برچسب: داستانهای سکسی جدید


  • این داستان تقدیم به شما دو سال بود تو یه شرکت با دوستم الهام کار میکردیم. بعضی روزا باهاش میرفتم خونشون و خوش میگذروندیم باباش مرد جذاب و مهربونی بود. بعضی وقتا میومد و تو بحثامون شرکت میکرد .من کم کم شیفتش شدم. یه روز رفتم در خونشون و رفتم تو .باباش تا منو دید…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من یه دختر 21 ساله ام . تو یه خانواده نه خیلی آزاد بزرگ شدم . خیلی هم محدود نبودم . از بچگیم پسر خالمو دوست داشتم .چند بار هم با هم بودیم و ور رفته بودیم بهم و همو حسابی مالونده بودیم ولی هردومون از اینکه با هم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من محمده و ۲۰ سالمه ، هیکلم رو فرمه و کیرمم تقریبا بزرگه. این داستان بر میگرده ب تابستون پارسال ک دختر عمو های مامانم ک همشون ب خاطر هیکل توپشون شوهراشون پول دار بودن اومده بودن ایران ، ب غیر از یکیشون ک طلاق گرفته ک اسمش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان شروع علاقه من به گروپ سکس از دیدن فیلم و خوندن داستانهای مربوط به اون شروع شد و به نظرم همیشه خیلی جادویی و غیر قابل دسترس میومد ولی بالاخره تونستم به دستش بیارم… *** شروع برنامه ریزی برای گروپ از حدود ۴ سال پیش شروع شد و به این…

  • این داستان تقدیم به شما ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به چله ی تابستون امسال که آسمون داشت از گرما پاره میشد… *** اسم من یاسمن هستش 20 سالمه و توی رشت زندگی میکنم. اونایی که تو فصل گرما اومده باشن شمال میدونن هوای شرجی چه جهنمی میسازه. تو اوج گرما رفیق…

  • این داستان تقدیم به شما آقای مستوفی پول من خوردن نداره! پیرمرد لعین یه نگاه از بالای عینکش بهم کرد گفت:ببین دختر جان،بیا مهمونی آخر هفته من،به نفعته!اونجا پولتو کامل بهت میدم. میدونستم آخر هفته تو باغش یه گعده میگیره و چندنفر از دوستای مث خودش زهوار در رفته ،تق و لُق میان و بساطی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام امروز میخوام خاطره اولین سکسم رو در قالب یک داستان براتون تعریف کنم که امیدوارم ازش خوشتون بیاد و لذت ببرید. *** اسم من علی هست و ۲۷ سالمه و این داستان برمیگرده به ۱۰ ساله پیش…   اول از همه من ی کونه تقریبا تپل و بدون مو…

  • این داستان تقدیم به شما عکسای پورنمو که اون وقتا بهش عکس سوپر میگفتیم تو کمدم قایم کردم و دستمال کاغذی حاوی آب منی رو تو کیسه فریزر گذاشتم درشم بستم گذاشتم جیبم که رفتم بیرون بندازم تو آشغالای دم در که کسی متوجه نشه … محافظه کاری در اون دوران به دلیل ترس از…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. زمان دانشجویی سال هفتاد کرمان بودم و با داشتن چهار فرزند کوچک که ابتدائی درس میخوندند رفتم و یه خونه طبقه هم کف اجاره کردم صاحبخانه هم یک پیرزن زرنگ که چهار دختر داشت و سه نفرش ازدواج کرده بودند و سوسن هم سال آخر دبیرستان بود تا چند…

  • این داستان تقدیم به شما این خاطره مربوط به 2 هفته پیش که تصمیم گرفتیم با سارا زنم بریم پاساژ واسه خرید لباس… *** سارا هم یه ساپورته کرم قهوه ای پوشید که خط کوسشو قشنگ نشون میداد با یه مانتوی جلو باز یه تاپه یقه باز که اگه شالش کنار میرفت کاملا سینه هاش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم شاهینه 33 سالمه هیکل و قیافه معمولی رو به خوب دارم ،تو یک شرکت خصوصی کار میکنم ، 5 ساله ازدواج کردم اسم زنم سحره 25 سالشه سفید و خوشگله واقعا ، سینه های بزرگی نداره ولی کونش خیلی بزرگه و تناسب اندام خوبی داره و من خیلی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. این داستان مربوط به 10 سال پیشه. اون موقع هفده سالم بود و تویه مغازه خدمات صوتی و تصویری کار میکردم. صاحب مغازه اسمش مهدی بود و حدودا سی و پنج سالش بود. منم اسمم حمید رضاست. توی مدرسه چن بار سابقه لا پایی دادن داشتم. البته به زور…