این داستان تقدیم به شما سلام.امیر هستم این قضیه تقریبا ۶ سال پیش اتفاق افتاده… من با مامانم ۱۸سال اختلاف سنی دارم و این اتفاق تو ۱۶سالگی اتفاق افتاد که بابا مامانم به خاطر اعتیاد بابام همیشه با هم اختلاف شدید داشتن به طوری که بابام شاید هفته ای دو روز اونم ۲شب به…
این داستان تقدیم به شما من و سارا 10 سال بود که ازدواج کرده بودیم . او حالا یک زن جذاب 32 ساله و من هم 38 ساله شده بودم . ما با عشق ازدواج کرده بودیم . قبل از ازدواج سکس داشتیم و تو مراسم خواستگاری مرتب به هم چشمک میزدم و مسخره بازی…
این داستان تقدیم به شما من و خونوادم تو ی روستا بودیم پدرم شهرکارمیکرد گاهی مادرم خیلی ناله میکرد من ۱۶سالم بودخواهرم ۱۵ سالش . شب شد مردی اومدکه قبلا دیدمش وگفت که ا طرف بابات پول آوردم مامانم خیلی باهاش راحت بود ولی فکرش نمیکردم. گفت روستامون شب مشکله برم مامانم هی میگفت مگرشما…
این داستان تقدیم به شما با درود خدمت عزیزان … ما خونمون تو شماله ، یه خونه باغ که یه واحد کوچیک طبقه دوممون داریم. حدود سال 1396 یه مستأجری برامون اومد که یه زن بیوه بود و 34 سالش بود و اون موقع من 29 سالم بود، من قد 175 و وزن 60…
این داستان تقدیم به شما سلام. من شکوفه هستم ۳۵ سالمه متاهلم. بخوام از خودم بگم قدم ۱۶۰ وزنم ۶۰ سینه هام ۷۵ بدن تو پر و سفیدی دارم با شوهرم ۱۰ ساله ازدواج کردم وضعمون زیاد خوب نیس خیلی بدم نیس چند ساله از پرستاری کودک یا مستخدمی میکردم نه این که برم نظافت…
این داستان تقدیم به شما اسمم پیمانه و ۲۱ سال دارم و خوهرم زینب ۱۸ سال مادرم وقتی زینب ۱۳ سالش بود طلاق گرفت و بابامونم یه ادم قمار باز هستش و شاید در طول هفته یکی دو بار بیاد خونه و مادرم به خاطر همین بابامو ول کرد و رفت پی زندگیش .بابام از…
این داستان تقدیم به شما سلام من رها هستم ۱۸ سالمه زمستون بود تولد دوستم خونشون با چند تا از بچه ها رفتیم و وقتی رسیدیم دیدیم باباش هم خونس برای اینکه ما راحت باشیم رفته تو اتاق تولد گرفتیم و حال کردیم کلی تا اینکه بچه ها گفتن بریم پارک اما من مامانم گفته…
این داستان تقدیم به شما میخوام از ماجرا سکس بعدیم بگم . داستان قبلیم به اسم ( کرم از خودمه ) هست الان ۳ ماه از تولدم میگذره و از وقتی تو تولد دوستم کوس دادم دیگه اصلا نمیتونم تحمل کنم کصم خالی باشه از اون موقع تا الان تحمل کردم چون نمیخواستم خیلی گشاد…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم ابیه چند ساعت برای زنم رفتم لباس بخرم خانمم حمام بود خونه برادرش بودیم گفت بدنم همسایز الهام دختر داداشمه با اون برین سلیقشم خوبه! الهام هم سایز عمشه فقط یه کمی باسنش بزرگتر از عمشه این دو تو طایفه زنم خوش استایل ترینن شوهر الهام مریضه مدتی…
این داستان تقدیم به شما دوستان این داستان مال چندین سال پیشه اتفاق افتاده الان که ۳۲ سالم هست نوشتم. تا دیپلم گرفتم رفتم سربازی خدمتمو تو سپاه گذراندم محل خدمتم افتاد گیلان ابتدا لاهیجان بودم بعد از سه ماه اومدم رشت شدم سرباز قسمت تاسیسات کار فنی بلد بودم از جمله جوشکاری و…
این داستان تقدیم به شما عید ۴۰۳ *** بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم با همه بچه هاش احوالپرسی کردم گفت خونه ام جایی نمیرم بیایید دلتنگتونیم شام…
این داستان تقدیم به شما فرشید هستم 25 ساله قدم 185 وزنم 79 تیپم جذاب, ما 6 برادر و یک خواهر در تبریز زندگی میکنیم شش سال پیش داداشبزرگم بر اثر سکته مغزی فوت کرد زنش گوهر که 43 ساله و کارمند آموزش پرورش بود بیوه شد من 17 ساله بودم خونه اونا از خونه…