این داستان تقدیم به شما سلام این خاطره داغ داغه برا همین یه هفته پیشه من نوید هستم ۲۴ سالمه و خاهرم نسیم ۲۲ من از شونزده سالگی کون میدم کلا دوس دارم کون بدم بخاطر کون تخم مرغیم همش میمالوننم البته این کون تخم مرغی ارثی بابام ایناس خواهرم نسیم هم بی بهره نبوده و…
این داستان تقدیم به شما سلام.داستانی که میخوام براتون بنویسم برمیگرده 5 سال پیش ینی سال 90… *** پدرم به دوست داشت به فامیل عباسی.آقای عباسی تو اداره پدرم اینا کار میکرد.کمو بیش هم ارتباط خانوادگی داشتیم ولی با هم زیاد رفتو آمد نمیکردیم.گذشتو گذشت تا اینکه یه روز من اومدم خونه دیدم خانواده…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان ، من آرمانه و الان 21 سالمه و خیلی معمولیم همین ادم معمولی هایی که تو خیابون میبینین خاطره من از اونجایی شروع میشه که دانشگاه یکی از استان های اطراف قبول شدم یه سری از فامیلای پدریم اونجا بودن پس به همین خاطر اولویت دومم…
این داستان تقدیم به شما سلام. یه روز که ازمحل کارم اومدم بیرون دیدم یه خانوم چادری روبروی ساختمان شرکت وایستاده روبروی شرکت ما یه بیمارستانه .یه نگاهی انداختم دیدم اومد سمت من نگو میخواست بره سوپرمارکت برا مامانش که توبیمارستان بود خرید کنه موقعی که برگشت یه جونی بهش گفتمو رفتم تو کتش که…
این داستان تقدیم به شما من فرهادم 25 سالمه. 170 قدمه و 52 وزنم. بدنم سفید و زنونه ست و از زمان مدرسه همه دنبال کونم بودن و منم به چند نفری میدادم. این داستان درباره مجید دوست دوران دبیرستانمه… من و مجید با هم توی یه نیمکت مینشستیم و خیلی زود دوست صمیمی شدیم…
این داستان تقدیم به شما سلام ب دوستان گلم. این داستانی ک میخام براتون بنویسم در مورد اتفاقاته واقعیه ک بین من و آبجیم افتاده و تا جایی ک میتونم سعی میکنم همه اتفاقات رو با جزییات کامل واستون بنویسم… *** من اسمم سعیده بیست و چهار سالمه ی برادر دارم با دوتا خواهر…
این داستان تقدیم به شما سلام. من امین هستم 22 ساله و داستانی که میخوام براتون بنویسم مربوط به 2 سال پیش میشه… *** من از موقعی که بالغ شدم عاشق زنای چادری شدم. تازه اونم نه هر زن چادری ای. بلکه اوناییکه قیافه مذهبی و بدون آرایش و مثبت دارن و البته زیبا هم…
این داستان تقدیم به شما سلام من رضام یه شب اخر شب با کارگرام تو کافم بودم حدود ساعت دو شب بود بچه ها داشتن کاراشونو میکردن و اماده میشدن برای فردا که بیرون کافه یه دختر دیدم که اون طرفا میپلکه یه ده دیقه ای زیر نظرش داشتم یهو رفیقم گفت برو یه تارفی…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان خوبم…. دوس دارم داستانی رو که می نویسم متفاوت تر از بقیه باشه پس یه خورده صبور باشید.از وقتی که ۱۷ سالم بود نسبت به جنس موافق حس سکسی داشتم و با خیلی ها که هم سن و سال من بودن ، حال کرده بودم در…
این داستان تقدیم به شما سلام حامد هستم بیست سالمه. *** ۶ ماه پیش بود که تو اینستاگرام با یه میسترس آشنا شدم به نام شیوا ۲۹ ساله که اهل تهران بود و برده میخواست گفت بچه کجایی گفتم قصرالدشت شیراز و ازم عکس خواست عکسامو براش فرستادم ازم خوشش اومد تنها مشکلمون این بود…
این داستان تقدیم به شما سلام.ببخشید.این نه داستان نه خاطره که ازش خوشحال باشم.یه واقعیت تلخه که خودم باعث شدم…. اسم من فریبا است.۴۴ ساله هستم ولی چون ورزش میکنم و به خودم میرسم خیلی کمتر ازین حرفا بهم میخوره.یه پسر ۱۸ ساله دارم که از ۶ سالگی اش عاشق این بودم که قهرمان کشتی…
این داستان تقدیم به شما سلام من سعیدم ۳۸ متاهل ودوتا بچه دارم،ماجرای من ومهسا دخترباجناغم روبراتون خلاصه شده تعریف میکنم… *** خلاصه من یه باجناق دارم که ۱۵ سال ازمن بزرگتره وحدود پنجاه وخورده تی سنشه،خواهرزنمم پنجاه سالشه ولی خداییش آخرشه،خوشگلیش ،اندامش،قیافش،همه چی تمومه به اسم شیرین خانوم که این شیرین جون (خداییش هلاکشم…