این داستان تقدیم به شما من زیاد تو سایتهای سکسی می چرخم زن خیلی خوشگلی دارم تو فامیلها یک عمویی دارم خیلی خوش تیپه تا میاد خونه ما خانمم معصوم حال به حالی می شه خیلی هم شوخی لفظی می کنند دیروز عمو زنگ زد خونه اید معصوم گفت اره بیا عموجون گفت تا 9…
این داستان تقدیم به شما سلام امید هستم 33 ساله از اهواز 6 برادر یک خواهریم از دو مادر من پنجمین پسرم بعد از من یک برادر و اخری خواهرمونه سه برادر بزرگتر و خواهرم ازدواج کرده بودند برادر بزرگتر از خودم که اسمش هوشنگ است منو بهرام مجرد بودیم بابام یک روزی اومد و…
این داستان تقدیم به شما سلام من امیر هستم و میخوام داستان گاییدن زن داییم رو براتون تعریف کنم زن داییم اسمش روژین هست و اسم خواهرشم هست رزیتا روژین یه کون قلبمه و ممه های 85 داره من خیلی تو کف زن داییم بودم تا وقتی که یه شب رفتم خونشون و شوهرش نبود…
این داستان تقدیم به شما سلام محمد پارسا هستم 17 سالمه از تبریز تو یکی از شهرستانهای کوچک زندگی می کنیم 15 ساله بودم پسر عمویم خونه ای نیمه تمام در جای خلوت ساخته هنوز کسی توش زندگی نمی کرد من از خودم بگم پسری زیبا با موهای طلایی بدن سفید بدون مو باسن بزرگ…
این داستان تقدیم به شما در مقدمه لازم است بنویسم که من الان 29 سالمه تیپ و هیکلم خوبه قبل از ازدواجم رابطه با چند دختر و زن داشتم چیزی که لازم است بگم این است که تو سکسهای قبل از ازدواجم با معشوقه هایم درد دل می کردم به این نتیجه رسیدم که همانقدر…
این داستان تقدیم به شما سربازی چهار نفر بودیم در تبریز با هم اشنا شدیم و دوسال سربازی را با هم در یک پادگان سپاه گذراندیم. هر چهار نفر خوش تیپ ترین و باسوادترین های پادگان بودیم هر سه ورزشکار و هر چهار نفر سبزه که نادر بخاطر شرایط اقلیمی جقرافیایی مناطق استوایی گونه ی…
این داستان تقدیم به شما چندین سال پیش دوست اتفاقیم تو یک سکس چهارتایی منو دوستم با دو زن 20 و 23 ساله که دختر خاله بودند داشتیم دیدم میدونم چه صحنه ای بوده تا رد می کرد تو کص دختره بام کص زنه قد تخم مرغ باد می کرد وقتی می کشید بیرون کصشو…
این داستان تقدیم به شما یه داستان تو بچگی تقریبا ده سالم بود اتفاق افتاد میخوام براتون تعریف کنم، قدیم چون خونم اتاق نداشت بابا و مامانم تو حال کنار هم میخوابیدن بنده خدا ها هم هر موقع سکس میکردن فکر میکردن ما خوابیم و متوجه نمیشیم ولی منو خواهرم میدیدیم مامانم همیشه برای خرید…
این داستان تقدیم به شما ادامه داستان دهه ی شصت… چند روز بعد اون ماجرا حسابی حالم ازخودم بهم میخورد ولی مژگان عادی بود تازه از رفتارم تعجب میکرد توعالم بچگیش منو خیلی دوست داشت دلم میخواست خودمو بکشم عذاب وجدان دیوانه کننده ی داشتم چند باری خواهرم پیشنهاد دا باهم بازی کنیم رد…
این داستان تقدیم به شما سلام. امیدوارم از خاطرهای که براتون تعریف میکنم زیاد دلخور نشید. این خاطرهی یک رابطه سکسیه که پایان غمانگیزی داره. همین الان که دارم تایپش میکنم هم دستام میلرزه. خب بهتره شروع کنم. اسم منو لازم نیس بدونین ولی یکم از ظاهرم براتون میگم. ۳۲ سالمه و ساکن آمریکام هرچند…
این داستان تقدیم به شما اسمم آرین است 21 ساله تهران برادرم آرش 30 ساله و خواهرم آرزو 37 ساله که ارزو تو 17 سالگی ازدواج کرده رامسر زندگی می کنند آرش نزدیک دوساله با دختری که همسن من بود بنام پردیس ازدواج کرده که از اول زندگیشون هر از گاه دعوا داشتند و چندین…
این داستان تقدیم به شما یه دوست دارم که از خودم بزرگ تره و سوپر مارکت داره رفتم مغازش باهم تعریف میکردیم گفت ظهر بیا بریم باغ نهار بخوریم و مشروب من هم از خدام بود قبول کردم وقتی رفتم باغ در باز گذاشته بود رفتم تو گفت در وبسایت گفتم اره نشستیم کناره هم…