این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان. من اسمم امیره و 16سالمه و اسمه مامانمم مهساس.ماهمسایه پایینی مون یه زن فلیپینی که شوهرش ایرانیه.رابطه مامانم با اون زن فلیپینیه خوب بود هر چن وخ یه بار همو می دیدن تا این که قرار شد بره جشن کریسمس به خونه یکی از فامیلای همسایمون تو…
این داستان تقدیم به شما سلام.اسم من لیلاست.بیست و هشت سالمه..چند وقته یه مشکل خیلی بزرگ دارم که واقعا موندم باید چکار کنم… *** اتفاقی که برای من افتاد از جایی شروع شد که بخاطر هزینه های دانشگاه دنبال کار بودم.من با مادرم زندگی میکنم که مامانم اسمش لادن هست و ۴۶ سالشه و کارای…
این داستان تقدیم به شما من و زري که خواهر دوقلوم باشه بدجوري به هم چسبيديم. اين کششي که به هم داريم نصفيش تو خونمون هست، نصفيش هم کار آدماي دور و برمونه که با رفتارشون ما دوتا رو بيشتر به هم ميچسبونن. هيچوقت نميگن: زري، حالت خوبه؟ ميگن: زري جون، پري جون حالتون خوبه؟…
این داستان تقدیم به شما شبی سرد و پاییزی بود. چند دقیقه ای می شد که شوهرم ماشین رو خاموش کرده بود. ولی هیچ کدوم از جامون تکون نمیخوردیم. بالاخره خودم پا پیش گذاشتم و دستگیره ی در رو کشیدم که با ناله ای باز شد. باد ملایمی می وزید و دست نوازشش رو به…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان .اسم من امین ،اسم مامانم حوریه هستش،مامانم درسن پانزده سالگی با پدرم که اونموقع بیست وهشت سالش بود در یکی از شهرهای شمالی ایران ازدواج کرد یعنی سیزده سال فاصله سنی،خب اونموقع بابام جونتر بود ومیتونست خارش کوس مامانمو ازبین ببره ولی الان مادرم حدود ۴۵سال و بابامم…
این داستان تقدیم به شما سلام.من مریم هستم.شونزده سالمه.سال آخر دیپلم هستم.خانواده ما شیش نفره است و ما چهارتا خواهریم که دوتا خواهر بزرگ دارم.یکیشون بیست و هشت سالشه و اون یکی دوسال از خواهر بزرگم کوچیکتره. من و مژده هم یکسال باهم تفاوت سنی داریم و مژده کلاس دهم هست. *** داماد بزرگمون یه…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من امیره ۲۵سالمه ترک تبریزم و باغبونی بلدم میخوام یه داستان سکس خودم و نازنین تحریف کنم امیدوارم خوشتون بیاد این داستان برمیگرده به سال پیش وقتی که برای کار به چابهار رفته من سریه باغ اطراف چابهار باغبون بودم اسم صاحب باغ حمید ویه دختر حشری داشت به اسم نازنین……
این داستان تقدیم به شما ساعت 8 صبح بود. ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم و رفتم داخل ترمینال رو صندلی انتظار نشستم. طبق محاسبات من خانومم باید ساعت 9 می رسید. ولی چون هوا سرد بود و نم نم برف میومد زودتر اومدم که زیاد معطل نشه و به محض اینکه رسید زود بریم…
این داستان تقدیم به شما داستان من و “سین” عجیب ترین داستان زندگی منه ما شش ماه بصورت مجازی با هم ارتباط داشتیم با اینکه خیلی خوشگل بود ولی خیلی اشتیاقی برای دیدنش نداشتم گه گداری تلفنی حرف میزدیم ولی هیچ معاشقه ای بینمون نبود… داستان مال زمانیه که من در خونه دوستم توی شمال…
این داستان تقدیم به شما سلام.من ۲۵ سالمه و زنم ۲۶ سالش تو دانشگاه اشنا شدیم یه دختر قد بلند و جذاب که با هیچ کس نمیپرید و اصلا با پسرا حرف هم نمیزد نمیشه گفت فوق العادس اما خوشگل و خوش هیکله بعد ۵ سال دوستی و کلی مشکلات و مخالفت های خانواده ها…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه رفقا. من آرمینم ۱۸ سالمه کجای کشور مهم نی. این داستان داستان سکس من و خواهر رفیق صمیمیم مهرداده، باور کردن یا نکردنش پای خودتون من که کیف و بردم و برام فرقی نداره که باور کنید یا نه. این داستان مربوط میشه به سه ماه پیش……
این داستان تقدیم به شما سلام قضیه بر می گرده به 2 سال پیش من عاشق پای خانوم ها بودم همیشه جورابشونو دید میزدم میخواستم خم شمو همونجا لبامو بچسبونم به پاهاشون تا اینکه یروز با دوستم عیسی اشنا شدم ی پسر مسیحی مو بور قد بلند بود رفتیم خوشون مامانش با جوراب نازک…