِکوِهها را میشنود…