این داستان تقدیم به شما اوایل بهمن ماه ﺑﻮد كه برای پدر و مادرم یه مسافرت ضروری دو روزه پیش اومد ، چون تو فصل مدارس ﺑﻮد من نمیتونستم باهاشون برم… به خاطر همین مسئله قرار شد عموم و خانمش كه تازه نامزد كرده بودن بیان پیش من كه تنها نباشم… از همون بچگی دختر…
این داستان تقدیم به شما سلام کوتاه مینویسم ..من یه دختر ریز نقش و خجالتی هستم اما ناز و تو دل برو… یک روز در یک ارایشگاه زنونه که متعلق به زنی 55 ساله به اسم فرشته بود مورد تجاوز خود فرشته و دخترش الهه و یکی از شاگردهای ارایشگاه قرار گرفتم … سر…
این داستان تقدیم به شما سلام. اسم من پری هست و یک دوست خیلی صمیمی به نام مریم دارم و هر دو مون 23 سالمون هست.اینو بگم که ( بگذارید باهاتون راحت باشم) من ممه ی بزرگی دارم ولی مریم کون بزرگی دارم و همیشه بعنوان دوست برای هم ماساژ میدیم تا بزرگتر شن.دوستی بین…
این داستان تقدیم به شما سلام به همگی محمد هستم 34 ساله این خاطره مربوط میشه به اولین زنی که اومد تو زندگیم و بهش احساس عجیبی پیدا کردم ( قبل نرگس فقط با دختر بودم) حتی الان با گذشت چند سال هنوز با دیدنش دوباره تو قلبم زنده میشه… *** وقتی 24 سالم بود…
این داستان تقدیم به شما سلام.این داستانی که براتون مینویسم مال فروردین امساله… *** من و همسرم الان نزدیکه دوساله که باهم عقد هستیم.و نزدیک دوسالم بود که باهم دوست بودیم که به جز پدرش تموم خانواده در جریان بودن.و من تو اون دوسال کارو یسره کرده بودم از ترس اینکه یوقت از دستم نره.من ی…
این داستان تقدیم به شما من کامران هستم و یه مدتی بود که احساس می کردم فاصلم با همسرم زیاد شده و دیگه اون شور و اشتیاقی که توی روابطمون بود از بین رفته بود آخه من دیگه چهل سالم شده بود و شاید دیگه نمی تونستم شادابی و انرژی مورد نیاز زندگی رو تامین کنم…
این داستان تقدیم به شما سوار مترو شدیم،من که معمولا از مترو استفاده میکنم،امیر نه زیاد،البته منم اخیرا ترس از فضای بسته ام بیشتر شده،کلا هرچقدر سنم بالاتر میره فوبیا هامم اوج میگیره،مثلا جدیدا از بین دوتا ماشین نمیتونم رد شم یا مثلا همین مترو! وارد که میشم انگار دارم میرم تو قبر…مث اون روزی…
این داستان تقدیم به شما اسمم رومیناس و 20 سالمه خاطره ای ک دارم میگم اولین سکسمه تو سن 18 سالگیم… *** اون موقع من سومو تموم کرده بودم و رفته بودم پیش دانشگاهی. دوست پسر زیاد داشتم اما همش تلفنی و چتی بود چون خونوادم خیلی گیر بودن و نمیتونستم برم بیرون.از خودم بگم…
این داستان تقدیم به شما یاسمن ساعت ۴ کنسل کرده بود. نیم ساعت به آخرین نفر مونده بود. اولین بار بود با ایمان این ساعت روز جلسه داشتم. با فکر کردن به اسمش لبخندمو توی انعکاس صورتم روی پنجره دیدم. پاییز تهران رو دوس دارم. درختای لخت ، برگای آواره ، آسمون گرفته… ۳ماهی میشد…
این داستان تقدیم به شما سلام.من حسین هستم 32 سالمه.میخوام داستان که نه خاطرات عشقی – سکسیمو براتون بنویسم و امیدوارم خوشتون بیاد…. *** سالها پیش وقتی 21 سالم بود عاشق دختر عمم شدم اونم یه دختر ساده بود مثه خودم 21 سالش بود استیل خوبی داشت رابطه ما زیاد نزدیک نبود بخاطر خانواده هامون خیلی…
این داستان تقدیم به شما صدای قدم هایش را میشنود ،محکم و پرضرب قدم بر میدارد…. صورتش رو به دیوارست اما صدای قدم ها لرزه به جانش میاندازد ….کاش اتفاق جدید نیافته باشد…. صدای باد و ضربه ای محکم و برنده به باسن لختش میخورد …..سوزشش سوزش کمربندست….. غافل گیر شده روی پهلو میافتد… جرات…
این داستان تقدیم به شما با سلام اسم من اردلان بچه تهران هستم الان 30 سالمه قدم 180 و بدن تقریبا ورزشکاری و خوبی دارم مهندس هستم و قیافه ام هم بد نیست با خانمی دوست هستم به نام راشین مطلقه هستش (تو 18 سالگی ازدواج کرده و 4 سال بعدش هم طلاق گرفته –…