این داستان تقدیم به شما از وقتی سیزده چهارده ساله بود تحت نظر داشتمش.خیلی با هم صمیمی بودیم من ازش یک سال و اندی بزرگتر بودم.اون هم به چشم یک برادر بهم نگاه میکرد و هر مشکلی داشت با من در میون میذاشت.یک سال قبل از این ماجرا برادر بزرگترش که از من دو سال…
این داستان تقدیم به شما عصر بود… خسته از فرودگاه با همون لباس مهمونداری میومدم خونه اون روز 6 تا پرواز داشتیم طبق معمول پنجشنبه ها.تو پارکینگ مهرآباد سوییچو زدمو نشستم تو ماشین گوشیم زنگ زد دریا بود با خوشحالی جوابشو دادم الوووو سلااام خاااانوووم دریا:سلام خاله جون خوبی چه خبر_سلامتیت خاله جون تو…
این داستان تقدیم به شما حدوﺩ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻗﺒﻞ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﻋﻮﺗﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﺎﻡ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ… *** ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ۳ ﻣﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺮﻭﺯ ۷ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ…
این داستان تقدیم به شما اسم من سانازه ۱۹ سالمه و حدودا یه سالی میشه که به خاطر دانشگاه از شیراز اومدم تهران… *** اینجا همه چیز واسم تازگی و جذابیت داشت بعد از دوماه که دیگه برنامه های کلاسیم و دانشگاه منظم شده بود و افتاده بود روی روال تصمیم گرفتم برم سرکار البته…
این داستان تقدیم به شما امید هستم سفید قده کوتاه و تپلی و خیلی سفید و ناز… *** از مدرسه داشتم میرفتم خونه 18 سالم بود گوشیم زنگ زد واسه پیغامی که تو سایت گذاشته بودم بود صدایه یه مرد جا کلفت افتاده سلام پسر جون تو پیام گذاشتی گفتم بله گفت کونی هستی گفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. من کاوه هستم. قبلا داستان “شب تابستانی در سان سیتی” رو براتون نوشتم. این بار تصمیم دارم یک داستان دیگه از خودم رو براتون بگم… *** ماه نوامبر بود و طبق برنامه هر ساله برای شرکت در نمایشگاه تجهیزات پزشکی “مدیکا” در دوسلدورف آلمان به اون شهر سفر…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسم علی است 20سالمه من خاله هامو دوست درم ویک از خاله هام دختر 15ساله داره وخیلی خوشگله ما رفت آمدمون با این ها خیلی زیاده دختر خالم مریض شده بود تو خونشون فقطیه خواهر کو چیک بود و پدر مادرش رفته بودن یه جای دور م به…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه.این داستان که مینویسم شاید خیلی سکسی نباشه ولی حداقل بخش کوچکی از دردهای من رومیخونیدکه مثل یک کوه توی دلم انباشته شدہ … *** اسمم لیلاست اسم واقعیم وهمسرم اسمش وحیدازهمه نظر مردی خوب سنگین متشخص وخانوادہ دوست وپسرعموی منه امامتاسفانه ازش متنفرم من ازاول کسی دیگه…
این داستان تقدیم به شما 10 روز پیش بازنم رفتیم نمک ابرود یه ویلا تو جنگل اجاره کردیم شبو استراحت کردیم صبح زنم گف بریم جنگل گفتم باشه رفت اماده شد یه شلوار اسلش فاق کوتاه تنگ با یه تیشرت سفید رنگ شرت سبزفسفریش با سوتیینش معلوم بود به دلیل بزرگی کونش شرت کوچیکش تو…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من اعظم هستم و میخوام ماجرایی که برام اتفاق افتاده رو واستون تعریف کنم…. *** من 38 ساله هستم ولی خیلیا به من میگن سنت کمتر از38سال هستش چون خیلی به خودم میرسم من معلم دبیرستان هستم و یه بچه 11 ساله دارم.دو سال پیش ما تصمیم داشتیم…
این داستان تقدیم به شما سال آخر هنرستان بازیگری بودم یادمه اوایله سال 93 از یکسال قبل تو کلاسایه استاد….. حرفه ای تمرین میکردم به خاطر چهره ی معصوم و نازم مورد توجه خیلی از کارگردان های تازه کار و غیر حرفه ای بودم اما هر کدوم با وعده های دروغین فقط فکر سو استفاده…
این داستان تقدیم به شما ساعت دو بود صدایِ کلید انداختن در که اومد زودی پاشدم رفتم تو اتاق خواب پیرهنمو که بوی غذا گرفته بود با یه تی شرت چهار خونه قرمز مشکی عوض کردم… دکمه های بالاش رو باز گذاشتم تا چاک سینه هام بیشتر به چشم بیاد داشتم ادکلن میزدم که صدای…