این داستان تقدیم به شما قبلا دوست بوديم.حدود 4 سال. بعد از اين كه زن گرفتم با همه كات كردم. چند مدتي با هيچ كس نبودم.يك روز غروب زنگ زد و گفت بيا ببينمت.ميخواستم نرم اما نميدونم چي شد كه نتونستم نرم.رفتم .توي يك پارك ملاقات كرديم.شوهر كرده بود .خب خوشحال شدم و كلي حرف…
این داستان تقدیم به شما با سلام من آرمین 25 سالمه و یه دوست دارم به اسم احمد که یه دوسالی ازم کوچیکتره و بخاطر شرایط کاریمون باهم صمیمی هستیم… احمد نامزد بود و نزدیکای عرویش که ازم خواست ساقدوشش شم منم چون کس بهتری از من تو فامیلشون نبود قبول کردم و همین شد…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من امیره… *** 15 سالم بود،با دوستام از راه مدرسه میومدم خونه،با یه سری از دوستام تا یه جایی اومدم با اونا خداحافظی کردم و منتظر موندم تا بقیه دوستام که عقب موندن بهم برسن. وایساده بودم که دیدم یه مرده ازم پرسید ساعت چنده؟منم گفتم 6…
این داستان تقدیم به شما سلام. ايني كه ميگم داستان نيست بلکه يه درد دله. .. من سي و هشت سالمه و با زنم تو أمريكا زندگي ميكنيم. زنم تو ايران دوست دخترم بوده و حسابي با هم حال ميكرديم. هيكلش حرف نداره و از من يه شيش سالي كوچيكتره. مشكل ازونجا شروع شد كه…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستان شهوتی . اسمه من امیر متولد 1375ساکن یکی از شهرای استان کرمان اندام انچنانی ندارم ولی نه چاقم نه لاغر بدن روفرمی دارم. *** یه زن عمو دارم یعنی از اون تخمه سگاس که پاچه میگیرن از همون بچگی هم پاچه منو میگرفت مثلا وقتی با…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان این داستانی که میخوام بگم مربوط میشه به 3 سال پیش… *** خوب بزارید کمی از خودم بگم. اسمم امیده و الان که دارم اینو مینویسم 20 سالمه نمیگم هیکله آرنولدی دارمو از این حرفا فقط میگم که بد نیست هیکلم وزنم 65 قد 176 جریان از اون زمانی…
این داستان تقدیم به شما سلام ب همه ی بچه ها. من سهیل هستم 25 ساله ازشهرهای خوزستان و این داستانی ک میخوام واسه شما بچه های بامعرفت تعریف کنم مال سال 89 توی چله زمستونه .داستان از اونجا شروع شد ک من و یکی از بهترین دوستام ب اسم جواد تصمیم گرفتیم دوتایی…
این داستان تقدیم به شما سوال ٩٤ زمستون تو مسير ساوه همدان برف زيادي باريده بود به طوري ك هر نيم ساعت يه ماشين رو ميديدي . و من اجبارا براي كاري مجبور بودم به همدان برم ك فرداي اون روز وقت دادگاه داشتم … *** تازه از شر ماشين قبلي راحت شده بودم و…
این داستان تقدیم به شما قرار بود مهتاب (از بچه ها دانشگاه) مهمونی بده…و قرار بود همه با دوس پسر یا دختراشون بیان هیچکس نباید تنها میومد. ولی من تازه با سارا کات کرده بودم و نمیتونسم برم.. خیلی دلم مهمونی میخواس خیلی وقت بود نرفته بودم…دو روز مونده به مهمونی مهتاب زنگ زد گفت…
این داستان تقدیم به شما با سلام ..نمیدونم چرا دارم اینو مینویسم ولی … دیگه خسته شدم از بس این خاطره رو پیش خودم نگه داشتم… **** اسم من مهسا هست (اسمه واقعیم نیست) الان 18 سالمه این خاطره بر میگرده به 2 سال پیشه که 16 سالم بود درباره خودم بگم. یه دختر سفید 16…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من نیما هستش واین داستان برا 3 سال پیش بود که من 14سالم بود من 71کیلو وزنم.و160 قدم هستش وپوست سفید و بدن بدون موی دارم که تو مدرسه بیشتر بچها از رو شوخی دست به کونم میزدن.خلاصه بریم سره داستان *** 3 سال پیش عروسی پسر عموم…
این داستان تقدیم به شما زنگ تلفن، حوري نازينني رو که توي خواب دم صبحي حريف عشق بازي من بود در هم پيچيد و تبديل کرد به پتوي مچاله شده اي زير شکمم. توي دلم ليچاري حواله گراهام بل کردم و با نگاهي به ساعت که چيزي بين 9 و 10 را نشان ميداد گوشي…